آدمها نان دلشان را میخورند….
آدمها نان دلشان را میخورند….
مادربزرگم همیشه برای نون احترام خاصی قائل بود…
تربیتی که ادامه پیدا کرده و رسیده بهم…
یه وقتایی هستن آدمهایی که حرمت یه لقمه نونی که باهم تیکه کردن و خوردن رو نگه نمیدارن…
یه وقتا بابت داشتن یه لقمه بیشترش خیلی نبایدهارو انجام میدن…
نه که همیشه همینقدر تاریک باشهها نه…
هستن کسایی که با شرافت و زحمت به دست میارن لقمه به لقمهی قوتشون رو…
خلاصه قصهی عجیبی داره این برکت…
اما مهمترین جملهای که در رابطه ازش برام توی بند بند وجودم نقش بسته اینه که
آدمها نون دلشون رو میخورن…
واقعیتی که لحظهلحظه حسش میکنم و میبینم توی اطرافم و رقم خوردن تکتک اتفاقهای دنیایی که هروز صبح باهم به طلوعش سلام میدیم و شباهنگامش خوابیم
کاملا باربط به حال دلهاست ، دل و احوالاتشه که قصههای مختلف رو برامون به ارمغان میاره و رنگ دنیامون رو معلوم میکنه…
پس برای برکتهای بیشتر زندگی و داشتن قصههای قشنگتر و احوال رنگیتر باید به حال دلمون سامون بدیم و رنگ به وجودمون اضافه کنیم تا شکل دنیامون هم بشه اونچه که توی دلمونه
میشود فقط به باور من و تو ربط دارد! تنور دلتان گرم…
آدمها نان دلشان را میخورند….
فان جو,آدمها نان دلشان را میخورند…. ,آدمها نان دلشان را میخورند,دلنوشته غمگین,سخن بزرگان,متن ادبی فلسفی,چشم ها را باید شست…