دلنوشته همسر یک آتشنشان |شوهرم یه آتش نشان بود… دلنوشته همسر یک آتشنشان |شوهرم یه آتش نشان بود… دلنوشته همسر یک آتشنشان: شوهرم یه آتش نشان بود یادمه روز اولی که دیدمش تو ایستگاه آتش نشانی نشسته بود و داشت با همکارش حرف میزد داشتم از اونجا رد میشدم ک …
بیشتر بخوانید »داستان جالب و کوتاه من بی حیا نیستم
داستان جالب و کوتاه من بی حیا نیستم داستان جالب و کوتاه من بی حیا نیستم روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد …
بیشتر بخوانید »