عکسهای زیبای “سریال ماه پیکر” و داستان قسمت اخر سریال ماه پیکر

عکسهای زیبای “سریال ماه پیکر”  و داستان قسمت اخر سریال ماه پیکر

عکسهای زیبای “سریال ماه پیکر”  و داستان قسمت اخر سریال ماه پیکر

عکسهای زیبای “سریال ماه پیکر” و داستان قسمت اخر سریال ماه پیکر,سریال ماه پیکر,سریال ترکی,عکس های ماه پیکر,سریال,سینما و تلویزیون

سریال ترکی ماه پیکر| داستان قسمت آخر سریال ماه پیکر

سریال ماه پیکر Kösem Sultan اخیرا ساخته و در حال پخش می باشد که این سریال داستان زندگی ماه پیکر یکی از زنان تاریخ ترکیه می باشد . در زیر بیوگرافی ماه پیکر و همچنین داستان سریال ماه پیکر را مشاهده میفرمایید .

کوسم سلطان kosem sultan

ماه پیکر کیست ؟

ماه پیکر یا کوسم سلطان (به ترکی استانبولی: Kösem Sultan ) متولد حدود ۱۵۹۰ – درگذشته در ۳ سپتامبر ۱۶۵۱

نام کامل به ترکی استانبولی: Devletlu İsmetlu Mahpeyker Kösem Valide Sultan Aliyyetü’ş-Şân Hazretleri

همچنین معروف به ماه‌پیکر سلطان همسر سلطان احمد و مادر ابراهیم یکم، مراد چهارم، شاهزاده سلیمان، شاهزاده قاسم، عایشه سلطان، فاطمه سلطان، گوهرخان سلطان و خان‌زاده سلطان بود. وی خاصگی سلطان احمد یکم بود.

کوسم سلطان مانند خرم سلطان یکی از زنان بسیار با نفوذ عثمانی بود و به برادر احمد یکم، مصطفی یکم، کمک می‌کند به سلطنت برسد و زمانی که پسرانش مراد چهارم و ابراهیم یکم به سلطنت رسیدند چندین دوره والده سلطان بود.

کاروانسرای والده‌خان را در زمان سلطان مراد چهارم والده کوسم سلطان ساخته است. هدف کوسم سلطان این بوده که درآمد این کاروانسرا وقف مسجد چینی‌لی بشود که در اسکودار خود ساخته بود. در کتاب حدیقه الجوامع اثر ایوان سرایی حسین افندی نوشته شده که مسجد چینی‌لی که آن را والده‌خان ساخته است، درآمدش براساس وقف کاروانسرای والده‌خان بوده است.

عکسهای زیبای “سریال ماه پیکر” و داستان قسمت اخر سریال ماه پیکر,سریال ماه پیکر,سریال ترکی,عکس های ماه پیکر,سریال,سینما و تلویزیون

سریال ترکی ماه پیکر| داستان قسمت آخر سریال ماه پیکر

سریال ماه پیکر Kösem Sultan اخیرا ساخته و در حال پخش می باشد که این سریال داستان زندگی ماه پیکر یکی از زنان تاریخ ترکیه می باشد . در زیر بیوگرافی ماه پیکر و همچنین داستان سریال ماه پیکر را مشاهده میفرمایید .

کوسم سلطان kosem sultan

ماه پیکر کیست ؟

ماه پیکر یا کوسم سلطان (به ترکی استانبولی: Kösem Sultan ) متولد حدود ۱۵۹۰ – درگذشته در ۳ سپتامبر ۱۶۵۱

نام کامل به ترکی استانبولی: Devletlu İsmetlu Mahpeyker Kösem Valide Sultan Aliyyetü’ş-Şân Hazretleri

همچنین معروف به ماه‌پیکر سلطان همسر سلطان احمد و مادر ابراهیم یکم، مراد چهارم، شاهزاده سلیمان، شاهزاده قاسم، عایشه سلطان، فاطمه سلطان، گوهرخان سلطان و خان‌زاده سلطان بود. وی خاصگی سلطان احمد یکم بود.

کوسم سلطان مانند خرم سلطان یکی از زنان بسیار با نفوذ عثمانی بود و به برادر احمد یکم، مصطفی یکم، کمک می‌کند به سلطنت برسد و زمانی که پسرانش مراد چهارم و ابراهیم یکم به سلطنت رسیدند چندین دوره والده سلطان بود.

کاروانسرای والده‌خان را در زمان سلطان مراد چهارم والده کوسم سلطان ساخته است. هدف کوسم سلطان این بوده که درآمد این کاروانسرا وقف مسجد چینی‌لی بشود که در اسکودار خود ساخته بود. در کتاب حدیقه الجوامع اثر ایوان سرایی حسین افندی نوشته شده که مسجد چینی‌لی که آن را والده‌خان ساخته است، درآمدش براساس وقف کاروانسرای والده‌خان بوده است.

سریال ماه پیکر

سریال ماه پیکر :

گفته شده این سریال ادامه سریال حریم سلطان می باشد که در مجموعه فیلم قرن باشکوه  ( The Magnificent Century ) ساخته شده و از خاندان سلاطین ترکیه برداشته شده است . در این فیلم برن سات در نقش کوسم سلطان ( به ترکی : Kösem Sultan ) همسر سلطان احمد و مادر ابراهیم یکم ایفای نقش می کنه .

برن سات قراره نقش کوسم سلطان رو در سنین ۱۶ تا ۲۰ سالگی اجرا کنه و احتمالا در فصل اول این سریال حضور خواهد داشت . یه نکته در مورد کوسم سلطان هست که جالبه بدونین ! سلطان احمد یکم ، کوسم سلطان رو خیلی دوست داشته و بسیار بهش عشق می ورزیده .

 

mahpeykar-8

 

خلاصه داستان قسمت ۷۷ سریال ماه پیکر

خلاصه ی قسمت۷۷-سه شنبه۲ آذرماه
ذوالفقار به احمد میگه بهتره اسکندر بره مناطق مرزی،هماشاه میگه امنیت سرورمان واحب تره،احمد هم که خیلی متعجب شده از پیشنهاد ذوالفقار میگه بعدا راجبش حرف میزنیم…حاجی همه چیز رو برای اسکندر توضیح میده، کوشم خیلی عصبانیه که خواهرشو کشته و به اسکندر میگه باید صفیه سلطان رو بکشی در مسجد:لالاعمرپاشا به شاهزاده محمت میگه بهتره برگردیم به قصر،محمت به عثمان میگه برادر چرا عقب وایسادی؟نکنه از اینکه پیش ینی چری ها هستی ناراحتی؟ عثمان حرصش میگیره و میاد جلوی محمت وایمیسه و میگه تو مشکلت چیه؟ ینی چری ها از رفتار عثمان و محمت تعجب میکنن، لالاعمرپاشا دخالت میکنه و به عثمان میگه کوشم سلطان منتظرتونن میدونین که خیلی روی شما حساسه، عثمان هم با عصبانیت میره…محمت به قصر میاد و راجع به ینی چری ها با عایشه صحبت میکنه،عایشه میگه بهتره دیگه با عثمان خوب باشی،محمت هم میگه اگه اینو میخوای ملک سیما رو بفرست بره به قصر قدیمی…خلیل پاشا دلربا رو از سلطان احمد خواستگاری میکنه احمد هم میگه باید فکر کنم،همین موقع اسکندر میاد و به احمد میگه یاسمن خاتون از اسب افتاده و فوت کرده،احمد میره و جنازه ی یاسمن رو میبینه بعد به جنت میگه تو چیزی میدونی؟ جنت میگه نه من خبر ندارم… هماشاه میره پیش صفیه و میگه بهترین راه برای اسکندر اینه که از اینجا بره اما صفیه قبول نمیکنه،بعد از رفتن هماشاه صفیه به عباس آقا(پیشکارش)میگه امشب باید بریم پیش اسکندراحمد میره پیش کوشم و باهم حرف میزنن و کوشم نگرانه حال احمد هست…بلبل میره سراغ ملک سیما و میگه باید بری قصر قدیمی و میخوان بفرستنش که بره اما ملک سیما فرار میکنه و میره پشت در اتاق شاهزاده عثمان و عثمان رو صدا میزنه و میگه کمکم کنید،عثمان هم میاد بیرون و میگه چی شده؟ ملک سیما میگه منو میخوان ببرن بازار برده فروشا، بلبل میگه جنت خاتون گفته بره قصر قدیمی،عثمان میگه اون همین جا میمونه…احمد با حلیمه راجع به خواستگاری خلیل پاشا حرف میزنه و میگه باید نظر دلربا رو هم بدونم، موقعی که حلیمه میخواد بره داروی احمد رو روی میز میبینه و تعجب میکنه…کوشم به اتاق یاسمن میره و تابلو و نقاشی های یاسمن رو نگاه میکنه و ناراحته

اسکندر یه خونه ی کوچیک در شهر داره و صفیه سلطان میره به اون خونه و منتظر میشه اسکندر بیاد از طرفی کوشم با اسکندر حرف میزنه و میگه برای کشتن صفیه سلطان چه کار کردی؟ اسکندر میگه شما اونموقع عصبانی بودید و من فکر کردم بخاطر عصبانیت این حرف رو زدید! کوشم میگه صفیه سلطان باید نابود بشه و اگه تو اینکارو نکنی من انجامش میدم،اسکندر هم قبول میکنه که صفیه رو بکشه صفیه هنوز در خونه ی اسکندر منتظره که چشمش به یه برگه میخوره بازش میکنه و نقاشی کوشم رو میبینه و میفهمه اسکندر عاشق کوشم هست،عباس آقا میاد و میگه معلومه اسکندر امشب نمیاد بهتره بریم،صفیه هم نقاشی رو میزاره سرجاش و میره…کوشم و احمد راجع به عثمان و محمت باهم حرف میزنن و کوشم میگه محمت از عثمان متنفر شده چون من عثمان رو خیلی دوسدارم،احمد میگه نگران نباش من نمیزارم دشمنی بینشون پیش بیاد، کوشم میگه نگرانی من برای بعد از ماست،دیر یا زود میمیریم اونوقت اونا چی میشن!!
صبح:کوشم ملک رو میبینه که ناراحته و باهاش حرف میزنه،ملک میگه من فقط اسکندر رو میخوام ولی اون یکی دیگه رو دوست داره…محمت هم عثمان و ملک سیما رو باهم میبینه و میفهمه که ملک سیما هنوز نرفته…پایان..

 

خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ماه پیکر

خلاصه ی قسمت۷۸-چهارشنبه۳آذرماه
کوشم ملک رو میبینه که ناراحته و باهاش حرف میزنه،ملک میگه من فقط اسکندر رو میخوام ولی اون یکی دیگه رو دوست داره…محمت هم عثمان و ملک سیما رو باهم میبینه و میفهمه که ملک سیما هنوز نرفته مصطفی داره با پنهان آقا شطرنج بازی میکنه که عثمان میاد پیشش و میگه داری تنهایی شطرنج بازی میکنی؟مصطفی هم میگه داشتم تمرین میکردم…صفیه سلطان به بلبل میگه اسکندر عاشق کوشم شده و اگه کسی این قضیه رو بفهمه اونو میکشن بعد هم میگه باید ذوالفقار رو بکشیم…احمد و اسکندر در حال تمرین مبارزه که احمد به عثمان و محمت میگه بیاین شما هم تمرین کنید،عثمان و محمت شروع به مبارزه میکنن اما یکدفعه مبارزشون جدی میشه و باهم گلاویز میشن که احمد مداخله میکنه جداشون میکنه و سرزنششون میکنه…ذوالفقار میره پیش محمدگیرای و میگه اون کسیکه داره بر علیه سرورمان توطئه میچینه کیه؟محمد گیرای میگه برو به یه میخونه آقا بَکیر رو پیدا کن،اون بهت کمک میکنه…کوشم در حرم هماشاه رو میبینه و راجع به یاسمن باهم حرف میزنن، هماشاه میگه تو باعث شدی اون دختر معصوم بمیره، کوشم:شما اون بیگناه رو قربانی کردید و تاوان اینکارتون سنگین خواهد بود..دلربا بیخبر از همه از قصر بیرون میره و با داوودپاشا عقد میکنه…حلیمه میره به شفاخونه و میخواد از طبیب اطلاعات بگیره که احمد چرا دارو میخوره اما طبیب فقط میگه یکم معده درد داشته و بخاطر همین دارو استفاده کرده… شب:ذوالفقار میره میخونه و با بکیرآقا حرف میزنه چندنفر هم میان ذوالفقار و بکیر رو تحت نظر دارن….اسکندر میره به قصر قدیمی که صفیه رو بکشه…کوشم و احمد راجع به محمت و عثمان حرف میزنن و برای آینده ی اونا نگرانن…ملک سیما هم در اتاق عثمان هست و عثمان از سلطان های قبلی براش تعریف میکنهذوالفقار با بکیر آقا حرف میزنه و بکیر بهش میگه که صفیه سلطان میخواد پادشاه رو برکنار کنه،ذوالفقار بلند میشه که بره اما چند نفر جلوشو میگیرن و با خنجر به طرفش حمله میکنن…اسکندر هم میره تو اتاق صفیه که در خواب خفش کنه…دلربا میاد پیش حلیمه و میگه من با داوودپاشا عقد کردم،حلیمه هم شوکه میشه…ذوالفقار همچنان درگیره که از پشت بهش خنجر میزنن و میخوان بکشنش که داوودپاشا از راه میرسه و نجاتش میده…پایان.

 

خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ماه پیکر

قسمت۷۹-جمعه۵آذرماه
اسکندر بالای سر صفیه هست و میخواد بکشتش اما دلش نمیاد و برمیگرده که از اتاق بره بیرون یکدفعه صفیه میگه کوشم تو رو فرستاده اما نتونستی مادرتو بکشی،اسکندر در کمال تعجب برمیگرده،صفیه میگه تو پسر منی،تو شاهزاده هستی اسکندر بدجور شوکه شده و میگه نه این ممکن نیست اما صفیه براش همه چیز رو توضیح میده،اسکندر میگه چند وقته میدونید؟ صفیه میگه وقتی از زندان آزاد شدم فهمیدم و بخاطر جونت سکوت کردم، اسکندر که مات و مبهوت شده از اونجا میرهدلربا به حلیمه میگه من با داوود پاشا عقد کردم حلیمه به شدت عصبانی میشه و به دلربا سیلی میزنه و میگه به فکر آبروی خودت نبودی به فکر مصطفی هم نبودی؟؟دلربا میگه خلیل پاشا از آدمای کوشم سلطانه ولی داوود پاشا آدم جسوریه و قسم خورده که کمکمون کنه،بخاطر همین باهاش ازدواج کردم…کوشم به اتاق عثمان میره و میبینه ملک سیما و عثمان همدیگرو بغل کردن،کوشم ملک سیما رو میفرسته بیرون و با عثمان حرف میزنه و عثمان به کوشم میگه بهتره من به شهر حکومتی برم(رسم بوده که شاهزاده برای یادگرفتن حکومت داری به یه شهر برن که تمرین حکم فرمایی کنند)کوشم میگه من چطور از تو دور بمونم و بغلش میکنه..صبح:حلیمه میره دیدن داوود پاشا و میگه به چه جراتی اینکارو کردی؟ داوود پاشا میگه من جونمو برای دلربا سلطان میدم و قسم خوردم که برای به تخت نشستن شاهزاده مصطفی بجنگم و برای اینکه حلیمه باور کنه چاقو رو میزاره زیر گلوی خودش و میگه من به شما و دلربا سلطان وفادارم فقط یه حرفتون کافیه تا همینجا خودمو بکشم،حلیمه هم که بدجور شوکه شده میگه باشه کافیه و به ناچار ازدواج دلربا و داوودپاشا رو قبول میکنه ذوالفقار در قصرش از خواب بیدار میشه و هماشاه کنارشه و کلی خوشحال میشه که حالش خوبه،هماشاه میگه کیا بهت حمله کردن،ذوالفقار هم قضیه رو تعریف میکنه و میگه احتمالا کار صفیه سلطان بوده،هماشاه میگه نه این ممکن نیست..حاجی آقا به کوشم میگه ذوالفقار خبر فرستاده و میخواد که برید به قصرش…دلربا برای صحبت در مورد ازدواج با خلیل پاشا به اتاق احمد میره اما به احمد میفهمونه که دوسداره با داوودپاشا ازدواج کنه،همون موقع احمد حالش بد میشه و جوابی به دلربا نمیده و دلربا هم میره

هماشاه و صفیه باهم حرف میزنن و صفیه میگه دیشب پسرم برای کشتن من اومده بود ولی نتونست منو بکشه،همین موقع اسکندر میاد،هماشاه با دیدن اسکندر خوشحال میشه و میخواد بغلش کنه که اسکندر خودشو عقب میکشه و میگه هزارن سوال تو ذهنمه! چرا حقیقت رو بهم نگفتید؟شما پسرتون رو نمیخواستید فقط یه شاهزاده برای توطئه میخواستیدصفیه به هماشاه میگه منو با پسرم تنها بزار،هماشاه میره و صفیه برای اسکندر توضیح میده و میگه بعد از اینکه تو رو فراری دادم خبر مرگت بدستم رسید،اما بعد از سال ها خبر زنده بودنت رسید و من پنهانی خوشحالی کردم چون اگه کسی میفهمید تو رو میکشتن…کوشم به دیدن ذوالفقار میره و با ذوالفقار حرف میزنه،ذوالفقار میگه اسکندر پسر صفیه سلطانه ولی من نمیخوام اسکندر بمیره فقط میخوام این موضوع رو تا وقتی که از شر صفیه سلطان راحت شیم از پادشاه مخفی کنیم،کوشم هم بدجور شوکه شدهصفیه با اشک گذشته رو برای اسکندر توضیح میده،اما دیگه طاقت نمیاره و بغلش میکنه و یه دل سیر میبوستش،اسکندر مات و مبهوت شده و نمیدونه چکار کنه و میگه شما سال ها یه زندگی باشکوه داشتید ولی میدونید من چی کشیدم! صفیه:تمام کارایی رو که کردم بخاطر حفظ زندگی تو بوده،اینو بدون که من تو رو بیشتر از هرکسی تو این دنیا دوست دارم، اسکندر خیلی عصبیه و با ناراحتی میره…پایان..

 

خلاصه داستان قسمت ۸۰ سریال ماه پیکر

خلاصه ی قسمت۸۰-شنبه۶آذرماه
دلربا میره پیش حلیمه و میگه به پادشاه گفتم که میخوام با داوودپاشا ازدواج کنم اما همون لحظه دلدرد گرفتن و منو از اتاق بیرون کردن،حلیمه هم میگه معلومه که بیماریش جدیه…احمد از درد به خودش میپیچه و طبیب بهش دارو میده اما اثری نداره و احمد خون بالا میاره…کوشم برمیگرده به قصر و به حاجی آقا میگه برو اسناد مربوط به اسامی شاهزاده های صفیه سلطان رو برام بیار…محمت و عثمان باهم در حرم رودررو میشن و محمت به عثمان میگه رفتی پیش والده ام شکایت منو کردی؟ عثمان میگه من شکایتی نکردم ولی اگه سرورمان مناسب بدونن بزودی به شهر حکومتی میرمکوشم اسناد مربوط به شاهزاده ها رو بررسی میکنه و به حاجی میگه شاهزاده ی کوچیک صفیه سلطان زندست نمرده،حاجی آقا خیلی تعجب میکنه و میگه اون کیه؟ کوشم:اسکندر.
عثمان و مصطفی باهم میرن تو حیاط و مصطفی کنار یه حوض آب که ماهی داخلشه وایمیسه و باز پنهان آقا رو میبینه،پنهان به مصطفی میگه مردم مثل این ماهی ها هستند اگه سیرشون کنی همیشه ازت راضی ان،مصطفی هم شروع میکنه به سکه انداختن تو آب حوض،عثمان با تعجب میگه داری چکار میکنی عمو؟?مصطفی:دارم ماهی ها رو سیر میکنم.
حاجی به کوشم میگه اسکندر یه تهدید برای سرورمان و شاهزاده ها محسوب میشه،کوشم میگه اسکندر خودش بیخبره،چندبار هم جون منو نجات داده و بیگناهه،پس بهش یه فرصت میدم…شب کوشم میره به خونه ی اسکندر و به محض ورودش متوجه نقاشی خودش میشه، کوشم به اسکندر میگه تو باید از اینجا بری! اسکندر میگه چرا؟چون نتونستم صفیه سلطان رو بکشم؟ کوشم هم نقاشی رو نشون اسکندر میده و میگه اگه دلیل میخوای این دلیلشهکوشم خیلی عصبانی میشه و میگه اینو چرا پیش خودت نگه داشتی اگه یکی میدید به منم تهمت میزدن،اسکندر ناراحت میشه و میگه باشه از اینجا میرم دو چیز بود که منو اینجا نگه داشته بود یکی شما،یکی هم امید پیدا کردن خانواده ام! اما امروز هردو رو از دست دادم! کوشم:امید پیدا کردن خانوادتو چرا ازدست داری، اسکندر:دیگه مهم نیست…کوشم میره تو ارابه میشینه و به حاجی میگه اسکندر میدونه که شاهزادست.


هماشاه متوجه میشه که ذوالفقار به کوشم همه چیز رو گفته و عصبانی میشه و میگه چرا گفتی؟ ذوالفقار میگه والده ات سعی کرد منو بکشه،باید یه نفر دیگه هم خبردار میشد که جون پادشاه به خطر نیوفته،اما هماشاه میگه اشتباه کردم بهت گفتم و با ناراحتی میره پیش صفیه و میگه ذوالفقار به کوشم همه چیز رو گفته،صفیه هم خیلی نگران میشه… کوشم به اتاق احمد میره و میبینه طبیب اونجاست و تعجب میکنه و میپرسه قضیه چیه؟ طبیب میگه اوضاع پادشاه اصلا خوب نیست و بخاطر دردشون مجبور شدیم بخوابونیمشون اما اگر شرایطشون همینطور بمونه بیشتر از یک یا دو هفته ی دیگه نمیتونن دوام بیارن..احمد در خواب میبینه که کوشم روی یه تخت در باغچه ی مخفی خوابیده و احمد میره پیشش و نوازشش میکنه بعد هم کوشم از خواب بیدار میشه و همدیگرو میبوسن…احمد از خواب بیدار میشه و میبینه کوشم روی زمین نشسته و با نگرانی در فکر فرو رفته…کوشم یاد حرفای اون پیرزن جادوگر میوفته که بهش گفته بود”من پادشاه رو نجات میدم اما تاوان اینکار سنگینه و تو تا آخر عمرت در آتش میمانی و مرگ تمام عزیزانت را میبینی”
احمد میاد پیش کوشم و میگه طبیب به تو چی گفت؟ کوشم نمیخواد بگه اما با اصرار احمد میگه که طبیب گفت که فقط چند هفته میتونی مقاومت کنی، احمد با ناراحتی میگه طبیب نمیتونه زمان مرگ منو معلوم کنه،با کمک خدا این بیماری رو شکست میدم و مرگی در کار نیست،کوشم هم اشک میریزه و میگه آره شکستش میدیم و همدیگرو بغل میکنن?.احمد میره و در مسجد نماز صبح میخونه و دعا میکنه و میگه:”خدایا! به خاطر تمام چیزهایی که به این بنده ی عاجزت عطا کردی،هزاران مرتبه شکر..من پذیرفتم که با خواست تو ما به این دنیا میایم و با خواست تو میمیریم..خدایا! گناهانم راببخش،مرگی بی درد را نصیبم کن، من به تو تعلق دارم و منتظر روزی هستم که برمیگردم پیش تو،اگه قراره این بیماری منو پیش تو ببره، راضی ام..وقتی تو جانم را بگیری مرگ هم مثل شکر شیرین خواهد بود، وقتی میدانم با قدرت تو میمیرم مرگ هم برای من شیرین تر از جان خواهد بود”…صفیه سلطان آماده میشه و میخواد بره سراغ اسکندر،هماشاه هم به هجران خاتون و یکی از آقا ها میگه برید به بندر و یه کشتی جور کنید…کوشم و احمد باهم حرف میزنن که احمد میگه راستی اسکندر کجاست؟ کوشم خدمتکار ها رو بیرون میکنه و به احمد میگه نگهبانان رو فرستادم دنبال اسکندر،احمد میگه چرا؟ مگه خطایی ازش سر زده، کوشم: اسکندر پسر صفیه سلطانه، شاهزاده است،احمد هم بدجور شوکه میشه و میگه این ممکن نیست.پایان

 

خلاصه داستان قسمت ۸۱ سریال ماه پیکر

 

قسمت۸۱-یکشنبه۷آذرماه
احمد میگه ممکن نیست اسکندر پسر صفیه سلطان باشه،کوشم میگه “منم اولش باور نکردم اما بعد فهمیدم اسکندر کسی نیست جز شاهزاده ی یحیی،بعد هم میگه صفیه سلطان اینو میدونسته و پنهانش کرده، هدفش مشخصه، میخواد اسکندر رو سلطان کنه،یاسمن رو هم اون به قصر آورده بود،شاید اون پشت قضیه ی بیماریت هم باشه! از کجا معلوم که به تو هم مثل پدرت آروم آروم سم نداده باشند”صفیه به خونه ی اسکندر میره و میگه کوشم همه چیز رو فهمیده باید تو رو فراری بدم…داوودپاشا و حاجی آقا به همراه نگهبانا دارن به سمت خونه ی اسکندر میان…عثمان میره به اتاق حلیمه سلطان و با حلیمه و دلربا راجع به حرکات مصطفی حرف میزنه که به ماهی ها سکه میداده به جای غذا،دلربا میگه چه انتظاری داشتی! اون سالها تنها بوده و چندبار جلادها میخواستن بکشنش، حلیمه به عثمان میگه اون فقط به یکم زمان نیاز داره که به حرم عادت کنه ولی لطفا به کسی چیزی نگید،عثمان هم میگه نمیگم من فقط نگرانش بودم…اسکندر و صفیه از خونه میان بیرون که نگهبانا محاصرشون میکنن و اسکندر رو میگیرن،صفیه هم همش داد میزنه که شاهزاده ام رو نبرید ولش کنید?…بعد از اینکه اسکندر رو میبرند حاجی آقا به خونه ی اسکندر میره و وسایلشو بررسی میکنه…کوشم با حکیم راجع به بیماری احمد حرف میزنه و میگه راهی برای درمان ندارید؟ حکیم میگه ما هرکاری بلد بودیم انجام دادیم اما یه حکیم یهودی هست به اسم اسحاق آقا شاید اون بتونه کمک کنه،کوشم هم میگه سریع پیداش کنید…اسکندر رو میبرن پیش احمد،احمد بهش میگه همیشه کنارم بودی! اما چیزی نگفتی! شنیده ام میخواستی با صفیه سلطان یعنی مادرت فرار کنی! میخواستی علیه من شورش کنی؟ اسکندر میگه:من سال ها به دنبال خانواده ام بودم نگو که خانواده ام کنارم بودن،من هم تازه فهمیدم،انکار نمیکنم که میخواستم فرار کنم،من نمیدونستم باید چکار کنم بخاطر همین خواستم که برمهماشاه و صفیه هم به قصر میان اما صفیه رو به داخل قصر راه نمیدن…قرار میشه که اسکندر در امارت محمدگیرای حبس شه تا بعدا حکمی راجبش صادر شه…هماشاه به دیدن احمد میره و میگه منو بخاطر اشتباهم ببخشید، احمد میگه من برای شما ارزش و احترام قائل بودم ولی معلوم شد شما هم همراه مادرتان برای من قبر کنید،هماشاه میگه نه من اینکارو نکردم ولی فقط از ترس جان برادرم هیچی نگفتم، هماشاه برای عفو جان اسکندر التماس میکنه اما احمد چیزی نمیگه و هماشاه با ناراحتی میره بیرون…صفیه در حیاط قصر میشینه و تقاضای ملاقات با سلطان احمد رو داره.

کوشم و احمد باهم راجع به اسکندر حرف میزنن،احمد میگه اسکندر بیگناهه و تا حالا خطایی ازش ندیدم،قابل اعتماد و وفادار هست اما کوشم میگه تا حالا وفادار بوده ولی الان که فهمیده شاهزاده هست دیگه نمیتونیم بهش اعتماد کنیم، احمد؛ تا الان بخاطر تاج و تخت جون اعضای خانواده ام رو نگرفتم، از این به بعد هم اینکارو نمیکنم، کوشم: اسکندر شاید خون خاندان در رگ هاش باشه اما جزیی از خانواده نیست هیچ وابستگی نداره از همه ی شاهزاده ها هم بزرگتره اگه بخواد کاری کنه به هیچکس رحم نمیکنهاحمد میره به اتاقش و باز حالش بد میشه و یاد مادرش میوفته.
شب:طبیب اسحاق احمد رو معاینه میکنه و میگه طبیبتون در نتیجه گیری عجله کرده شاید بشه درمانش کنیم،کوشم و احمد هم خیلی خوشحال میشن…صفیه هنوز در حیاط قصر منتظره بلبل میاد و بش میگه لطفا برگردید قصرتون پادشاه نمیاد اماصفیه نمیره..ذوالفقار میره پیش هماشاه و بهش میگه خوبی؟ هماشاه:چطور خوب باشم وقتی برادر منتظر مرگه و مادرم عین بیچاره ها در حیاط قصر نشسته،من به تو اعتماد کردم ولی تو راز منو فاش کردی،من دیگه چطور بازم بت اعتماد کنم؟ ذوالفقار: یبار بم گفتی که تنها نقطه ضعفت مادرته،الان هم بخاطر صفیه سلطان این اتفاقات داره میوفته ولی من بازم به پادشاه اعتماد دارم مطمئنم که جون اسکندر رو میبخشه…پایان…

 

خلاصه داستان قسمت ۸۲ سریال ماه پیکر

خلاصه ی قسمت۸۲-دوشنبه۸آذرماه
کوشم میره به اتاقش و ملک هی بهش میگه به اسکندر کمک کنید و از این حرفا،کوشم هم میگه پادشاه مریضه و داره با مرگ میجنگه و حوصله ی حرفای عاشقانه ی تو رو ندارم دیگه،ملک هم با ناراحتی میره…کوشم قرآن میخونه و برای احمد دعا میکنه ولی احمد بازم سرفه های خونینش شروع میشه و یاد خاطراتش با درویش میوفتهصفیه تا صبح در حیاط قصر میمونه،عمرپاشا میاد پیشش و میگه من فکر میکردم شما دارید برای شاهزاده عثمان تلاش میکنید نگو یه شاهزاده داشتید،صفیه هم یه نگاه غضبناک به عمرپاشا میندازه که عمرپاشا از ترس یه قدم میره عقب،عمرپاشا میره داخل قصر و هنگام باز شدن دروازه احمد میبینه که صفیه هنوز تو حیاطه و میاد پیش صفیه و میگه برای آخرین بار به حرفات گوش میدم،صفیه التماس میکنه و میگه اسکندر رو عفو کن،اون بیگناهه،اگه میخوای کسی رو مجازات کنی منو مجازات کن، من راضی ام، احمد هم بیتوجه به حرفاش برمیگرده داخل قصر…محمد گیرای با اسکندر حرف میزنه و میگه اگه بخوای باهم از اینجا فرار میکنیم بعد هم که همه بشنونن تو شاهزاده ای خیلیا طرفدارت میشن مخصوصا ینی چری ها،چون بین اونا بزرگ شدی.تو پادشاه میشی و منم خان کریمه(این بدبخت از اول فیلم دنبال خان کریمه شدنه?)اسکندر میگه من هیچوقت رویای سلطنت رو نداشتم و ندارم، محمدگیرای هم میگه:نداشتی چون تا دیروز نگهبان دم در بودی ولی الان بخاطر زنده موندنت هم که شده مجبوری این فکر رو داشته باشی…احمد در دیوان اعلام میکنه که دلرباسلطان با داوودپاشا ازدواج میکنه،خلیل پاشا هم که فکر میکرد داماد خودشه بدجور میخوره تو ذوقش?طبیب اسحاق به کوشم یه دارو میده و میگه این مشکل معده ی سرورمان رو حل میکنه کوشم هم خیلی خوشحال میشه…جنت میره پیش عمرپاشا و میگه وضعیت سرورمان وخیمه و احتمال مرگش هست،عمرپاشا هم خیلی تعجب میکنه…طبیب اسحاق با احمد حرف میزنه و میگه همونطور که خواسته بودید اون دارو رو به کوشم سلطان دادم و گفتم که شما رو درمان میکنه،احمد میگه خوبه نباید حقیقت رو بدونه، طبیب یه دارو به احمد میده و میگه این درمان بیماری نیست اما دردتون رو کم میکنه…خلیل پاشا و داوودپاشا سر دلرباسلطان باهم بحثشون میشه و گلاویز میشن اما بقیه ی پاشاها جداشون میکنن.

احمد همش مسکن میخوره که دردش کم بشه،کوشم میاد و با خوشحالی میگه درمان بیماریت پیدا شده و احمد هم الکی نشون میده که خوشحاله،احمد به کوشم میگه باید برای داوودپاشا و دلرباسلطان عروسی بگیرم و تو کارهاشو انجام بده،کوشم هم با خوشحالی میره به جنت میگه درمان بیماری سرورمان پیدا شده، جنت هم خوشحال میشهاحمد میره پیش زرگر قصر و میگه یه جفت گوشواره ی خوشگل برای کوشم درست کن فقط هم دو هفته وقت داری…دو هفته میگذره، جارچی در بین مردم جار میزنه که عروسی دلرباسلطان و داوودپاشاست..احمد و ذوالفقار باهم به صورت ناشناس به بازار اومدن،احمد به ذوالفقار راجع به بیماریش همه چیز رو میگه بعد هم بهش میگه مراقب کوشم و فرزندانم باش،ذوالفقار خیلی ناراحت میشه اما به احمد قول میده که مراقبشون باشه…کوشم با محمت حرف میزنه و میگه رابطه ات با عثمان چطوره؟ محمت میگه خوبه یعنی زیاد همدیگرو نمیبینم،داداش عثمان هم گفت که میخواد بره شهر حکومتی، درسته؟ کوشم میگه آره اینو خواست ولی فعلا زوده وقتش برسه دوتاتون باهم میرید،محمت باشنیدن این حرف بازم ناراحت میشه…عقد دلربا و داوودپاشا جاری میشه و دلربا با مادرش و مصطفی خداحافظی میکنه بعد هم برای خداحافظی میره پیش احمد،احمد هم یه گردنبند بهش هدیه میده و راهیش میکنه خونه ی بخت?..نگهبانا میرن سراغ اسکندر و میارنش به قصردلربا و داوودپاشا هم با دوبار عقد بلاخره بهم میرسن و خیلی خوشحالن…اسکندر رو میبرن پیش احمد، احمد میگه راجع به این قضیه خیلی فکر کردم،تو بی گناهی،بخاطر همین جانت را میبخشم اما به شهر دیگه ای میری،اسکندر هم خیلی خوشحال میشه و تشکر میکنه…پایان…

 

هفت قسمت پخش شده اخیر سریال ماه پیکر

قسمت سی و چهارم ۳۴ سریال ماه پیکر ۲ قسمت ۱۳۸ ماه پیکر :

سلطان مراد و حسین آقا و سلاحدار و هزارفن و اولیا از طریق تونل وارد قلعه الیاس میشن .

نارین خدمتکار عایشه میاد پیش عایشه و میگه سلطانم خبر بدی آوردم آقا کمانکش از همه بازجویی میکنه خواست ازم حرف بکشم منم سعی کردم نگم اگه اون آقاها و بغچه چی رو پیدا کنن میسوزم سلطانم . چیکار کنیم ؟ عایشه = یه چیزی مد نظرمه اما نمیدونم خوبه یا نه!

سلطان مراد و بقیه میان داخل که کلی سرباز حمله میکنن که دونه دونه میکشنشون سلاحدار زخمی میشه و مراد تنها وارد اتاق بعدی میشه که حدود ۶O نفر دورشو میگیرن و همه رو میکشه و از پشت زخمی میشه میوفته رو زمین…

اولیا میاد سلاحدارو از زمین بلند میکنه که سلاحدار میگه من خوبم سرورمون رفت تو اون اتاق برید سریع کمک کنید که حسین و هزارفن وارد اتاق میشن و میبینن همه کشته شدن و مراد نشسته یه گوشه نفس نفس میزنه کمک میکنن به مراد و مراد از جاش بلند میشه سه تایی به اتاق الیاس میان که الیاس شمشیری دسشته که شمشیرو میندازه و خم میشه برای مراد و طلب عفو میکنه که مراد بهش میگه حداقل مردونه جلوم میجنگیدی و مراد محکم کشیدش میزنه .

عایشه میاد پیش گلبهار عایشه = گفته بودید اگه به چیزی نیاز دارم بیام پیشتون گلبهار=تو فاریا اینکارو کردی ارہ ! عایشه=ارہ راہ دیگه ای برام نزاشت گلبهار=باشه مشکلی نیست چیکار باید بکنم برات عایشه= چنتا آقا هستن و یه زن یعنی کسانی هستن که میدونن من دستور دادم اگه حرف بزنن بدبخت میشم گلبهار=موضوع رو فهمیدم بهم بگو کی هستن خودم حلش میکنم نگران نباش .

سلطان مراد سوار اسب میشه و دست الیاسو با طناب میبنده طنابو به اسب اویزون میکنه و الیاس رو روی گلا میکشونه تا به مقرگاهشون میرسه که همه سربازا دارن نگاه میکنن که داد میزنه آقایونم ینچری هایم بندگانم با خواست خدا قلعه برگه شکست خورد . حسین کمانو به سلطان مراد میده و مراد درست توی قلب الیاس پاشا میزنه و الیاس پاشا میمیره که همه ی سربازا داد میزنن سلطان مراد زنده باد که مراد داد میزنه میگه هرکسی که به من و به خاندانم خیانت کنه مثل این تیر میرم تو قلبش .

فاریا به حیاط قصر میاد که چند نفر لباس سفید پوشیدن و جلاد ها بالا سرشونن فاریا به اتاق روبه رو میره پیش کوشم: کوشم = جاهل هایی که روت هجوم آوردن دستگیر شدن همانطور که خودت میبینی فاریا=همشون این چند نفر هستن؟! خوب کسی که به اونا این دستور رو داد چی؟ اون کسی که کل حرفای حرم رو توی شهر پخش کرده کجاست؟ کوشم : اگر همچین خائنی بود اول از همه سر اون بریده میشد فاریا=چرا عدالت برقرار نمیشه سلطانم ؟ عایشه سلطان ارزش اینو دارہ چرا ازش محافظت میکنید؟!کوشم = پیله کردی کار عایشس کافیه دیگه فراموش کن اینو! عدالت با شک و تهمت نیست با مدرک برقرار میشه همون لحظه کمانکش دستور میده سر اون چند نفرو میزنن که فاریا چشاشو میبنده…

گوران و عاتیکه میان پیش ابراهیم که ابراهیم محل نمیزاره و باهاشون به گردش نمیره که گوران میگه پاشو عاتکیه ابراهیم نمیاد خودمون دو تا به دیدن قاسم میریم که ابراهیم خوشحال میشه و میگه منم میام سه تایی میان پشت در اتاقی که قاسم حبس شده و با قاسم حرف میزنن…

سلاحدار توی چادره بیهوشه که حکیم ها بالا سرشن که اولیا و مراد هم اونجا هستن که اولیا میگه سرورم شما برای رضای خدا یکم استراحت کنین حال آقا سلاحدارم خوب میشه انشاالله همون لحظه از قصر پیک میرسه و مراد نامه رو باز میکنه جریان فاریا رومیفهمه و به اولیا میگه من سریع میرم شما هم با ارتش بیاید .
مراد سریع به قصر فاریا میرسه وارد میشه و فاریا رو محکم بغل میکنه و فاریا تو بغلش گریه میکنه و میگه نتونستم محافظت کنم ازش خیلی زیاد بودن از هر طرف حمله میکردن که مراد میگه فاریا نگران نباش بچه ی دیگر برام میاری که فاریا میگه دیگه نمیتونم بچه دار بشم و گریه میکنه که مراد بغلش میکنه و میگه فاریام من هر روز خدارو شکر میکنم که تو رو به من بخشید تو اینجایی زنده ای پیشمی همین برام کافیه .

سینان میاد پیش گلبهار: سینان = سلطانم دست الیاس پاشا به اندازه ی دهنش قوی نبودہ سلطان مراد با دستای خودش اعدامش کردہ دار و ندارمون به اون بستگی داشت گلبھار=دار و ندارمون به شاهزادہ بایزید بستگی دارہ پاشا فقط یه ماشه بود واسه نسوختن دستمون گرفته بودیمش اگه به دردمون میخورد که عالی میشد سینان = درست میگید سلطانم امآ سلطان مراد به این آسونی ها تخت رو ول نمیکنه با این پیروزی جایگاه خودشو محکم تر کرد تو چشم اهالی و سربازان بزرگ میشه گلبهار =هم سرباز هم اهالی اون پولی رو میبینن که میره تو جیب یهو میبینی خونی که از چشمه می ریخت قطع میشه اول کسایی میان داد میزنن زنده باد یهو داد میزنن بکشین سینان=درسته سلطانم قطع جریان اب کار سختیه شایدم وقت یه سوقصد جدی رسیدہ گلبهار= راهای تو کافیه سینان پاشا از این به بعد از راه های من جلو میریم ! راہ من راہ صبرہ چندین سال منتظر موندم اینم روش.

 

قسمت سی و پنجم ۳۵ سریال ماه پیکر ۲ قسمت ۱۳۹ ماه پیکر :

مراد به قصر میاد که کوشم و بقیه ازش استقبال میکنن که ابراهیم حرفی نمیزنه که مراد هم میگه چیزی شده که ابراهیم میگه ببخشید ولی به اتاقم میرم ابراهیم به اتاقش میره مراد میرسه به عایشه که چپ چپ نگاش میکنه و یاد حرفا فاریا میوفته که بهش گفت کار عایشست! مراد روی تختش میشینه که کوشم میگه چطور میتونی ارتشو ول کنی خودت تنها بری خدایی نکرده چیزیت میشد چی که مراد میگه من الان جلوتونم میبینید که چیزیم نشد اما سلاحدار زخمی شد همون لحظه گوران و عاتیکه ناراحت میشن ولی به روی خودشون نمیارن مراد دستور میده همه برن بیرون و به کوشم و کمانکش میگه شما بمونید و به عایشه میگه تو بیرون منتظر باش کارت دارم: کمانکش=خیلی وقت بود حرفش دهن به دهن میچرخید وقتی هم که دیدنش به صورت ناگهانی حمله کردن مراد =کی و از کجا فاریا رو میشناسه کماندار معلومه کسی بهش گفته هدف تعیین شده بوده کماندار= منم همین احتمالو دادم سرورم از ده ها نفر بازجویی کردم همشون جرم خودشون رو اعتراف کردن ولی هیچ کدوم نگفتن از کسی دستور گرفتن کوشم = خیلی وقته پرنسس توی پایتخته احتمالا یجور فهمیدن همچین موضوعات پنهان نمیمونه منم بهت گفته بودم این چیزی نیست که استقبال خوبی بشه ازش گفتم عرف و رسومات ما معلومه مراد=میگین به این اتفاقات حق بدم اونا جون فرزند منو گرفتن کوشم = نه منظورم این نبود همشون دستگیر شدن خودم شخصا مجازاتشون کردم جونشون رو از دست دادن .

سینان میاد پیش اهی زاده شیخ السلام: – سینان = پادشاهمون به پایتخت برگشته با سر الیاس پاشای خائن اهی=همه کسانی که بر سردولت عالیه سرشون روبلند میکنن باید به مجازات خودشون برسن سینان = انشاالله سلطان مراد با الیاس پاشا شکی که بهتون داره رو دفن کنه شما رو هم متهم کردن اھی=فکر نمیکنم اشتباہ کردہ باشم بخاطر ھمین ھم نمی ترسم سینان=اگه قیدتون رو بزنن قطعا بهانه ای پیدا میکنن ممکنه فردا پس فردا دوبارہ آقا یحیی رو بزارن جاتون توی مقام شیخ السلام ۔ آهی=تا وقتی که من زنده ام غیرممکنه همچین چیزی اتفاق بیوفته سینان =ذاتا همین منو میترسونه رفته رفته خشم سلطان مراد داره بیشتر میشه قبل از اینکه بگه شاهزاده ، پاشا، شیخ السلام اول کی رو اعدام میکنه ؟! ○ !اهی = جوری حرف نزن که اطلاع نداری سینان پاشا به قتل رسیدن شیخ السلام کجا دیدہ شدہ این غیر ممکنه سینان = تا وقتی سلطان مراد روی تخته و پشتش کوشم سلطان هست ممکنه هر لحظه هر چیزی سرمون بیاد بخاطر همین توصیه میکنم یبار دیگه به پیشنهاد من و گلبهار سلطان فکر کنید .
آهی=برای تاسیس نظام عالیه هر کاری خواهم کرد اما شاهزادمون هم به اندازه ی شما هوس قدرت داره میخوام شخصا باهاش صحبت کنم .

عایشه میاد پیش مراد: مراد = کارهایی که توی گذشته کردی رو فراموش نکردم عایشه یه دفعه بخشیدمت باردومی در کار نخواهد بود به خصوص اگه توی این حمله دست داشته باشی هرچیزی که میخوای بگی رو الان بگو! اگه خودم متوجه بشم تاوانش خیلی سنگین میشه عایشه=من کاری نکردم سرورم اون خاتون بهم تهمت میزنه تازه سعی کرد منو بکشه همه شاهدان توی حموم نزدیک بود منو خفه کنه به زور از دستش گرفتنم این کارش تاوانی ندارہ! مراد=من تو حرمسرا آرامش میخوام عایشه اگه تو دنبال دردسر میگردی بگو بدونم چون در اونصورت خودم برات دردسر میشم میتونی بری!
مراد به جایی که به فاریا حمله کردن میاد و از دو تا مرد میپرسه چه خبر میگن بعد این اتفاقات اهالی نمیان بازار مرد اول = اینجا قیامت زیاد به پا میشه در مورد کدومش حرف میزنی اقام !؟ مراد = به یه خاتون حمله ور شده بودن مرد دوم = فهمیدم فهمیدم اون خاتون گستاخ رو میگی؟ مرد اول =ندونسته حرف نزن گناه دارہ یه روایت شدہ راهشو گرفت و رفت گویا خاتون حبس سلطان مراد بوده اهالی به جوش اومدن و خواستن خاتون رو بکشن مرد دوم = کم کاری هم کردن اگه اون گستاخ رو میدادن دست من باهاش چیکار میکردم دراصل قباهت از خاتون نیست بخاطر سلطان مرادہ وقتی که یه حرمسرا بزرگ هست به اون چشم دوخته مراد عصبی میشه و یقه ی مرد رو میگره داد میزنه توکی هستی ها کی هستی؟ و همینجور مرد رو میزنه مرده میوفته رو زمین که به کمانکش میگه هرکسی که توی این حادثه بوده رو برام پیدا میکنی کمانکش! کمانکش = سرورم اون روز اینجا صدها نفر بودن مراد = کاری که بهت میگمو بکن ! هر کسی که اون روز اینجا به برگزیدم حمله کرده و جون بچمو گرفته باید همشونو پیدا کنی سلاحدار به قصر میرسه که خدمتکار گوران برای گوران از حال سلاحدار خبر میفرسته عاتیکه هم با عجله پیش سلاحدار میره که سلاحدار بیهوشه که بهش میگه وقتی شنیدم زخمی شدی تمام ناراحتیایی که ازت داشتم رو انداختم دور عشقم رو گرفتم کف دستم بھش پناہ بردم جوړې به دلم نشستې که نمیتونم بیرونت کنم .

سینان و گلبهار توی باغ باهم قدم میزنن که سینان میگه با اھی زادہ صبحت کردم سلطانم ھرچقدر نخواد قبول کنه اون از چشم سلطان مراد افتادہ دیر یا زود با ما متحد میشه اما میخواد مطمئن بشه شاھزادہ تخت رو میخواد یا نمیخواد بخاطر همین میخوان شاھزادہ بایزید رو ملاقات کنن گلبهار = به هیچ عنوان نمیشه هنوز وقتش نیست عشق بایزید به داداشش رو همه میدونن اگه بفهمه مخالفت میکنه همون لحظه بایزید میاد که گلبهار بغلش میکنه که سینان میگه خوش اومدید شاهزاده ام با پیروزیه بزرگی برگشتید که بایزید میگه این پیروزی فقط برای سرورمون هست تقریبا قلعه رو خودش تنها فتح کرد!

 

قسمت سی و ششم ۳۶ سریال ماه پیکر ۲ قسمت ۱۴۰ ماه پیکر :

بایزید و گلبهار به اتاق گلبهار میان: بایزید = مخفیانه با سینان پاشا در مورد چی صحبت میکردید گلبهار = چی میخواد باشه داشت مردونگیه تو رو توی میدون جنگ بهم میگفت نکنه به پاشا اعتماد نداری ؟ چندین ساله ازت حمایت میکنه پشتته از بندگان وفادارمونه بایزید = البته که به پاشا اعتماد دارم اما نمیخوام مخفیانه ملاقات کنید گلبهار = چاره ی دیگه ای هم داریم اگه کوشم سلطان بشنوه همه رویاهامون خراب میشه بایزید=درمورد چه رویایی صحبت میکنید والدم!؟ گلبهار=بایزید پسرم وقتش رسیده در مورد حقیقت باهات صحبت کنم اگه قبول هم نکنی ما تو یه جنگیم  بایزید = چه جنگی والدم باکی میجنگیم ؟! با داداش سرورم؟ گلبهار=هم درمقابل اون هم در مقابل کوشم سلطان من برای محافظت از تو و به تخت رسیدنت که حقته هرکاری میکنم .بایزید عصبی میشه و میگه با توی آتیش انداختن من ازم محافظت میکنید والدم کوشم سلطان دنبال کوچک ترین اشتباه شماست فکر کردید اگه از کارهای مخفیتون خبردار بشه چی میشه! من توی این جنگ نیستم به هیچ عنوان به داداشم خیانت نمیکنم شما هم هرکاری میکنید زود منصرف بشید .

آقا یحیی شیخ السلام قبلی پیش مراده که مراد میگه وقتی توی جنگ بودم خوابی دیدم توی خیمه خواب بودم که اسبی وارد خیمه میشه تا جفت تختم میاد شمشیرمو کشیدم بهش حمله کردم اما درست وقتی خواستم موفق بشم توی یه لحظه غیبش زد یحیی =سرورم اون اسب سوار کی بود مراد = نتونستم صورتش رو ببینم بسته بود! سیاه رنگ بود و مهمتر از همش رو اسب من بود یحیی =سرورم علما خیمه رو به دولت تشبیه کردن خواب دیدنتون رو هم باید علامت شما و خاندان عالیه عثمانی باشد اون سوارہ ھم که با لباسھای سیاہ اومدہ پیامرسان خیانت جلو درتونه مراد=خوب سوار اسب من بود این خائن نشونه ی چیه ؟ یحیی = خیانت از نزدیک ترین کسان شماست حتی ممکنه از خود خاندان باشه سرورم .

استر پیشه کوشمه که از اتاقش میاد بیرون که عاتیکه رو میبینه: عاتیکه= استر خاتون خیر باشه خیلی وقته نمیای اینجا استر=کوشم سلطان رو ملاقات کردم عاتیکه=درست روزی که سلاحدار زخمی برگشت! چه تصادف پرمعنایی تو اولین فرصت رفتی اسممو دادی والدم بهش گفتی با سلاحدار رابطه ی مخفیانه ای دارم اصلا اصلا صبرم را لبریز نکن حتما نمیخوای که منو دشمنت کنی؟ استر=این چه حرفیه سلطانم در حد منه سو تفاھم شدہ نمیدونم کی توی دل سلاحدارہ اما قسم میخورم اون من نیستم .

مراد میاد بالا سر سلاحدار که سلاحدار بهوش اومده که مراد میگه این چندمین باره سلاحدار چند بار دیگه میخوای جونت رو برام سپر کنی! سلاحدار=من جونمو در راہ شما گذاشتم سرورم خدای بزرگم قسمت کنه در راہ شما بمیرم مراد=با خواست خدا توی کلی جنگ پیروز میشم سلاحدار باید سمت بغداد هم بریم تو استراحت کن  .

مراد از کمانکش میپرسه که وضعیت قاسم چطوره که کمانکش میگه وضعیتش اصلا خوب نیست از خورد و خوراک افتادہ والدہ سلطانمون ناراحت شدن خواستن از اونجا بیرون بیارنش اما شاهزادمون نخواست بیرون بیاد گفتن بدون اجازه داداشم سرورم بیرون نمیام .
عاتیکه میاد پیش فاریا و میگه تازه استرو دیدم اما چیزی گفت که فکرم مشغول شد گفتش کسی که توی دل سلاحداره خودش نیست قسم خورد خوب اکه استر نیست این خاتون کیه؟ فاریا=عاتیکه مگه میخواد کی باشه حتما واسه محافظت از خودش اینو گفته .مراد میاد به زندانه قاسم که دستور میده درهارو باز کنن قاسم بیرون میاد که مراد با تعجب نگاش میکنه و قاسم ترسیده که مراد یاد چندین سال پیش (وقتی بچه بود توی اتاق نشسته بود شب بود که عثمان میاد به اتاقش و میبینه مراد بالا سر بقیه داد اشاعه با شمیمر مصنوعیه که عثمان بهش میگه تو هنوز نخوابیدی اونی که دستته چیه ازم میترسی؟ مراد=من از هیچی نمیترسم عثمان=من میترسم مراد از اینکه پادشاہ ظالمی بشم میترسم مراد=مگه نشدی ؟ همون لحظه مراد به خودش میاد و به قاسم میگه قاسم تو از من میترسی؟ قاسم = نه .کوشم و گوران توی قسمتن که درو میزنن و قاسم میاد داخل که کوشم بغلش میکنه و میگه تو چطوری بیرون اومدی بیا بشین مفصل بو کنمت خدا دعاهامو شنید که قاسم هیچ عملی نشون نمیده و میگه با اجازتون میخوام برگردم اقامتگاھم و میرہ…

فاریا و مراد توی بغل هم نشستن: فاریا = با گوش دادان به وجدانت بهترین کارو کردی مراد همراه برادرت خودت رو هم از زندان آزاد کردی مراد= انشاالله تو چطوری بهتری؟ فاریا=وقتی که بغل توئم برای یه لحظه همه چیز و فراموش میکنم بعدش باز یادم میاد یه غم عمیق دلم رو میگیره هر بار که چشمامو میبندم باز همون خواب رو میبینم . مراد =همه کسانی که باهات این کارو کردن مجازات میشن فاریا=چیزی که دلم رو عذاب میدہ اون حمله نیست مراد حقایق مثل مشت توی گلومه نمیتونم قورت بدم نمیتونم نفس بکشم مراد : چه حقیقتی ؟ فاریا=همه حرفایی که اون روز زد درست بود حبس کردنت تو اگه یه قصر هم بدی اگه دنیارو هم جلوم پهن کنی حقیقت ما اینه مراد = فاریا اون حرفا هیچ اعتباری ندارہ فاریا=من به عنوان یه پرنسس آزاد به دنیا اومدم اونجوری بزرگ شدم اما این وضعیت خیلی بهم برمیخوره من برای ما واسه ی تو واسه هر کسی میجنگم اما قدرت مقابله با اینو ندارم .

قاسم به اتاقش میاد و خودشو توی ایینه میبینه و دستاشو مشت میکنه از عصبانیت مراد خوابه که فاریا نشسته و داره فکر میکنه که یه دفعه از جاش بلند میشه به اتاق عایشه میاد و خنجر میزاره به گلوی عایشه.

 

قسمت سی و هفتم ۳۷ سریال ماه پیکر ۲ قسمت ۱۴۱ ماه پیکر :

فاریا خنجر میزاره به گردن عایشه که عایشه از جاش میپره که فاریا میگه ساکت شو اگه تو الان مانع نمیشدی من الان بچه داشتم که عایشه التماس میکنه که فاریا میگه نمیدونم چطور ردی از خودت نذاشتی اما پیدا میکنم تقاصشو پس میدی فاریا از اتاق میاد بیرون که گوران رو میبینه که وارد اتاق سلاحدار میشه…

گوران میاد پیش سلاحدار که سلاحدار خوابه و بهش میگه عشقم به تو زیاده ولی نمیتونیم ادامه بدیم و یه دستمال به عنوان خدافظی میزاره تو دست سلاحدار و بیرون میره که سلاحدار دستمالو فشار میده .

صبح میشه عایشه میاد پیش سلاحدار و میگه فاریا دیگه حد و حدود خودشو نمیدونه به من حمله کرد دیشب میگه منو میکشه …

فاریا از اتاق مراد میاد بیرون که سلاحدار رو میبینه که سلاحدار میگه فاریا خاتون بابت اتفاقا متاسفم زخمت عمیقه هنوز تازس به همه شک میکنی ولی قبول نمیکنم بری اتاق سلطانمون و با خنجر تهدیدش کنی فاریا=هه زود اومد و شکایت کرد!؟ سلاحدار= فاریا خاتون برو دعا کن که اومد به من گفت اگه به سلطانمون میگفت چی؟ دیگه چنین کاری نمیکنی اگه بکنی اینبار خودم به پادشاهمون میگم فاریا= سلاحدار حواست باشه موضوعات خیلی زیادی هستن که اگه پادشاهمون بفهمه نمیبخشه منم خیلی چیزا میدونم مثلا … من باید بگم ؟

بایزید میاد در اتاق قاسم که ابراهیم از اتاق قاسم میاد بیرون که بایزید میگه قاسم ازاد شدہ؟ منم اومدم دیدن اون بایزید میخواد وارداتاق بشه که ابراھیم جلوشو میگیرہ و میگه تو با چه رویی اومدی همه چی بخاطر تو اینجوری شد اومدی وجدانت رو اروم کنی! بایزید=حق داری از من ناراحت شی اشتباھم بزرگه قبول حداقل اجازہ بدہ تلافی کنم ابراهیم = گوش نمیدم بهت دیگه دروغاتو باور نمیکنم از اینجا برو برو از ما دور باش .

فاریا پیش عاتیکس که میگه: عاتیکه من از تمام احساسات تو نسبت به سلاحدار خبر دارم به نظر من باید سلاحدارو فراموش کنی! اون مناسب تو نیست … همون لحظه مراد میاد داخل و فاریا باهاش میره…

گلبهار میاد پیش شیخ السلام مفتی یحیی و میگا با شاهزادم حرف زدم به ما اعتماد دارہ بخاطر تخت پادشاهی همه چیزو قبول میکنه مفتی=چه فایدہ سلطانم تمام شورش ھا فایدہ نداشته تخت سلطان مراد هر روز مستحکم تر میشه سینان = برای نابودیه اون باید اول اعتبار و شخصیتشو نابود کنیم اگه اعتماد مردمو از دست بده دیگه تمومه گلبهار=ایشاالله که اتحاد ما وسیله ی خیر باشه! مفتی = چطور میتونیم اعتماد مردم رو نسبت به سلطان مراد تغییر بدیم ؟ سینان = سلطان مراد داره کسایی که به فاریا خاتون حمله کردن دستگیر میکنه خیلی خشمگین شدہ میگن جزای بزرگی میدہ میگن تر ھم با آتیش خشک میسوزہ سلطان مراد وقتی میفهمه بی عدالتی کرده که داره توی خون مظلوم ها خفه میشه گلبهار = پچ پچ های مردم به کمک شما به فریاد تبدیل میشه..
فاریا و سلطان مراد به برج هزارفن میان که مراد میگه میدونی اینجا کجاس جایی هست که وقتی دو عاشق بیان باهم ازدواج میکنن و مراد دست فاریا رو میگیرہ به داخل برج میبرہ و عقد فاریا و مراد خونده میشه توی برج و باهم ازدواج میکنن. کل افرادی که به فاریا توی بازار حمله کردن رو جمع میکنن و توی همون بازار سرشون زده میشه…

همه ی خاتون ها و سلطان ها و کوشم توی حرم جمع میشن که یه نامه از طرف مراد حاجی اقا میخونه که توش نوشته همه بدونن مراد خان پسر مرحوم سلطان احمد خان با دختر مرحوم گابور پرنسس فاریا با مهر معین عقد نکاح کردن … عایشه کلی ناراحت میشه… همه ی مردم شروع میکنن به داد زدن و اعتراض بخاطر قتل خانوادهاشون… کوشم میاد پیش مراد و میگه من باید از این اتفاقات آخر همه خبردار بشم خاتون رو عقد که کردی بس نبود بخاطرش صدها نفر رو اعدام کردی چیکار داری میکنی تو؟ مراد =هرکاری که لازمه رو انجام میدم کوشم = به بهای اینکه مردم رو با خودت دشمن کنی یادت نره اون پادشاهی که مردم به عدالتش شک کنن سلطنتش میلنگه مراد=اون ادمایی که به عدالت من شک میکنن باید بترسن کوشم = مراد من دشمن تو نیستم من دارم برای ارامش هممون تلاش میکنم اگه با خشم تصمیم بگیری اون خشم آخرش همه ی مارو میگیره مراد=رئیس این خاندان منم اگه اونا از من اطاعت نکنن اونوقته که ارامش همه بهم میخوره فاریا لباس عروس میپوشه و به خلوت مراد میره و شبو باهم میگذرونن .

 

قسمت سی و هشتم ۳۸ سریال ماه پیکر ۲ قسمت ۱۴۲ ماه پیکر :

مراد فاریا رو به برج گالاتا میبره و باهاش عقد میکنه و تمام اونایی که به فاریا حمله کردن رو پیدا میکنه و اعدام میکنه کوسم بعد متوجه میشه میگه ازدواجت کافی نبود صدها نفرم کشتی و مراد میگه رئیس این خاندان منم اگر از من اطاعت نکنند اونوقت همه چی بده .

مردم برای اعتراضی به کشته شدگان به جلوی خانه شیخ اسلام میرند و شکایت میکنند که سلطان مراد ظالم است که سلطان مراد میاد و به شیخ الاسلام میگه چرا ساکتی و از من دفاع نمیکنی و بهش هشدار میده که باید از وی حمایت کند .

سلاحدار و گوهران هم عاشق یکدیگر شدند .

عایشه سلطان وقتی میفهمه که فاریا با مراد عقد کرده میره که فاریا رو بکشه بعد بیحال میشه و میفهمن که عایشه حاملست شیخ اسلام داره با بایزید حرف میزنه که قاسم میرسه و میگه چی میگین باهم و قاسم شک میکنه .

کماندار به مراد میگه ینی چری ها دادشون در اومده چون خیلی وقته به جنگ نرفتن و بهونه میکنن و از مردم اخاذی میکنند و کوسم قبل از هر چیزی با انها پول میده که دهنشونو ببنده .

قاسم و بایزید دارن باهم تمرین میکنن ولی با نفرت .

مادر فاریا هم نامه نوشته به فاریا گفته تخت عثمانی رو از دست نده اگه شاهزاده در راه داری نمیدونسته که فرزنده دخترش مرده و کوسم هم تمام متن نامه رو خونده و به فاریا هشدار داد که رویاپردازی نکنه .

 

قسمت سی و نهم ۳۹ سریال ماه پیکر ۲ قسمت ۱۴۳ ماه پیکر :

بایزید قاسم رو به زمین میزنه و شمشیر روی گردنش میزاره و مراد داد میزنه چیکار میکنین و بایزید رو با خودش میبره و با هم صحبت میکنند .

بعد کمانکش به مراد میگه کوسم سلطان برای اینکه ینی چری هارو ساکت کنن بهشون پول دادن مراد پیش مادرش میره میگه باز بی اطلاع من کاری کردین چرا حد خودتون رو نمیدونین کوسم میگه چکار میکردم به فلاکت نشستنت رو تماشا میکردم مراد میگه شما هنوز نفهمیدین فلاکت اصلی منم هر کسی که تصمیماتمو زیر سوال ببره فلاکتش میشم .

مراد و همراهانش بیرون میرن و ینی چری هایی که دارن اخاذی میکنن رو میکشن و به پادگان ینی چری میره و سر اوانایی رو که کشته رو جلوشون میندازه میگه عبرت بگیرین و همه دوباره قسم وفاداری میخورن .

مراد خواب میبینه که یکی با صورت پوشیده میخواد تاج تختشو ازش بگیره و یحیی اقا هم گفته اون فرد یکی از افراد خاندان هست .

طوفان میاد و هزار فن با بال هایه خودش پرواز میکنه و همه میبیننش و از پرواز هزارفن تعجب میکنند .

کوسم به کمانکش میگه دیگه بهت اعتماد ندارم چرا به پسرم گفتی به ینی چری ها پول دادم عاتیکه میفهمه که سلاحدار و گوهرخان عاشق همدیگه ان و خودکشی میکنه .

گلبهار و سینان پاشا با خیانت و کمک عایشه سلطان که مهر کوشم رو پای نامه های دعوت میزنه تمام افراد نزدیک کوسم و مراد رو تو یه قایق جمع میکنن و میسوزوننشون و پایتخت رو هم به آتش میکشن مراد برای کمک به مردم بیرون از قصر میره .

خانم های قصر در اتاقی جمعند که عاتیکه از حال میره و به اتاق میبرنش و فاریا شیشه زهر رو پیدا میکنه و میفهمه که زهر خورده و مجبورش میکنه زهر رو بالا بیاره .

مراد دقیقا همون صحنه ای که خواب میدید رو جلویه چشماشی میبینه که کسی با نقاب سوار بر اسب به سمتش میاد و وقتی شخص نقابدار ، نقابش رو برمیداره میبینه که بایزید هست و مراد شک میکنه که بایزید قصد داره که تاج و تختش رو بگیره .

سینان پاشا از موفقیت آمیز بودن نقششون با گلبهار صحبت میکنه و اینکه به ینی چری ها پول داده و اکثرا با گلبهار اعلام اتحاد کردند و میره که بایزید رو به قصر برگردونه که بایزید بهش میگه که از اتفاقات باخبره و پشت سلطان مراد هست و هیچوقت تصمیمش عوض نمیشه .

 

قسمت چهلم ۴۰ سریال ماه پیکر ۲ قسمت ۱۴۴ ماه پیکر :

کوسم پیش گلبهار میره و میگه همه اینها کار تو بود و گلبهار بروی خودش نمیاره .

مراد به قصر میاد و تازه میفهمه تعدادی از افراد دولتی تو قایق سوختن و میفهمه که حادثه عمدی بوده .

مراد تو فکره و داره شراب مینوشه و سلاحدار میاد که قضیشو با گوهر خان بگه ولی مراد نمیزاره حرف بزنه .

مراد به همراه یحیی و محافظانش بیرون قصر میرن و مشورت میکنند که میبینه دوباره ینی چری ها دارن اخاذی میکنند و میگریتشون و برای عبرت تو شهر میگردونشون و بعد میکشتشون ولی یه نفرشونو بایزید نجات میده .

سلاحدار پیش مراد میاد و همه چیو به مراد میگه بعد عاتیکه میاد پیش مراد و میگه سلاحدار من رو هم بازی داده و اول منو میخواست الان گوهر خان رو میخواد بعد مراد میبینه یه پیرزن که روز اتش سوزی بهش انتقاد کرده بود رو کشتن و تو خودش میره و میره به اتاق سلطان مصطفی عمویش که خلوت کنه و از ترس ها رها بشه چون میترسه عاقبتش مثل سلطان عثمان و سلطان مصطفی بشه .

 

قسمت چهل و یکم ۴۱ سریال ماه پیکر ۲ قسمت ۱۴۵ ماه پیکر :

مراد از اتاق سلطان مصطفی که بیرون میاد تصمیم های مهمی میگیره و همه رو ابلاغ میکنه و میگه هر کسی رعایت نکنه اعدام میشه .

تصمیماش اینه که توتون و قهوه این چیزا ممنوع است و اباظا محمت پاشا رو وزیر دوم میکنه و کمانکش مصطفی رو نیز فرمانده ینی چری ها و دستور میده سلاحدار رو ببرن پیشش و مهرشو ازش میگیره و سلاحدار رو میسپاره به سیواسی اقا برای اینکه توبه کنه .

سلاحدار میره به اتاق چله نشینی که ۴۰ روز بیرون نیاد و توبه کنه از کاراش کمانکش هم بعضی از ینی چری هایه خائن رو سر میزنه و میگه ماها باید دشمنانمون رو شکست بدیم و محافظتمون هم از پادشاهمون سلطان مراده و قدرت و قسم هامون و ترس هامون هم فدای راهه محمد(ص) باشه .

مراد با فاریا بیرون قصر میره و یکی که ممنوعیت ها رو هیچ شمرده رو گردن میزنه فرداش هم با ابراهیم و قاسم به بورسا میره برای رسیدگی به شکایات که بیشتر به این دلیل میره که ببینه کیا از نبودش سو استفاده میکنن و خیانت میکنن و میره و قاضی بورسا که داره رشوه میگره رو دستشو قطع میکنه بعد میکشتش شیخ اسلام و گلبهار و سینان پاشا در تدارک شورش هستند و میخوان بایزید رو به تخت بشونن و به حاکم بورسا سپردند که مراد و شاهزاده ها رو بکشه .

 

قسمت چهل و دوم ۴۲ سریال ماه پیکر ۲ قسمت ۱۴۶ ماه پیکر :

استر از خیانت سینان گلبهار خبر دار شده ولی گلبهار اونو زندونی میکنه و بدست سینان میده .

مراد و شاهزاده ها نجات پیدا کردن البته بخاطر صنوبر خاتون که شب هم بالین مراد بود که بعد ها معلوم میشه صنوبر یک جاسوسه و کارهاش برنامه ریزی شدس .

کمانکش و حسین دیوانه حاکم بورسارو پیدا میکنن و میکشن .

گلبهار به دستور کوسم زندونی میشه استر هم پیش سینان پاشا زندونیه .

شیخ اسلام که دید همه چی لو رفته پیش کوسم میاد و میخواد کارشو درست کنه و کوسم میگه سرورمون داره میاد و جزاتونو میده .

مراد میاد و شیخ اسلام به حضورش میاد و مراد عزلش میکنه و شیخ اسلام به همراه پسرش قاضی استانبول به قبرس تبعید میشن مراد نظرش عوض میشه و شیخ اسلامو برمیگردونه و اعدامش میکنه .

گلبهار هم یه نامه به فاریا مینویسه و میگه عایشه دستور داد تا تورو بزنن و تو دیگه بچه دار نمیشی همش تقصیر عایشس.

 

قسمت چهل و سوم ۴۳ سریال ماه پیکر ۲ قسمت ۱۴۷ ماه پیکر :

مراد فرمان میده گلبهار اعدام بشه بایزید پیش مادرش میره و زهری به مادرش میده که اونو برا چند ساعت بیهوش میکنه بدون نبض اینطوری مادرشو نجات میده و همه فکر میکنن که مادرش مرده ولی زندس و میبرتش خونه ی کالیکا خاتون .

فاریا پیش مراد میاد و همه چی رو در مورد عایشه به مراد میگه مراد هم عایشه رو تا زمان زایمانش زندانی میکنه و بعدش قراره برای سرنوشتش تصمیم گیری بشه .

علما هم برای اعدام شیخ اسلام اعتراضی دارن و مراد ساکتشون میکنه بغیر از سیواسی اقا که میخواد فرمان قتلشو بده ولی پشیمون میشه چون سیواسی عالم بلند مرتبه ایست در شهر .

مراد یکیو که داره توتون میکشه رو با دستای خودش اعدام میکنه .

استر به سینان میگه که کوسم بیماری دیابت داره و سینان استرو میکشه و سرشو برای کوسم میفرسته .

مراد دستور میده عاتیکه با سلاحدار و گوهر خاتون با کمانکش ازدواج کنه فاریا به اتاق مراد میاد مراد هم با صنوبر خلوت کرده مراد با فاریا دعواشون میشه ولی در اخر در اغوش هم اروم میشن .

اینجور که معلومه کمانکش و کوسم به همدیگه حسی دارن ولی چیزی بروی هم نمیارن پدر سلاحدار برای جشن عروسی به قصر میاد .

شب عروسی گوهر خاتون خودشو میکشه.

عکسهای جدید سریال ترکی ماه پیکر

 سریال ترکی ماه پیکر

 قسمت آخر سریال ترکی ماه پیکر

داستان سریال ماه پیکر

خلاصه داستان سریال ترکی ماه پیکر

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال ترکی ماه پیکر + بیوگرافی بازیگران

 

بیوگرافی و عکس صفیه سلطان بازیگر نقش صفیه سلطان در سریال ماه پیکر

عکسهای زیبای هولیا آوشار بازیگر نقش صفیه سلطان در سریال ماه پیکر,فانجو,صفیه سلطان,عکس صفیه سلطان,عکس های صفیه سلطان,هولیا آوشار,سریال ماه پیکر,بیگرافی هولیا آوشار,بیوگرافی هولیا آوشار,عکس هولیا آوشار,سن هولیا آوشار,اسامی بازیگران سریال ماه پیکر,بیوگرافی بازیگران سریال ماه پیکر,عکس پشته صحنه سریال ماه پیکر,

هولیا اوشار Hülya Avşar بازیگر معروف ترک متولد ۱۰ اکتبر ۱۹۶۳ در ادرمیت، بالیکسیر ترکیه است. هولیا اوشار یک بازیگر زن محبوب ترکیه ای ، خواننده فولکلور و پاپ، بازرگان، مقاله نویس، طراح مد، سردبیر مجله، بازیکن تنیس حرفه ای، و دارنده عنوان ملکه زیبایی ترکیه می باشد. او همچنین به عنوان داور و مربی مسابقه آواز خوانی او سس ترکیه از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳ بوده است.

آوشار همچنین به عنوان داور برنامه استعدادهای درخشان ترکیه (به ترکی استانبولی: Yetenek Sizsiniz TURKIYE) در سال ۲۰۰۹ بود. وی به مدت ۸ سال سردبیر و ویرایشگر مجله هولیا بوده است. هولیا آوشار بنیانگذار نام تجاری byH است.

او از دانشگاه Lisesi آنکارا فارغ التحصیل شده است و از سال ۱۹۸۲ به عنوان شناگر حرفه‌ای کار می کرد. او به همراه خانواده‌اش در سال ۱۹۸۲ به استانبول نقل مکان کرد. اولین کار بازیگری خود را در سال ۱۹۸۳، در فیلم حرم آغاز کرد. در سال های بعد، او در بیش از ۷۰ فیلم مطرح بازی کرد و برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل زن در هیجدهمین جشنواره بین‌المللی مسکو را از آن خود نمود. علاوه بر این، او به عنوان یک خواننده حرفه ای هشت آلبوم و دو تک آهنگ را منتشر کرده است.

هولیا آوشار در سال ۲۰۰۰،از سوی تلویزیون کرال موفق به کسب جایزه بهترین خواننده زن توسط ترکیه شد. بعدها در همان سال، او برای روزنامه Günaydın به عنوان یک ستون نویس نمود. آوشار همچنین سردبیر هولیا (یک مجله ماهانه) بود.

 

عکس های جدید و دیدنی بازیگران زن “سریال ماه پیکر

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%be%db%8c%da%a9%d8%b1

 

سلطان احمد یکم

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%be%db%8c%da%a9%d8%b1علت مرگ کوسم سلطان

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%be%db%8c%da%a9%d8%b1دلیل مرگ کوسم سلطان

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%be%db%8c%da%a9%d8%b1ماه پیکر سلطان

 سریال ترکی ماه پیکر + عکس

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%be%db%8c%da%a9%d8%b1

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%be%db%8c%da%a9%d8%b1

 سریال ترکی ماه پیکر

بازیگران سریال ماه پیکر

بیوگرافی و عکس بازیگر نقش حدان سلطان یا والده سلطان در سریال ماه پیکر

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%be%db%8c%da%a9%d8%b1

تولین اوزون بازیگر ترک سینما، تلویزیون و تئاتر کشور ترکیه متولد ۲۴ دسامبر ۱۹۷۹ در اسکندرون ترکیه است. رشته اصلی تحصیلی او مهندسی الکترونیک است. تولین اوزون بهترین بازیگر زن در فیلم سقوط فرشته ها را نیز دریافت کرده است.

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%be%db%8c%da%a9%d8%b1

بیوگرافی و عکس برن ساعات بازیگر نقش ماهی پیکر در سریال ماه پیکر

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%be%db%8c%da%a9%d8%b1

برن ساعات  Beren Saat متولد ۲۶ فوریه ۱۹۸۴ است. برن ساعات بازیگر سینما و تلویزیون ترکیه است. برن ساعات بیشتر با نقش سمر در سریال عشق ممنوع معروف شده است. او در سریال ماه پیکر در نقش ماه پیکر ایفای نقش کرده است.

برن ساعات در آنکارا، ترکیه به دنیا آمد و در همان شهر بزرگ شد. پدرش حسین آونی ساعات بازیکن حرفه‌ای و قدیمی فوتبال و مادر او آیلا ساعات می‌باشد. او آموزش ابتدایی و متوسطهٔ خود را در کالج TED آنکارا به اتمام رساند. سپس در دانشگاه باشکنت رشتهٔ اقتصاد و مدیریت بازرگانی خواند. او با حمایت دوستان دانشگاهی خود در مسابقهٔ ستاره‌ های ترکیه (به ترکی استانبولی: Türkiyenin Yıldızları) شرکت کرد و نفر دوم شد. او توسط کارگردان معروف تورمیز گیریتلیوغلو کشف شد و در اولین سریال خود “در عشق ما مرگ هست” بازی کرد.

برن در سال ۲۰۱۴ با یکی از پیشروها و خوانندگان موسیقی پاپ ترک کنعان دوغلو ازدواج کرد.

برن در سال ۲۰۱۲ در سومین فیلم خود به نام فصل کرگدن به کارگردانی بهمن قبادی بازی کرد. در این فیلم با مونیکا بلوچی، بهروز وثوقی، آرش لباف همبازی بود و نقش دختر مونیکا بلوچی را بازی می‌کرد.

 

بیوگرافی و عکس  ایکو کارایل بازیگر نقش دلربا در سریال ماه پیکر

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%be%db%8c%da%a9%d8%b1

ایکو کارایل بازیگر سینما و تلویزیون متولد سای ۱۹۹۰ در استانبول ترکیه است. این بازیگر در رشته تئاتر تحصیل کرده است. این بازیگر یک خواهر دوقلو به نام ازگی دارد. ایکو در یک فیلم سینمایی و ۴ سریال ایفای نقش کرده است.

ایکو کارایال در سال ۲۰۱۱ موفق شد برای بازی در فیلم سینمایی ” چیزهای خوب برای مهمانی” دو جایزه استعدادهای درخشان جوان و جایزه ویژه افسس را از آن خود کند. در بین سریال های او نیز بازی در سریال “فاطما گل” و همچنین نقش جمره در سریال “کوزی گونی” شاخص تر از کارهای دیگرش بوده. – ایکو کارایل در ایران به خاطر بازی نقش جمره در کنار کیوانچ تاتلیتوگ در سریال کوزی گونی شناخته میشود.

 

بیوگرافی و عکس حلیمه سلطان در سریال ماه پیکر  با بازی آسلیهان گوربوز

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%be%db%8c%da%a9%d8%b1

آسلیهان گوربوز بازیگر سینما تلویزیون و تئاتر متولد ۱۶ فوریه ۱۹۸۳ در شهر استانبول است. او در رشته تئاتر تحصیل کرده است و فعالیت بازیگری اش را از سال ۲۰۰۲ آغاز نموده است.

 

بیوگرافی عکس اکین کاچ بازیگر نقس سلطان احمد را در سریال ماه پیکر 

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%be%db%8c%da%a9%d8%b1

احمد یکم (به ترکی استانبولی: Ahmet I) سلطان و خلیفه امپراتوری عثمانی بود که در سن سیزده‌سالگی به جای پدرش محمد سوم به حکومت رسید. احمد اول با شاه عباس عهدنامه صلح بست و سلطهصفویان را بر آذربایجان و قفقاز به رسمیت شناخت. احمد اول همچنین نبرد با نیروهای هابسبورگ را پایان داد و در معاهده زیتواتوروک خراجگزاری اتریش به دولت عثمانی را لغو کرد. احمد اول از محمدآقا شاگردمعمار سنان خواست که مسجدی در مقابل مسجد ایاصوفیه در استانبول بنا کند؛ این مسجد امروزه به مسجد سلطان احمد معروف است. احمد اول در سال ۱۶۱۷ در اثر ابتلا به بیماری تیفوس در گذشت. سلطان احمد را نخستین سلطانی بعد از سلیمان قانونی بود که به امور دولت و مملکت رسیدگی می‌کرد.

 

بیوگرافی و عکس فاطما سلطان در سریال ماه پیکر

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%be%db%8c%da%a9%d8%b1

نورگل یسیلکی بازیگر معروف ترک است که در سال ۱۹۷۶ متولد شده است. نورگل از همسرش جدا شده است و در حال حاضر یک پسر دارد. تحصیلات این بازیگر زن در زمینه بازیگری است.

 

بیوگرافی و عکس فخریه سلطان بازیگر سریال ماه پیکر

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%be%db%8c%da%a9%d8%b1

گولجان ارسلان بازیگر ترک زاده ۱ می ۱۹۸۶ در سقاریه ترکیه است. او از سال ۲۰۰۴ فعالیت بازیگری را آغاز کرده است و در رشته تئاتر تحصیل کرده است.

سریال ماه پیکر

سریال ماه پیکر

عکس های سریال ماه پیکر

سریال ماه پیکر سریال ماه پیکر سریال ماه پیکر سریال ماه پیکر سریال ماه پیکر

عکسهای زیبای “سریال ماه پیکر”  و داستان قسمت اخر سریال ماه پیکر

منبع:فان جو تاپ ناز

عکسهای زیبای “سریال ماه پیکر”  و داستان قسمت اخر سریال ماه پیکر,سریال ماه پیکر,سریال ترکی,عکس های ماه پیکر,سریال,سینما و تلویزیون

پارس وی دی اس

درباره‌ی فان جو

منو به حال من رها نکن تو که برای من همه کسی اگه هنوزم عاشق منی چرا به داد من نمی رسی....

حتما ببینید

قسمت آخر سریال پرنده خوش اقبال Erkenci Kuş پرنده سحر خیز

قسمت آخر سریال پرنده خوش اقبال Erkenci Kuş پرنده سحر خیز قسمت آخر سریال پرنده …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *