خلاصه داستان سریال سلطنت +عکسها و بیوگرافی بازیگران REIGN
خلاصه داستان سریال سلطنت +عکسها و بیوگرافی بازیگران REIGN
سریال Reign (سلطنت)،سریال درام تاریخی است که قراره از شبکه CW در پاییز امسال پخش بشود.
سریال درباره ی زنی به نام ماری استوارت (Mary Stuart) هست،-زن جوانی که دنیا اون رو به ماری میشناسد،ملکه اسکاتلند.ماری نوجوان یک ملکه خودکامه،زیبا،احساسی که تازه به قدرت رسیده.که همراه با ۴دوست صمیمی خودش به فرانسه فرستاده میشه و برای تضمین اتحاد استراتژیک اسکاتلند،با فرانسیس پسر جذاب پادشاه فرانسه نامزد میکنه،ولی این پایان بازی نیست،و داستان به سیاست و دین و برنامه هایی که به احساس و قلب ربطی نداره.
شاهزاده فرانسیس اما مثل خیلی از مردای جوان،با مقوله ی ازدواج مشکل داره. ولی جاذبه ی بسیار زیادی بین اون و مری وجود داره.
البته در کنار این،برادر ناتنی فرانسیس،که به همون اندازه جذاب است هم وجود داره،که توسط یه رابطه نامشروع متولد شده. در هر حال وارث تاج و تخت فرانسیس و مری هستند…
قسمت اول این سریال در ایلند فیلمبرداری شده و بیشتر بازیگرانش رو هم بازیگران استرالیایی،انگلیسی و کانادایی تشکیل میدن..
بازیگران:
Adelaide Kane در نقش Maryملکه اسکاتلند
که از کارهاش میشه به Teen Wolf اشاره کرد.
Toby Regbo در نقش Dauphin Francis(که بعدا همون پادشاه فرانسیس دوم میشه)-همسر مری
Tprrance Coombs در نقشSebadtian)Bash) برادر ناتنی فرانسیس
در نقش ملکه کاترین،مادر شوهر مری :دیMegan Follow
Alan Van Sprang در نقش هنری دوم،پادشاه فرتنسه،پسدر شوهر مری
Rossif Sutherland در نقش نوستر آداموس
و:Anna Popplewell
Cailin Starey
Celina Sinden
Jenessa Grant
کارگردان:Laurie McCarthy
که از کارهاش میشه به :Ghost Whisper اشاره کرد
و Frank Siracusa
که از کارهاش میشه به Beauty & Beast اشاره کرد
خلاصه داستان:
بیوگرافی بازیگران سریال سلطنت و عکسهای آنها با همسرانشان:
عکسها و بیوگرافی Adelaide Kane در نقش Queen Mary
بیوگرافی و عکس های Megan Follows در نقش Queen Catherine
بیوگرافی و عکسهای Torrance Coombs در نقش Sebastian
عکسها و بیوگرافی Toby Regbo در نقش Francis
عکسها و بیوگرافی Celina Sinden در نقش Greer
عکسها و بیوگرافی Torrance Coombs در نقش Sebastian
عکسها و بیوگرافی Caitlin Stasey در نقش Lady Kenna
بیوگرافی و عکسهای Jenessa Grant در نقش Aylee
عکسها و بیوگرافی Alan Van Sprang در نقش پادشاه هنری دوم
عکسها و بیوگرافی Rossif Sutherland در نقش Nostradamus
خلاصه قسمت اول ۱ سریال سلطنت :
داستان درباره ی پرنسس مری است که توی یک صومعه بزرگ شده و نامزد شاهزاده فرانسه فرانسیس است .
در ابتدا فیلم دشمنان سعی می کنن مری را مسموم کنن که یکی از راهبه ها زودتر غذا می خوره و از دهانش خون می ریزه و می میره. برای بردن مری میان و مری وارد قصر فرانسه می شه .
خود مری اصالت اسکاتلندی داره و راهبه قبل از رفتن به مری می گه که تو باید به فکر مردم و کشور اسکاتلند باشی و حواست را جمع کن. مری با تشریفات وارد کاخ فرانسه می شود.
در ابتدا شاه و معشوقه ی رسمی اش خیلی شیک به استقبال مری می روند. بعد همسر رسمی شاه به نام کاترین و پسرش فرانسیس وارد می شن و به مری خوش امد می گن.
شاه از معشوقه اش یک پسر داره که به نظر یک پیشگو میاد و به کاترین می گه که این زن پسر تو را نابود می کنه. خلاصه عروسی خواهر فرانسیس استفاده می شه و یک نفر به مری الهام می کنه که در مهمانی از شراب ننوش.
به مری شراب پیشنهاد می شه که مری نمی خوره. شب وقتی مری خوابه یکی از افراد از طرف دشمنانش به بستر مری میره تا بی ابروش کنه ولی مری بیدار می شه و داد و بیداد می کنه اگر اون شراب را می خورد بیهوش می شد.
اون پسر عشق یکی از دوستای مری در قصر بوده و سرش زده می شه و دوستاش ازش روی برمیگردونن و این قسمت تمام می شه وبه نظر می رسه که برادر ناتنی فرانسیس داره عاشق مری می شه و یک نکته مری مچ فرانسیس را با معشوقه اش می گیره و می فهمه که نمی تونه انتظار عشقی از جانب فرانسیس داشته باشه.
خلاصه قسمت دوم ۲ سریال سلطنت :
در این قسمت مشخص می شه که کالین همون پسری که می خواست به مری تعرض کنه زنده است و یک نفر اشتباهی را کشتن که موقع شکنجه یک نفر در قالب یک پیرزن میاد و او را نجات می ده.
فرانسیس یک برادر کوچک داره که اون هم می خوان با یک دختر کوچلو نامزد کنن. مری به همراه فرانسیس برای استقبال از این شاهزاده خانم می ره که می بینن یک کشتی جنگی انگلیسی هم امده ولی می گن باهاشون جنگ نکنین فرانسه با انگلیس در صلح به سر می بره.
شاهزاده خانم به نام مادلین خیلی خجالتی است که مری میره جلو و به برادر شوهرش معرفی اش می کنه. برادر کوچک فرانسیس فکر کنم اسمش چارلز بود جلوی یک محفظه با کسی حرف می زنه که مری متوجه می شه و بعد می گه که من با این موجود یک بازی حدس زدن راه می اندازم و جوابم را از این موجود می گیرم.
مری یک سری تیله می بره و اونجا میذاره و می گه اگر سوالم درست بود تیله را به من برگردون و اگر اشتباه بود تیله برای خودت. میگه کی میخواست کالین به من تعرض کنه و بر علیه من توطئه کرده بود که یک ان اسم ملکه کاترین از زبونش در میره که تیله برمی گرده و می فهمه که کار کاترین بوده و وقتی انگلیسی ها را میگه تیله ها برنمی گرده و اون در کنار تیله های شکسته یک کلید پیدا می کنه.
مری به اتاقش میره و می بینه که یکی از خدمه لباس او را پوشیده که یهو میگه دارم می سوزم و لباس سمی است تا مری میره بقیه را خبر کنه دیگه اثری از اون زن نیست.
برای شاهزاده خانم جدید یک جشن ترتیب دادن که یکی از انگلیسی ها مری را تهدید می کنه. مری اتاقی را پیدا می کنه که درش با اون کلید باز می شه و می بینه که همون زن که لباس تنش بود و گفت سمی است با اون افسر انگلیسی در حال عشق بازی است .
اون افسر میگه که بهتره به سمت انگلیس ها بیای و اتحاد تو با فرانسه دلیلی نداره. مری میره پیش فرانسیس و می گه مامانت علیه من توطئه کرده و من می خوام برگردم اسکاتلند که فرانسیس می ره با مامانش دعوا می کنه و می گه من همیشه با شما بودم اما شما می خوای به مری اسیب بزنی.
در همین میان فرانسیس و برادر بزرگش به جنگل می رن و جنازه ی کالین را پیدا می کنن که مشخص می شه این هم دستور ملکه بوده. در انتها هم فرانسیس به مری می گه که از این جا نرو و من را تنها نگذار و کنارم باش و یک جور به مری ابراز عشق می کنه. از طرفی یکی از دوستای مری با پادشاه روی هم ریخته که به پادشاه می گه من باید برای ازدواج باکره باشم.
شاه مردی را که اون می خواد باهاش ازدواج کنه را می بره پیش دختره و پسره می گه که اگر شما دستور بدهید من حاضر به یک ازدواج سلطنتی هستم و بعد پادشاه اون دختر را می بوسه. منظورش این بود که حتی اگر تو باکره نباشی من به عنوان پادشاه به اون مرد دستور می دم که با تو ازدواج کنه و به این ترتیب دوست مری را به رابطه با خودش تشویق می کنه.
خلاصه قسمت سوم ۳ و چهارم ۴ سریال سلطنت :
در این قسمت مری داره با چارلز برادر کوچک فرانسیس بازی می کنه که توپ میره بالای درخت و مری میره براش بیاره که یکی از دوستاش با پسر پادشاه پرتغال به نام توماس می رسن .
توماس از مری خیلی خوشش میاد . دوست مری خیلی توماس را دوست داره. توماس به مری می گه که من قراره شاه اینده ی پرتغال بشم و اگر نگران حملاتی هستی که انگلستانی ها به کشور تو کردن من حاضرم که با تو ازدواج کنم.
مری میگه باید فکر کنم. در ابتدا بابای فرانسیس برای کشور اسکاتلند نیرو نمیفرسته که بعد به اصرار فرانسیس شش گروهان میفرسته که یک نفر زودتر به انگلیسی ها خبر میده و همه قتل عام می شن .
فرانسییس مری را می بوسه و بعد بهش می گه کاری از دست من برای کشورت بر نمیاد باید با توماس ازدواج کنی.
یک نفر را اشتباهی دستگیر می کنن اما بعد مشخص می شه که این فرد خائن همون توماس شاهزاده ی پرتغال بوده تا مری را به ازدواج ترغیب کنه .
فرانسیس به مری نزدیک می شد و توماس حرص می خورد و در این قسمت مشخص شد که توماس چه شخصیت خطرناکی داره و همه می گفتن که شایعه شده که زن اولش را خودش کشته.
در این میان مری میره باز نزدیک اون دالان و با اون روح صحبت می کنه و اونجا یک مهر پیدا می کنه. اون مهر سایمون همون پسری بوده که اشتباهی به اسم جاسوس دستگیر شده .
علیه سایمون یک زن فاسد گزارش داده شده بود که مری میگه مهر گردنبند سایمون چی بود که زن می گه لاله سفید که مری میگه نه لاله ی قرمز بود.
مری برای ازدواج با توماس مجبور شده بود زیر اظهاراتی که می گفت سایمون خائن بوده امضا کنه در این میان فرانسیس و برادر بزرگترش بش میرن سراغ سایمون و فرانسیس اون را می کشه.
مری از طریق اسکاتلند میانجی گری می کنه و بین فرانسه و پرتغال مشکلی پیش نمیاد و مری دوباره نامزد فرانسیس می شه. در این میان کنا دوست مری هم به نزد شاه میره و میشه عشق شاه که باهاش رابطه ی پنهانی داره.
خلاصه قسمت پنجم ۵ سریال سلطنت :
اول فیلم نشون می ده که یک کالسکه میاد و یک پسر بهشون میگه رودخانه طغیان کرده و از یک راه دیگه برید که توی راه گیر راهزن ها می افتن و دختری به نام اولیویا فرار می کنه و میره توی قصر. توی قصر فرانسیس یک جوری به مری ابراز عشق می کنه و مری را می بوسه.
این دختر وارد قصر می شه و فرانسیس می ره بغلش میکنه . بش به مری می گه که اون عشق اول فرانسیس بوده و مچشون را یک جا گرفته بودند و باعث بدنامی دختر شده بود. دختر یک خواستگار داشت و برای ازدواج رفته بود اما بعد از شنیدن بدنامی اش نتونسته ازدواج کنه.
فرانسیس به مری می گه که من قبلا باهاش بودم و الان فقط احساس مسئولیت می کنم و میخوام بفرستمش پیش یک خانواده ی ثروتمند. اما اولیویا مخ فرانسیس را میزنه و هم را می بوسن اما فرانسیس سریع کنار می کشه.
فرانسیس میره پیش مری و مری از دهنش میکشه که هم را بوسیدن و شاکی می شه و نوشیدنی میخوره میره بیرون و با بش صحبت می کنه . ناگهان مری میره بش را میبوسه و بعد میگه ببخشید بش میگه نه من باید این کار را می کردم و شروع به بوسیدن مری می کنه که فرانسیس می بینه. مری کنار می کشه و میگه باید فراموش کنیم و این اتفاق نباید می افتاد.
فرانسیس دیگه به مری بی محلی می کنه و میره دست اولوویا را می گیره و بعد مشخص می شه که این زیر سر ملکه کاترین بوده و اون اولوویا را کشیده اینجا و بهش می گه که اگر باردار بشی کاری می کنم که با فرانسیس ازدواج کنی و اولوویا ذوق مرگ می شه.
ملکه می فهمه که کنا با شاه دوست شده وبه مری میگه که گردنبندش را می شناسم و به مری می گه زیاد که بمونی توی قصر باید از همه ی این نشانه ها مطلع باشی و بعد می گه من و پادشاه هنری وقتی ازدواج کردیم چهارده ساله بودیم که اول عاشق هم بودیم ولی کم کم اون دایان معشوقه اش را وارد زندگی مون کرد.
مری میره کنا را می کشه کنار و کنا می گه که زندگی من به کسی مربوط نیست و من فقط از پادشاه حساب می برم و عملا می گه کارهای من به تو مربوط نیست. از طرفی اون دوست مری که با پسر اشپز دوست شده بود میره و میگه می خوام قبل از ازدواج با یک مرد ثروتمند طعم عشق را بچشم در یک جا پسر اشپز از قصد روی لباس چیزی ریخته بود که لباسش را تمیز کنه و بهش نزدیک بشه و ابراز عشق کنه.
توی جنگل دو نفر خونین اویزان هستند که بش می رسه بهش می گن اینها قربانی هستند و نباید انها را پایین بیاری اما بش می گه که دارن نفس می کشن و میارشون پایین.
در اخر این قسمت هم یک مرد میاد و بش را برای این کار تهدید می کنه. از طرفی ملکه کاترین به یکی از دوستای مری می گه که باید نامه های مری را زودتر برای من بیاری و اون دوستش با مری هماهنگ می کنه و نامه های مشخص شده را به دست ملکه میرسونه و مری میگه که می دونم پشت این قضیه ی اولوویا هم ملکه کاترین است مطمئنم.
خلاصه قسمت ششم ۶ سریال سلطنت :
یکی از کافرها با یک گردنبند به خواب بش میاد و میگه اگر یک نفر را انتخاب نکنی که قربانی کنی ما خودمون یک نفر را انتخاب می کنیم.
مری بیدار میشه و میبینه یک گردنبند کنارش و میره به بش می گه . بش میفهمه که فردی که انتخاب کردن مری است.
از طرفی فرانسیس به مری میگه که میدونه برادرش را بغل کرده و بوسیده. مری همش میخواد عذر خواهی کنه. فرانسیس به مری میگه این ازدواج هنوز صورت نگرفته و هر کدام از ما میتونیم با هرکسی خواستیم باشیم اما دور برادرم بش را خط بکش و خودش میره پیش اولیویا که این مری را خیلی عصبی می کنه.
یک شب که مری خوابه بالای سرش یک گوزن مرده میذارن که خونش روی دست مری می ریزه و پوستش یک حالتی می شه.
از طرفی مشخص می شه که دایان مادر بش هم جزو کافران بوده. بش برای اینکه به مری اسیبی نرسه یک دزد را زندان برمیداره و میبره توی جنگل تا بکشدش و از پاش اویزان کنه.
در این میان ملکه کاترین به مستخدم تا نیمه شب وقت میده که اگر چیزی میدونن بگن. یک دختر میاد و میگه من یک مامور شما را دیدم که لباسش خونی بود. ملکه میگه که مامورین من فقط یک یونیفرم دارن پس فقط یک نفره که یونیفرم نپوشیده اون مامور فرار میکنه و توی جنگل بش اون را جای اون دزد میکشه و اویزان می کنه .
بش میره به مری می گه که من خون را ریختم و دیگه کسی با تو کاری نداره. از طرفی شاه به کنا دوست مری قول داده بود که دایان را بیرون کنه و اون معشوقه ی رسمی اش بشه.
بعد از چند روز شاه با دایان برمیگرده که کنا قاطی می کنه. شاه میگه که من براش دارم یک قصر میسازم و بعد از ساختن میره اونجا و بعد با هم عشقولانه میشن.
کنا اعلام میکنه که رسما با پادشاه است و دوستاش می گن که کاشی کف اتاق پادشاه با اول اسم پادشاه و دایان است که کنا میره بهش گیر میده که باید کاشی ها را دربیاری.
شاه برای خوشحالی کنا یک اتش بازی راه می اندازه و اسم کنا اونجا می درخشه که کنا ذوق مرگ میشه و این در حالی است که پادشاه رابطه ی خود را با دایان هنوز تمام نکرده.
قسمت هفتم ۷ سریال سلطنت :
یک نفر از ایتالیا میاد توی قصر و کنترل قصر را به دست میگیره پسرش توی قصر گروگان بوده که بعد از بازگشت در اثر بیماری میمیره و دیگه اون فرزندی نداره و میخواد انتقام بگیره.
پادشاه توی قصر نیست و اول ملکه کاترین بهش پیشنهاد میده که با مری ازدواج کنه اما اون مرد قبول نمیکنه و فرانسیس خودش را پیشنهاد میکنه و میگه من را به عنوان گروگان ببرید.
مری میره به اون دالان و از روح میخواد که راه خروج از قصر را بهش نشون بده. روح هم با گچ دیوارهای خروجی را علامت می زنه.
کاترین میگه اول مردم را با شاهزاده ها فراری میدیم بعد تو و ندیمه هات میرین بیرون و در اخر من میرم. اولویا را میگذارن پشت یک دیوار تا درب را از تو باز کنه. اولیویا در را برای شاهزاده ها باز می کنه اما دفعه ی دوم درب را برای مری و بقیه باز نمیکنه و مری و بقیه مجبور هستند که برگردن به ضیافت شام.
ملکه شوکه میشه که اینها فرار نکردن و بعد میگه این زنها پیشکش شما و میخوان به زن ها تعرض کنن که یکی یکی همه می افتن و میمیرن و مشخص میشه که ملکه کاترین سکه ها را زهر الود کرده بوده و اون فرد ایتالیایی سردسته را هم مری میکشه و با چاقو توی گلوش می زنه.
ملکه کاترین داستان زندگی اش را برای مری تعریف میکنه و میگه که من وقتی هشت ساله بودم والدینم را کشتن و من را به اسارت بردن و زمانی که مردها میخواستن به من تعرض کنن افراد پاپ رسیدن و من را نجات دادن.
از طرفی مشخص می شه که دایان هم پشت قضیه ی حمله ی این افراد به قصر بوده و بش این را می فهمه. دایان می خواد از پاپ نامه بگیره و بش را فرزند رسمی پادشاه بکنه که بتونه پسرش پادشاه بعدی فرانسه بشه اما بش این را نمیخواد که به برادرش دست بزنه.
در اخر این قسمت هم فرانسیس به عشقش به مری اعتراف می کنه و اونها هم را می بوسن و وارد عشقولانه می شن.
خلاصه قسمت هشتم ۸ و نهم ۹ سریال سلطنت :
فرانسیس به مری ابراز عشق می کنه و قراره که با هم ازدواج کنن.
ملکه کاترین به مری میگه که نوستراداموس پیش بینی کرده که اگر تو با فرانسیس ازدواج کنی اون میمیره و این به خاطر اتحاد دو کشور است از طرفی شاه هنری بهش میگه که باید ادعای سلطنت انگلیس را بکنی تا با ازدواج موافقت کنم که مری موافقت می کنه.
مری اشفته به نزد نوستراداموس میره که اون میگه تا امروز یکی از دوستات میمیره.
کنا میفهمه که دایانا میخواد پسر خودش را مشروع و پادشاه کنه و میره این خبر را به کاترین میده.
کاترین میره به دایانا میگه و بهش یک سم میده که کنا را بکشه. دوست کنا ، ایلی سم را میخوره و سرش گیج میره و یک زن با صورت پوشیده اون را پایین می اندازه که به نظر همون کلاریس است همون موجودی که به مری کمک می کرد.
مری با دیدن مرگ دوستش به پیش بینی مطمئن میشه و ازدواج را به هم می زنه و با بش فرار می کنه و در حین فرار به درون یک دره ی پر از اب می پرند. اما انها دستگیر می شوند.
مری به شاه هنری که میخواد بش را اعدام کنه میگه پیشنهاد می کنم که بش را مشروع کنید و من هم باهاش عقد می کنم و سه کشور با هم متحد میشه.
هنری میگه لازمه ی این کار طلاق کاترین و ازدواج من با دایانا است. ملکه حسابی عصبی می شه و در نهایت این را قبول میکنه اما هنری ملکه را در قصر زندانی می کنه تا به نزد پاپ بره.
از طرفی فرانسیس هم همش سعی در قانع کردن مری داره که بیخیال عشقشون نشه.
از طرفی کلاریس همون موجود که صورتش را پوشونده یک تیزی درون گلوی نوستراداموس فرو می کنه و به نظر می رسه که اون می میره مشخص نشد.
خلاصه قسمت دهم ۱۰ سریال سلطنت :
در نبود شاه هنری، بش نایب السلطنه است و وظیفه داره به شکایات مردم رسیدگی کنه.
یک زن باردار به نام ایزابل را به جرم دزدی میارن که بش اون را میشناسه اون را به قلعه می برن.
بش به مری میگه که اون دختر دایی منه. دایی من یک خیانت کار و کافر بوده و اگر بفهمن من با اونها نسبتی دارم من را به اتهام خیانت کار بودن و کافر بودن میکشن.
مری به دوستاش میسپره که مراقب ملکه کاترین زندانی باشن. ملکه یک اتاق پر از تجمل برای خودش درست کرده که مری دستور میده که همه چیز ر اببرن زیرا ملکه یک زن را فرستاده بود تا با چاقوی سمی بش ر ابزنه اما موفق نمیشه. زن با مری و بش میره و افراد ملکه دنبالشن.
کافران به دور چادری که زن داره توش وضع حمل می کنه جمع می شن و سر یکی از اسب های انها را می برن و خونش را روی چادر می ریزن.
بش شروع می کنه یک سری دعاهای کافران ر امیخونه و اونها میرن.
مری قاطی میکنه و میگه تو هم جز این فرقه هستی ولی بش میگه مادرم بود و من این دعاها را می شنیدم و حفظ کردم.
ایزابل در اثر خونریزی میمیره و بچه را به بش میسپره. روی پای بچه ارم کافران یا همون فرقه ی پگن ها است .
خلاصه قسمت یازدهم ۱۱ سریال سلطنت :
خانواده ی ملکه میان و میگن ما پاپ را مجبور کردیم تا با طلاق تو موافقت نکنه.
هنری میاد به فرانسه و برای اعدام کاترین به او اتهام رابطه با نوستراداموس را میزنه. هنری به نزد کاترین میاد و راجع زندگیشون صحبت میکنه اونها با عشق عروسی کرده بودند اما ده سال بچه دار نشده بودند تا اینکه کاترین یک بچه به دنیا میاره .
کاترین میگه که تو از عمد جلوی نماینده ی المان دایانا را در اغوش کشیدی که هنری میگه بچگی کردم اما تو را دوست داشتم. بعد هم ر ا میبوسن و هم بستر میشن.
بعدا مشخص میشه که کاترین با شخصی به نام ریچارد که دوست هنری بوده رابطه برقرار می کنه و دختری را به دنیا میاره که بالای لبش یک نشان بوده و بعد می بینید که پدر نوستراداموس میخواسته اون رو خوب کنه اول اون زخم بالای لب را عمل می کنه و بعد دارو می زنه اما زخم عفونت می کنه و اون میگه که بچه مرده اما به صورت روح درون قصر بوده. در واقع کلاریسا یا همون روح که به مری کمک می کرده فرزند ملکه کاترین بوده.
کاترین هم یک گوی میاره و به هنری میگه که روح دایانا درون این گوی است ( یکی از اعتقادهای کافران که چیزی را سمبول روح قرار می دادند و درون یک گوی قرار می دادند ) .
هنری فردی را که شهادت داده بود کاترین این گوی را از اتاق دایانا پیدا کرده را کشت و گفت یک توصیه به تو پسرم اینکه شایعه را از ریشه بکن.
خانواده ی کاترین براش یک سم میبرن و میگن کار تو تمومه. کاترین میره اتاق مری. مری داخل وان آب است. یک سمی را داخل ابش میریزه و میگه با مردن تو، رسمیت یافتن بش دیگه نقشی نداره و سلطنت به پسرم میرسه و بعد خودش می افته.
کلاریس میرسه و پنجره ها را باز می کنه و میگه مامان میخوام نجاتت بدم اما کاترین اون را از خودش میرونه. نگهبانها میرسن. بش مری را از اب میکشه بیرون و دستور به دستگیری کاترین میدن.
خلاصه قسمتهای دوازدهم ۱۲ و سیزدهم ۱۳ سریال سلطنت :
در این قسمت می بینیم که مری برای کلاریسا یک ماسک می گیره که نصفی از صورتش را بپوشونه و دیگه خجالت نکشه. بش می خواد دو برادر کوچکش را از پاریس دور کنه چون مردم به خاطر مادرشون کاترین می خوان بهشون اسیب بزنن. مری قبول نمی کنه .
بش یک مهمانی بالماسکه برای بچه ها ترتیب میده و طی این مهمانی بچه ها را از پاریس خارج میکنه تا اونها را به اسپانیا بفرسته که کلاریسا هم باهاشون میره. در این میان برادر لولا دوست مری در یک شرط بندی باخته بوده که لولا براش پول میبره اما میگن اون تقلب کرده و باید یک کار دیگه ای هم انجام بشه.
در این میان فرانسیس میرسه و سر ازادی لولا شرط میبنده که در اول میبازه و بعد برنده میشه. لولا به فرانسیس راجع به وضعیت مادرش میگه و فرانسیس برمیگرده به قصر.
ملکه کاترین طی یک اعدام سوری توسط نوستراداموس نجات پیدا میکنه و میخواد به ایتالیا فرار کنه که میفهمه دو بچه اش دزدیده شدند.
ملکه برای نجاتشون میره ( ده دقیقه ی اخر این قسمت به دلایل مشکلاتی که در فیلم نویسنده وجود داشته دیده نشده و خلاصه نشده ) اما در اول قسمت بعد نشون داده میشه که کلاریسا از بالای یک صخره سقوط کرد و مرد).
مادر مری وارد قصر میشه و کلا کل کلش با ملکه کاترین دیدنی است. نوستراداموس تصویری میبینه که مری و فرانسییس کنار هم خوابیدن و دارن راجع بچه هاشون صحبت میکنن.
نوستراداموس فکر میکنه که توی پیشگویی امده بوده که اولین فرزند کاترین میمیره که اولین فرزند کلاریسا بوده و میره این خبر را به کاترین میده.
بش و مری می خواستن با هم فرار کنن که کاترین همه چیز را به فرانسیس میگه و فرانسیس میره با بش دعوا میکنه و مری برمیگرده.
کاترین همه چیز را به مری میگه اما مری باور نمیکنه. دستش را میبره و میگه که ببین مرگم برام بهتر از بدبختی بچه ام است و مری باور میکنه. مری به کاترین میگه من هر دوی بش و فرانسیس را دوست دارم.
مادر مری به دروغ میگه که ملکه انگلیس مرده و هنری میگه امشب باید با یکی از پسران من ازدواج کنی. کاترین یک نامه به مری میده و میگه از طرف پاپ هست که مشخص میکنه بش میتونه مشروع بشه یا نه اما قبلش تصمیمت را بگیر.
مری فرانسیس را انتخاب میکنه و بعد نامه را باز میکنه میبینه یک کاغذ سفیده. میگه مادرت بهم کمک کرد که انتخابم را بکنم و انتخابم تویی فرانسیس.
عقد برگزار میشه و مری بسیار زیبا و دوست داشتنی شده بود. کاترین میفهمه که مادر مری به دروغ خبر مرگ ملکه انگلیس را داده بوده و وقتی مری میفهمه قاطی میکنه و میگه مامان از اینجا برو.
شب ازدواج برگزار می شه . اینا کلا رسم دارن که کشیش ها ، خود پادشاه و نزدیکان عروس توی اتاق باشن. که هنری میره بش را هم به اتاق عروس میبره و بش عشقولانه ی این دو تا را میبینه و حالش بد میشه. مری هم یکم ازش خجالت می کشه اما چاره ای جز ادامه نداره.
فرانسیس به بش میگه که باید از کشور بری و بش میفهمه که نقشه ی قتلش را کشیدن و افراد را تهدید میکنه که چه کسی حکم قتل را داده فرانسیس یا ملکه کاترین؟
کنا هم معشوقه ی رسمی هنری میشه و قراره هنری براش یک شوهر پولدار پیدا کنه و نکته ی اخر تصویر ذهنی نوستراداموس کامل میشه فرانسیس در بستر مرگ است و اون حرفهاش با مری درباره ی بچه های اینده شون بوده و خون از گوش فرانسیس میاد و می میره.
این تصاویر را نوستراداموس بعد از عقد میبینه که دیگه کار از کار گذشته و دیگه به کاترین چیزی نمیگه. در ضمن مشخص می شه که وقتی که کلاریسا از صخره افتاده بوده زنده مانده بوده.
خلاصه قسمتهای چهاردهم سریال سلطنت :
قسمت چهاردهم ۱۴ و پانزدهم ۱۵ سریال سلطنت :
بش میره پیش مری و بهش میگه که شوهرت با کاترین میخواستن من را بکشن که مری تحقیق میکنه که این به گوش فرانسیس میرسه و فرانسیس میگه که تو به من اعتماد نداری وقتی تو گفتی که مادرم میخواد تو را از سر راه برداره من بدون هیچ حرفی تو را باور کردم.
لولا که یک شب با فرانسیس در قلعه بوده میفهمه که بارداره و به کمک یکی از خدمه پیش یک ماما میره تا سقط کنه. مری متوجه میشه و با بش میره به کلبه ی زن ماما و میگه نمیخواد بچه را سقط کنی و اونجا میفهمه که بچه ی لولا مال شوهرشه و ناراحت میشه .
لولا میگه که من نمیخوام به فرانسیس بگم و برام یک شوهر پیدا کن. از طرفی بش توی جنگل با دختری اشنا می شه و اونجا اولوویا همون دختری که عشق اول فرانسیس بوده را پیدا میکنه که توسط پگن ها یا همان کافران درون جنگل زخمی شده بوده و به قولی روح شیطان واردش شده بوده.
بش پنهانی اولویا را به نزد نوستراداموس میبره . اونجا نوستراداموس براش یک کشیش میاره که اولویا با دیدن صلیب کشیش قاطی میکنه و صلیب را توی قلب کشیش میکنه و اون را میکشه.
از طرفی یک دوک با خواهرش وارد قصر میشن که هنری به کنا میگه برو مخش را بزن تا باهاش ازدواج کنی. هنری هم با خواهر دوک می ریزه روی هم که در حال رابطه اون را از پنجره می اندازه بیرون و خواهر دوک میمیره. میره به کاترین میگه و با کمک اون خواهر دوک را میبرن بالا توی اتاقش و از اونجا می اندازنش پایین.
کاترین خودش از جانب خواهر دوک نامه خودکشی مینویسه. دوک میگه خواهرم نمی تونست بنویسه که سریع کاترین میگه اون کشیش معشوقه خواهرت بود و خواهرت بعد از دست دادن دوشیزگی اش خودش را کشت .
دوک هم میگه که به کسی نگید که خواهرم خودکشی کرده و میره. کنا هم بی شوهر میمونه.
هنری حسابی قاطی کرده و یک دختر به علاوه به کنا به اتاقش میاره و در اخر اون دختر را خفه میکنه. کنا این موضوع را به کاترین میگه و کاترین متوجه میشه که هنری داره کنترل روانی خود را از دست میده.
روز جشنی است که مردان به زنان مورد علاقه شون یک شمع میدن و بعد زن اگر اون شمع را پشت پنجره اش روشن کنه یعنی درخواست عشق مرد را قبول کرده. یکی از اشراف زاده ها به لولا پیشنهاد میشه ولی فرانسیس به مری میگه که این مرد مشکل داره و بیشتر به مردان گرایش داره تا زنان و به خاطر تهدید پدرش می خواد ازدواج کنه .
فرانسیس جریان رابطه ی یک شبش را با لولا میگه و از مری عذرخواهی میکنه و میگه اون موقع تو نامزد بش بودی و من ناامید. بعد توی اتاق را پر از شمع می کنه و برای مری جشن می گیره.
مری به لولا میگه که نمیخواد با این مرد ازدواج کنی بهتره با عشق ازدواج کنی اما سریع تر. از طرفی دوست کنا و مری هم که با اشپز دوست بود با اون مرد تاجر فلفل قرار میگذاره ناگهان استین مرد اتش می گیره که پسر اشپز نجاتش میده و اون به پسر پیشنهاد میکنه که باهاش به اسپانیا بره و به این طریق اونها هم از هم جدا میشن.
حالات جنون وار هنری به چشم می خوره و گرایش های شدیدی که اون پیدا کرده که باعث نگرانی کاترین شده. نوستراداموس هم اولویا را میبره توی جنگل و یک اب مقدس روی سرش می ریزه تا اون ارواح شیطانی از ذهنش بره بیرون.
بش هم با همون دختره که توی جنگل بوده دوست می شه که فردا صبحش در خونه اش با خون نشان گذاری میشه دختر یک داروی خواب اور به بش میده و بعد دست و پاش را میبندن.
اون شب اون عامل شیطانی وارد کلبه میشه اول یک بره را میکشه و خونش را میپاشه بعد اون دختر به صورتش نگاه می کنه که دختر را میکشه و با خودش میبره.
Laurie McCarthy و Stephanie Sengupta که سابقه همکاری با یکدیگر در تیم تهیه کنندگان سریال فانتزی Ghost Whisperer دارند سازندگان این مجموعه می باشند.
خلاصه داستان سریال سلطنت قسمت شانزدهم ۱۶ و هفدهم ۱۷ :
یک جشن در قصر برگزار می شه به نام جشن لوبیا. هر خدمتکاری که یک لوبیا در کیکش پیدا کنه برای یک روز می تونه ملکه قصر بشه.
دختر اشپزی به نام پنه لوپه اون لوبیا را پیدا می کنه که بعدا مشخص میشه یواشکی از اشپزخونه برداشته.
کاترین میبینه که هنری حسابی قاطی کرده و نوستراداموس بهش یک دارو میده که هنری برای مدتی بخوابه. کاترین این دارو را به پنه لوپه میده ولی پنه لوپه دارو را داخل نوشیدنی کاترین میریزه و حسابی شاه را مجنون خودش میکنه که هنری میگه اون ملکه ی منه و نمیگذاره که کاترین تاجش را ازش بگیره.
از طرفی نوستراداموس از کمر اولویا یک دندان در میاره و مشخص میشه که اون هیولایی که در جنگل است یک انسان است.
بش به قصر برمیگرده و اول زندانیش می کنن که مری میخواد نجاتش بده که فرانسیس میرسه. بش می گه باید هیولای جنگل را نابود کنیم و برای اثبات حرفش اون را پیش اولویا و نوستراداموس میبره که نوستراداموس دندان را بهش نشون میده.
اونها به جایی میرن که اولویا ادرس داده بود. فرانسیس یک دست روی قسمت یخ زده می بینه و وقتی نزدیک میشه یخ میشکنه و اون میافته توی اب. بش با بدبختی اون را نجات میده.
هنری که دیگه کلا قاطی کرده به بش میگه که به یک شرط تو را نمی کشم و اون را به زور با کنا عشق خودش عقد میکنه و بهش مسئولیت اسب های سلطنتی را میده تا سمتی در قصر داشته باشه.
کنا حسابی از این کار شوکه شده اما بش میگه که ما دیگه ازدواج کردیم و باید شروع کنیم که عاشق هم بشیم.
بچه ی لولا داره بزرگ میشه. خانواده ی گریر یا همون دوستی که با اشپز دوست بود برای خواستگاری مردی را نزدش می فرستند اما موقع بوسه ی گریر و اشپز لیث اون لرد اونها را میبینه و از ازدواج صرف نظر می کنه.
مری قضیه را به دوستاش میگه و تصمیم میگیرن که لرد با لولا ازدواج کنه. لولا مخ لرد را می زنه و بعد لرد می گه من قبلا دو بار ازدواج کردم که هر دو زنم موقع زایمان مردن. میخوام تو باردار نشی ولی بعدا لولا بهش می گه بارداره ولی نمیگه پدرش کیه که لرد قبول میکنه باهاش ازدواج کنه و گریر هم با همون تاجر فلفل نامزد میشه و اون تاجر کاری می کنه که اشپز جریمه نشه و به ارتش ملحق بشه.
کاترین یک سری خدمتکار مخصوص داشته که اونها را با افراد مهم هم بستر میکرده تا اطلاعات بگیره. یکی از اون دخترها در ازای فراری دادنش توسط مری رازی را افشا میکنه.
توی قرارداد ازدواج مری نوشته شده بوده که در صورت مرگ مری بدون وارث سلطنت اسکاتلند به مری می رسه. مری قاطی می کنه و یک مهمانی با اسکاتلندی ها می گیره و جریان را به گروهی که مخالف مادرش هستند اطلاع میده.
کاترین با یکی از اون اسکاتلندی ها رابطه برقرار می کنه و از دهنش حرف می کشه و بعد اون را میکشه. افراد اسکاتلندی به یک می خانه می روند که به دستور مری همه را می کشن و انجا را اتش میزنن.
مری قاطی میکنه و به کاترین سیلی میزنه و بعد میگه که اگر تو ان نامه را نسوزانی من کاری می کنم که همه ی فرانسه بفهمن که شاه هنری دیوانه شده و کاترین مجبور میشه اون عهد نامه را بسوزونه.
فرانسیس میگه که من فهمیدم که داشتی بلوف می زدی که فرانسه را به اشوب میکشی که مری گفت بلوف نمی زنم و اگر قرار باشه بین فرانسه و اسکاتلند انتخاب کنم قطعا انتخابم اسکاتلند است. در ضمن قبل از گرفتن عهدنامه مری ، کنا را می فرسته تا اون را اتاق هنری بدزده که هنری میرسه و کنا یک کپی را میاره.
بش خیلی ناراحت میشه و کنا میگه که هنری دیوانه شده و من را با کارهاش ازار میده.
خلاصه داستان سریال سلطنت قسمت هجدهم ۱۸
خلاصه داستان سریال سلطنت قسمت نوزدهم ۱۹
خلاصه داستان سریال سلطنت قسمت هجدهم ۱۸ و نوزدهم ۱۹ :
لولا با لرد ازدواج می کنه ولی به نظر می رسه که لرد همش به فکر پول لولا است چون همش منتظر جهیزه ی لولا است و لولا به نماینده ی پدرش می گه فعلا صبر کنه و چیزی به نام شوهرش نکنه.
از طرفی کاردینال ها امدن تا با شاه هنری صحبت کنن و شاه هنری هم که کلا قاطی کرده ، مری و فرانسیس میرن و با کاردینال صحبت می کنن و نمی گذارن به دیدن شاه بره.
ملکه کاترین حسابی از دست پنه لوپه به ستوه امده و به کنا که هنری همش اذیتش می کنه پیشنهاد همکاری می ده. کنا به پنه لوپه میگه که هنری را به صلیب بکشه و باهاش عشقولانه بشه که اون هم این کار را می کنه که کاترین با یکی از کشیش ها وارد می شه و اون کشیش میگه که این کار گناهه و هنری یکم متنبه میشه و پنه لوپه را بیرون می کنه.
پنه لوپه اول به کاترین میگه که بارداره اما بعد مشخص می شه دروغ گفته. کاترین اون را می فرسته تا اموزش ببینه و با عشوه و لوندی و روابط مختلف از دهان افراد سیاسی حرف بکشه و به کاترین خبر بده.
برادر ناتنی مری به نام جیمز به دیدن مری میاد و میگه که تو باید به اسکاتلند بیای. این خطر وجود داره که پروتستان ها به مادرت حمله کنن و بخوان اون را از سلطنت خلع کنن.
فرانسیس به یکی از افراد جیمز مشکوک میشه و از اون سکه های انگلیسی پیدا میکنه. اون را تحت شکنجه قرار میده و با شکنجه و رشوه دادن بهش میفهمه که قرار بوده مری را بکشن.
مری میخواد بره اسکاتلند که فرانسیس دستور دستگیری مری را میده و برای یک مدت در قلعه زندانیش می کنه که خیلی قلب مری میشکنه.
مشخص میشه که پروتستان های مخالف قلعه مادر مری را محاصره کردن . مری میخواد بره مادرش را ازاد کنه که فرانسیس میگه من خودم سرباز میخرم و میروم.
در این میان عمو یا دایی مری است که فرانسیس بهش قول میده که اگر باهاش همکاری کنه وقتی شاه شد اون را به پست دلخواهش میرسونه.
هنری بی خبر از ملکه و فرانسیس یک ارتش برای جنگ را به کلی محلی در انگلستان میفرسته و فرانسیس تصمیم میگیره که به کمک ارتش پدرش بره و با سپاهی که درست کرده میخواد به کلی بره و این مری را ناامید میکنه و به فرانسیس میگه که هرگز به من قولی نده که نمیتونی عمل کنی و مراقب خودت باش و به دوستاش میگه که بعد از برگشت فرانسیس باید یک کاری بکنم .
فرانسیس همش به فکر منافع فرانسه است و اسکاتلند را فراموش کرده. از طرفی اون تاجر فلفل که عاشق گریر شده بوده با پدر گریر دیدار می کنه. اولش پدرش می خواد گولش بزنه که روی معدن های خالیش سرمایه گذاری کنه که تاجر میگه من تحقیق کردم و وضعیت معادن را می دانم. میگه من از گریر عشق میخوام نه جهیزیه و تعهد میکنم که هر وقت خواهر های گریر بخوان ازدواج کنن بهشون پول خوبی بدم تا جهیزه ی خوبی برای عقد با افراد ثروتمند داشته باشن به شرطی که اونها با عشق ازدواج کنن نه با زور شما.
بعد یک قرارداد ازدواج به گریر میده و به او میگه که تو میتونی راجع به ازدواج خواهرهات تصمیم بگیری.
از طرفی بش ، فرانسیس و مری را در حال بوسه می بینه و میره پیش زن خودش و اونها هم عشقولانه میشن و به هم قول میدن که در کنار هم همه چیز را فراموش کنن و فقط به هم فکر کنن.
از طرفی نوستراداموس و الویا هم عاشق هم هستند که نوستراداموس در رویا مرگ الویا را میبینه و به کاترین میگه میخوام برم یک جای دور که کاترین تهدید می کنه . نزدیک اولویا یک مار پیدا میکنه و نوستراداموس میگه که کاترین عملا داره تهدید میکنه و من نمیتونم اینجا را ترک کنم و اولویا را سوار کشتی میکنه که بره.
خلاصه داستان سریال سلطنت قسمت بیستم ۲۰ و بیست و یکم ۲۱ :
مری برای کمک به مادرش ترتیبی میده که یکی از افرادش ملکه کاترین را بدزده و در این میان از دختر عموی کاترین باج بگیرن و کاترین مجبور بشه جای طلاهایی که پنهان کرده را بگه و برای این کار سر دختر عموی کاترین را براش میبرن و کاترین جای طلاها را میگه و مری به مادرش کمک می کنه تا فرار کنه و بره.
در جنگ فرانسیس توسط لیث همون پسر اشپز دوست گریر نجات پیدا می کنه و بهش قول مقام و زمین میده و میگه وقتی برگردی کاری می کنم که با زن مورد علاقه ات ازدواج کنی.
فرانسیس با افتخار برمیگرده در حالی که کالی را که سالها در بند انگلستان بوده را ازاد کرده و کلی با مری عشقولانه میشن .
شاه هنری اعلام می کنه که ملکه انگلستان مرده و مری باید اعلام کنه که حکومت انگلستان را می خواد.
در این قسمت ها مشخص می شه که جولین همسر لولا اون لرد واقعی نبوده یکی از اعضای خانواده ی لرد جولین میاد و جولین مجبور می شه به لولا بگه که من منشی لرد بودم و اون توی اتش سوزی مرده بود. لولا هم می خواد لاپوشانی کنه اما فامیل لرد جولین متوجه می شه اون به جولین حمله می کنه که لولا هلش می ده و سرش به جایی می خوره و میمیره. لولا می گه اینجا را اتش بزن و خودت هم ناپدید شو و من هم به عنوان یک بیوه به زندگی خودم ادامه می دم و با عشق هم را ترک می کنند.
در جنگل وقتی بش به دنبال هیولای تاریکی می گرده پسری را پیدا می کنه که یک سوت توی دستشه که این خیلی عجیبه. پسر اسم مکانی را میگه و بش به تنهایی میره اونجا تا هیولای تاریکی را پیدا کنه . بعد مشخص میشه که این پسر همون مردی بوده که بش توی جنگل خونش را به خاطر ازادی مری ریخته بوده و می خواد از بش انتقام بگیره.
از طرفی باز دیوانه بازی هنری گل کرده و مری و کاترین تصمیم میگیرن که هنری را بکشن. اما فرانسیس باهاش میره شکار و اونجا هنری از زندگی سختش میگه و اینکه پدرش برای ازادی خودش او و برادرش را به گروگانی فرستاده بوده.
فرانسیس میاد و میگه پدرم را قانع کردم که به انگلیس حمله نکنه. مری و کاترین سریع جلوی قتل را در کلیسا می گیرن اما مردی حمله می کنه و عموی مری قبلا به هنری خبر داده بوده و این کار را از قصد کرده بود تا نزد هنری عزیز بشه و مقام بگیره. هنری قاطی کرده حسابی و میگه باید پسرم را بکشم و با مری ازدواج کنم تا بر سه کشور سلطنت کنم.
خلاصه داستان سریال سلطنت قسمت بیست و دوم ۲۲ :
هنری حسابی قاطی کرده و میخواد فرانسیس را بکشه. یک جشن ترتیب داده و می خواد توی بشقاب فرانسیس زهر بریزه. از طرفی مری را مجبور می کنه که باهاش به ضیافت بره.
یک عده از سربازان پیروز در جنگ درون دو کشتی هستند که یکی از این کشتی ها منفجر می شه و فرانسیس میفهمه که دیگه واقعا کار پدرش تموم .
هنری کنار مری نشسته و با دستش که روی پای مری میزاره اون را ازار میده. این امر از چشم کاترین دور نمی مونه و کاترین میگه که اون میخواد من را طلاق بده و با تو ازدواج کنه مری و نقشش کشتن فرانسیسه.
از طرفی لیث به نزد گریر میره ولی گریر میگه ثروتمند شدن تو فرقی به حالم نداره. تو به اندازه ی جهاز خواهرام و قرض پدرم پول نداری. گریر بعد از انفجار کشتی نگران لیث می شه اما اون زنده است و باهم لاو میترکونن اما گریر پسش میزنه و میگه نمیتونم. لیث میگه بینهایت ثروتمند میشم و بعد تو را نمی بخشم. میره با دختری که مشخص میشه که دختر نامزد گریر است دوست میشه.
از طرفی فرانسیس با لباس شوالیه با پدرش مبارزه میکنه وضربه ای به مغزش میزنه.
شاه هنری رو به مرگ است و به کاترین میگه همیشه دوستت داشتم ولی به دایان مادر بش سخت نگیر و کمکش کن که کاترین قبول میکنه و بعد از صحبت با فرانسیس میمیره و فرانسیس پادشاه میشه.
هیولای تاریکی به نزد کنا و پسر بچه پاسکال میره که بش میرسه. اون مرد به بش میگه که پاسکال باید جانشین من بشه در غیر این صورت طاعون همه جا را می گیره.
بش اون هیولا را میکشه. بش و نوستراداموس در غاری که پاسکال ادرس داده بود یک سری علائم میبینن و شعری که پاسکال زمزمه میکرد روی دیوار حک شده و سقوط ستاره ها توی شعر ذکر شده که هنگام مرگ هنری بش و کنا سقوط ستاره ها را می بینن.
لولا داره زایمان میکنه و توی یک روستا میره و برای مری نامه مینویسه. مری به فرانسیس میگه که بچه ی لولا مال فرانسیسه و میگه تنهاش نگذار فرانسیس میاد بره که خبر میرسه طاعون امده.
مری به فرانسیس میگه که نرو ولی فرانسیس قبول نمیکنه و میگه شاید این تنها فرزندم باشه. فرانسیس میره و مری دستور میده که دروازه های قصر را ببندن و از پشت حصار به فرانسیس نگاه میکنه و این فصل تمام می شود.
فصل دوم سریال سلطنت خلاصه داستان و معرفی بازیگران
خلاصه داستان فصل دوم سریال سلطنت قسمت اول و دوم ( قسمت ۲۳ و ۲۴ سلطنت ) :
همه جا را طاعون فراگرفته . فرانسیس میره و با بدبختی لولا را پیدا می کنه لولا و فرزند پسرش زنده هستن.
یکی از عموزاده های فرانسیس وارد داستان می شه و به اون کمک می کنه که به قصر برگرده. در این میان یکی از اشراف زاده ها به نام ادوارد از مری درخواست می کنه که در ازای گرفتن اذوقه برای دربار دشمنش را بکشه که مری مخالفت میکنه و به نوستراداموس میگه که یک چیزی به کاترین بده که علائم شبیه به طاعون داشته باشه و چند روز بدون دخالت کاترین اختیار امور را در دست بگیره.
اما ادوارد تمام اعضای خانواده ی اون فرد را با سم میکشه که در این میان دختر نامزد گریر هم می میره. گریر ، لیث را با دختر نامزدش میبینه و پیش نامزدش میگه که اون از قصد به دخترت نزدیک شده تا من را عذاب بده و بعد با هم قرار میگذارن که اون دختر اشتباه سم را میخوره و میمیره.
نامزد گریر خیلی عصبی است و برای مدت گریر را تنها میگذاره و معلوم نیست که برگرده یا نه. میگه میخوام برم پیش بقیه بچه هام و خبر مرگ خواهرشون را بدم.
مری وقتی میفهمه که ادوارد همه ی اعضای خانواده ی دشمنش را به قتل رسونده به وسیله سم دستور میده که اون را با افراد مبتلا شده با طاعون بندازن و ادوارد هم طاعون میگیره و میمیره.
پدر ادوارد در قسمت دوم وارد میشه و درباره ی مرگ پسرش تحقیق میکنه . یکی از زندانی ها درون زندان نمرده بوده و میگه که نوستراداموس و افرادش ادوارد را که سالم بوده داخل زندان طاعونی ها انداختن.
پدر ادوارد میگه که باید فردا نوستراداموس و افرادش بمیرن وگرنه من همه ی اشراف زاده ها را علیه فرانسیس میکنم و جنگ داخلی میشه. کاترین میره پیش نوستراداموس و میگه من کاری نمی تونم برات بکنم ودستور میدم برات یک مجسمه بسازن و به یادت باشن. نوستراداموس هم میگه من بهت نگفته بودم که دخترت کلاریسا زنده است و کاترین شوکه می شه ولی نوستراداموس دیگه اطلاعاتی نمیده.
دستها و پاهای نوستراداموس را از چهار جهت بستن و میخوان بکشنش که مری میرسه و به پدر ادوارد میگه که تو و مردی که پسرت او را کشت از کاردینال و کلیسا طلا دزدیدید و بعد کاردینال را کشتید و ما یک سری مدرک داریم.
فرانسیس میگه در ازای ازادی نوستراداموس و فراموشی انتقام من مدارک را می سوزونم. مری قاطی میکنه و میگه تو حق نداری این کار را بکنی که فرانسیس میگه تو دخالت نکن و بعد مدارک را میسوزونه. بعد مشخص میشه که مری و فرانسیس مدرک مکتوبی نداشتن و این یک سیاه بازی برای نجات نوستراداموس بوده.
لولا و پسرش هم به قصر میان و مری میگه که اسم خودت را به پسرت بده. از طرفی کنا میخواد اون پسره پاسکال را نجات بده که فکر میکنن کنا هم طاعون گرفته و در اتاقی زندانی اش میکنن. پاسکال میمیره و بش میره کنا را نجات میده.
وقتی فرانسیس پسر لولا را بغل گرفته یک خدمتکار بچه بهش میگه که وقتی هم که من تو رابغل گرفته بودم همین احساس را داشتم واحساس قدرت می کردم ویک سری حرف گنگ میزنه که فرانسیس متوجه نمیشه و بعد میگه من یادم نمیاد چه حرف هایی زدم. به نظر میرسه که فرانسیس پسر اون خدمتکار باشه. هنوز معلوم نیست.
خلاصه داستان فصل دوم سریال سلطنت قسمت سوم و چهارم ( قسمت ۲۵ و ۲۶ سلطنت ) :
لرد نارسیس که مری دستور قتل پسرش را داده بود همچنان اخلال گری میکنه و نمیگذاره برای فرانسه گندم بیاد و همش امروز و فردا میکنه و هرکس هم میخواد به مردم گندم بده تهدید میکنه و نمیگذاره.
در این میان نماینده المان که برای تاج گذاری امده میگه به شرطی به شما گندم میدم که پروتستان های زندانی را ازاد کنید. فرانسیس قبول نمیکنه ولی مری پنهانی ادرس محل زندانی ها را میده که المان ها میرن اما زندانی ها اونجا نیستند و عصبانی پیش مری و فرانسیس برمیگردن.
زندانی ها را پسرعموی فرانسیس لوییس دزدیده بوده زیرا عشقش را المان ها دزدیده بودن و اون می خواست با دادن زندانی ها عشقش را بگیره.
لویس زندانی ها را برمیگردونه و المان ها هم به تعهدشون عمل میکنن از طرفی لرد نارسیس هم گندم ها را ازاد می کنه و بعدا مشخص میشه که کاترین بهش پول داده بوده وبا این کار بین مردم محبوب شده.
فرانسیس اون پرستار را پیدا میکنه که بهش حرف های عجیب زده بوده و میفهمه که روح پدرش در اون زن حلول کرده بوده و اون حرف های پدرش بوده و حسابی ناراحت میشه که چرا پدرش را کشته.
مری یکم با لولا دعوا داره و لولا میگه که میخوام برم یک عمارت بیرون قصر زندگی کنم که مری قبول میکنه ولی بعد با هم اشتی میکنن.
فرانسیس تاج گذاری میکنه و مری ملکه میشه. از طرفی مری متوجه میشه که بارداره و خیلی خوشحال میشه . اما روزی که بچه ی لولا را میخوان غسل تعمید بدن و به عنوان فرزند فرانسیس بشناسن به خونریزی میافته اما به لویس که متوجه شده بود میگه که به فرانسیس چیزی نگه و خودش مادرخونده ی بچه ی لولا میشه.
از طرفی یک زن به نام استل در قسمت های قبل بود که تو کلبه به لولا کمک کرده بود اون زن لرد نارسیس شده . اما به شدت از لرد میترسه و از لولا و دوستاش کمک میخواد . استل زن چهارم لرد است.
لولا و مری اون زن را فراری میدن اما بعدا جنازه اش را ته دره پیدا میکنن. از طرفی گریر هم به نزد لردی که می خواست باهاش ازدواج کنه میره و میگه من لیث را فراموش می کنم و میخوام با تو باشم و با هم عشقولانه میشن.
فرانسیس نگران حال بد مری است و برای مری یک فضای عشقولانه با بالن های حرارتی درست می کنه که به سمت اسمان میرن وبا این کارش مری خیلی خوشحال می شه.
خلاصه داستان فصل دوم سریال سلطنت قسمت پنجم ( قسمت ۲۷ سلطنت ) :
اول فیلم نشون می ده که یک کالسکه میاد و یک پسر بهشون میگه رودخانه طغیان کرده و از یک راه دیگه برید که توی راه گیر راهزن ها می افتن و دختری به نام اولیویا فرار می کنه و میره توی قصر. توی قصر فرانسیس یک جوری به مری ابراز عشق می کنه و مری را می بوسه.
این دختر وارد قصر می شه و فرانسیس می ره بغلش میکنه . بش به مری می گه که اون عشق اول فرانسیس بوده و مچشون را یک جا گرفته بودند و باعث بدنامی دختر شده بود. دختر یک خواستگار داشت و برای ازدواج رفته بود اما بعد از شنیدن بدنامی اش نتونسته ازدواج کنه.
فرانسیس به مری می گه که من قبلا باهاش بودم و الان فقط احساس مسئولیت می کنم و میخوام بفرستمش پیش یک خانواده ی ثروتمند. اما اولیویا مخ فرانسیس را میزنه و هم را می بوسن اما فرانسیس سریع کنار می کشه.
فرانسیس میره پیش مری و مری از دهنش میکشه که هم را بوسیدن و شاکی می شه و نوشیدنی میخوره میره بیرون و با بش صحبت می کنه . ناگهان مری میره بش را میبوسه و بعد میگه ببخشید بش میگه نه من باید این کار را می کردم و شروع به بوسیدن مری می کنه که فرانسیس می بینه. مری کنار می کشه و میگه باید فراموش کنیم و این اتفاق نباید می افتاد.
فرانسیس دیگه به مری بی محلی می کنه و میره دست اولوویا را می گیره و بعد مشخص می شه که این زیر سر ملکه کاترین بوده و اون اولوویا را کشیده اینجا و بهش می گه که اگر باردار بشی کاری می کنم که با فرانسیس ازدواج کنی و اولوویا ذوق مرگ می شه.
ملکه می فهمه که کنا با شاه دوست شده وبه مری میگه که گردنبندش را می شناسم و به مری می گه زیاد که بمونی توی قصر باید از همه ی این نشانه ها مطلع باشی و بعد می گه من و پادشاه هنری وقتی ازدواج کردیم چهارده ساله بودیم که اول عاشق هم بودیم ولی کم کم اون دایان معشوقه اش را وارد زندگی مون کرد.
مری میره کنا را می کشه کنار و کنا می گه که زندگی من به کسی مربوط نیست و من فقط از پادشاه حساب می برم و عملا می گه کارهای من به تو مربوط نیست. از طرفی اون دوست مری که با پسر اشپز دوست شده بود میره و میگه می خوام قبل از ازدواج با یک مرد ثروتمند طعم عشق را بچشم در یک جا پسر اشپز از قصد روی لباس چیزی ریخته بود که لباسش را تمیز کنه و بهش نزدیک بشه و ابراز عشق کنه.
توی جنگل دو نفر خونین اویزان هستند که بش می رسه بهش می گن اینها قربانی هستند و نباید انها را پایین بیاری اما بش می گه که دارن نفس می کشن و میارشون پایین.
در اخر این قسمت هم یک مرد میاد و بش را برای این کار تهدید می کنه. از طرفی ملکه کاترین به یکی از دوستای مری می گه که باید نامه های مری را زودتر برای من بیاری و اون دوستش با مری هماهنگ می کنه و نامه های مشخص شده را به دست ملکه میرسونه و مری میگه که می دونم پشت این قضیه ی اولوویا هم ملکه کاترین است مطمئنم.
خلاصه داستان فصل دوم سریال سلطنت قسمت ششم ( قسمت ۲۸ سلطنت ) :
یکی از کافرها با یک گردنبند به خواب بش میاد و میگه اگر یک نفر را انتخاب نکنی که قربانی کنی ما خودمون یک نفر را انتخاب می کنیم.
مری بیدار میشه و میبینه یک گردنبند کنارش و میره به بش می گه . بش میفهمه که فردی که انتخاب کردن مری است.
از طرفی فرانسیس به مری میگه که میدونه برادرش را بغل کرده و بوسیده. مری همش میخواد عذر خواهی کنه. فرانسیس به مری میگه این ازدواج هنوز صورت نگرفته و هر کدام از ما میتونیم با هرکسی خواستیم باشیم اما دور برادرم بش را خط بکش و خودش میره پیش اولیویا که این مری را خیلی عصبی می کنه.
یک شب که مری خوابه بالای سرش یک گوزن مرده میذارن که خونش روی دست مری می ریزه و پوستش یک حالتی می شه.
از طرفی مشخص می شه که دایان مادر بش هم جزو کافران بوده. بش برای اینکه به مری اسیبی نرسه یک دزد را زندان برمیداره و میبره توی جنگل تا بکشدش و از پاش اویزان کنه.
در این میان ملکه کاترین به مستخدم تا نیمه شب وقت میده که اگر چیزی میدونن بگن. یک دختر میاد و میگه من یک مامور شما را دیدم که لباسش خونی بود. ملکه میگه که مامورین من فقط یک یونیفرم دارن پس فقط یک نفره که یونیفرم نپوشیده اون مامور فرار میکنه و توی جنگل بش اون را جای اون دزد میکشه و اویزان می کنه .
بش میره به مری می گه که من خون را ریختم و دیگه کسی با تو کاری نداره. از طرفی شاه به کنا دوست مری قول داده بود که دایان را بیرون کنه و اون معشوقه ی رسمی اش بشه.
بعد از چند روز شاه با دایان برمیگرده که کنا قاطی می کنه. شاه میگه که من براش دارم یک قصر میسازم و بعد از ساختن میره اونجا و بعد با هم عشقولانه میشن.
کنا اعلام میکنه که رسما با پادشاه است و دوستاش می گن که کاشی کف اتاق پادشاه با اول اسم پادشاه و دایان است که کنا میره بهش گیر میده که باید کاشی ها را دربیاری.
شاه برای خوشحالی کنا یک اتش بازی راه می اندازه و اسم کنا اونجا می درخشه که کنا ذوق مرگ میشه و این در حالی است که پادشاه رابطه ی خود را با دایان هنوز تمام نکرده.
خلاصه داستان فصل دوم سریال سلطنت قسمت هفتم ( قسمت ۲۹ سلطنت ) :
یک نفر از ایتالیا میاد توی قصر و کنترل قصر را به دست میگیره پسرش توی قصر گروگان بوده که بعد از بازگشت در اثر بیماری میمیره و دیگه اون فرزندی نداره و میخواد انتقام بگیره.
پادشاه توی قصر نیست و اول ملکه کاترین بهش پیشنهاد میده که با مری ازدواج کنه اما اون مرد قبول نمیکنه و فرانسیس خودش را پیشنهاد میکنه و میگه من را به عنوان گروگان ببرید.
مری میره به اون دالان و از روح میخواد که راه خروج از قصر را بهش نشون بده. روح هم با گچ دیوارهای خروجی را علامت می زنه.
کاترین میگه اول مردم را با شاهزاده ها فراری میدیم بعد تو و ندیمه هات میرین بیرون و در اخر من میرم. اولویا را میگذارن پشت یک دیوار تا درب را از تو باز کنه. اولیویا در را برای شاهزاده ها باز می کنه اما دفعه ی دوم درب را برای مری و بقیه باز نمیکنه و مری و بقیه مجبور هستند که برگردن به ضیافت شام.
ملکه شوکه میشه که اینها فرار نکردن و بعد میگه این زنها پیشکش شما و میخوان به زن ها تعرض کنن که یکی یکی همه می افتن و میمیرن و مشخص میشه که ملکه کاترین سکه ها را زهر الود کرده بوده و اون فرد ایتالیایی سردسته را هم مری میکشه و با چاقو توی گلوش می زنه.
ملکه کاترین داستان زندگی اش را برای مری تعریف میکنه و میگه که من وقتی هشت ساله بودم والدینم را کشتن و من را به اسارت بردن و زمانی که مردها میخواستن به من تعرض کنن افراد پاپ رسیدن و من را نجات دادن.
از طرفی مشخص می شه که دایان هم پشت قضیه ی حمله ی این افراد به قصر بوده و بش این را می فهمه. دایان می خواد از پاپ نامه بگیره و بش را فرزند رسمی پادشاه بکنه که بتونه پسرش پادشاه بعدی فرانسه بشه اما بش این را نمیخواد که به برادرش دست بزنه.
در اخر این قسمت هم فرانسیس به عشقش به مری اعتراف می کنه و اونها هم را می بوسن و وارد عشقولانه می شن.
خلاصه داستان فصل دوم سریال سلطنت قسمت هشتم و نهم ( قسمت ۳۰ و ۳۱ سلطنت ) :
فرانسیس به مری ابراز عشق می کنه و قراره که با هم ازدواج کنن.
ملکه کاترین به مری میگه که نوستراداموس پیش بینی کرده که اگر تو با فرانسیس ازدواج کنی اون میمیره و این به خاطر اتحاد دو کشور است از طرفی شاه هنری بهش میگه که باید ادعای سلطنت انگلیس را بکنی تا با ازدواج موافقت کنم که مری موافقت می کنه.
مری اشفته به نزد نوستراداموس میره که اون میگه تا امروز یکی از دوستات میمیره.
کنا میفهمه که دایانا میخواد پسر خودش را مشروع و پادشاه کنه و میره این خبر را به کاترین میده.
کاترین میره به دایانا میگه و بهش یک سم میده که کنا را بکشه. دوست کنا ، ایلی سم را میخوره و سرش گیج میره و یک زن با صورت پوشیده اون را پایین می اندازه که به نظر همون کلاریس است همون موجودی که به مری کمک می کرد.
مری با دیدن مرگ دوستش به پیش بینی مطمئن میشه و ازدواج را به هم می زنه و با بش فرار می کنه و در حین فرار به درون یک دره ی پر از اب می پرند. اما انها دستگیر می شوند.
مری به شاه هنری که میخواد بش را اعدام کنه میگه پیشنهاد می کنم که بش را مشروع کنید و من هم باهاش عقد می کنم و سه کشور با هم متحد میشه.
هنری میگه لازمه ی این کار طلاق کاترین و ازدواج من با دایانا است. ملکه حسابی عصبی می شه و در نهایت این را قبول میکنه اما هنری ملکه را در قصر زندانی می کنه تا به نزد پاپ بره.
از طرفی فرانسیس هم همش سعی در قانع کردن مری داره که بیخیال عشقشون نشه.
از طرفی کلاریس همون موجود که صورتش را پوشونده یک تیزی درون گلوی نوستراداموس فرو می کنه و به نظر می رسه که اون می میره مشخص نشد.
خلاصه داستان فصل دوم سریال سلطنت قسمت دهم ( قسمت ۳۲ سلطنت ) :
در نبود شاه هنری، بش نایب السلطنه است و وظیفه داره به شکایات مردم رسیدگی کنه.
یک زن باردار به نام ایزابل را به جرم دزدی میارن که بش اون را میشناسه اون را به قلعه می برن.
بش به مری میگه که اون دختر دایی منه. دایی من یک خیانت کار و کافر بوده و اگر بفهمن من با اونها نسبتی دارم من را به اتهام خیانت کار بودن و کافر بودن میکشن.
مری به دوستاش میسپره که مراقب ملکه کاترین زندانی باشن. ملکه یک اتاق پر از تجمل برای خودش درست کرده که مری دستور میده که همه چیز ر اببرن زیرا ملکه یک زن را فرستاده بود تا با چاقوی سمی بش ر ابزنه اما موفق نمیشه. زن با مری و بش میره و افراد ملکه دنبالشن.
کافران به دور چادری که زن داره توش وضع حمل می کنه جمع می شن و سر یکی از اسب های انها را می برن و خونش را روی چادر می ریزن.
بش شروع می کنه یک سری دعاهای کافران ر امیخونه و اونها میرن.
مری قاطی میکنه و میگه تو هم جز این فرقه هستی ولی بش میگه مادرم بود و من این دعاها را می شنیدم و حفظ کردم.
ایزابل در اثر خونریزی میمیره و بچه را به بش میسپره. روی پای بچه ارم کافران یا همون فرقه ی پگن ها است .
خلاصه داستان فصل دوم سریال سلطنت قسمت یازدهم ( قسمت ۳۳ سلطنت ) :
خانواده ی ملکه میان و میگن ما پاپ را مجبور کردیم تا با طلاق تو موافقت نکنه.
هنری میاد به فرانسه و برای اعدام کاترین به او اتهام رابطه با نوستراداموس را میزنه. هنری به نزد کاترین میاد و راجع زندگیشون صحبت میکنه اونها با عشق عروسی کرده بودند اما ده سال بچه دار نشده بودند تا اینکه کاترین یک بچه به دنیا میاره .
کاترین میگه که تو از عمد جلوی نماینده ی المان دایانا را در اغوش کشیدی که هنری میگه بچگی کردم اما تو را دوست داشتم. بعد هم ر ا میبوسن و هم بستر میشن.
بعدا مشخص میشه که کاترین با شخصی به نام ریچارد که دوست هنری بوده رابطه برقرار می کنه و دختری را به دنیا میاره که بالای لبش یک نشان بوده و بعد می بینید که پدر نوستراداموس میخواسته اون رو خوب کنه اول اون زخم بالای لب را عمل می کنه و بعد دارو می زنه اما زخم عفونت می کنه و اون میگه که بچه مرده اما به صورت روح درون قصر بوده. در واقع کلاریسا یا همون روح که به مری کمک می کرده فرزند ملکه کاترین بوده.
کاترین هم یک گوی میاره و به هنری میگه که روح دایانا درون این گوی است ( یکی از اعتقادهای کافران که چیزی را سمبول روح قرار می دادند و درون یک گوی قرار می دادند ) .
هنری فردی را که شهادت داده بود کاترین این گوی را از اتاق دایانا پیدا کرده را کشت و گفت یک توصیه به تو پسرم اینکه شایعه را از ریشه بکن.
خانواده ی کاترین براش یک سم میبرن و میگن کار تو تمومه. کاترین میره اتاق مری. مری داخل وان آب است. یک سمی را داخل ابش میریزه و میگه با مردن تو، رسمیت یافتن بش دیگه نقشی نداره و سلطنت به پسرم میرسه و بعد خودش می افته.
کلاریس میرسه و پنجره ها را باز می کنه و میگه مامان میخوام نجاتت بدم اما کاترین اون را از خودش میرونه. نگهبانها میرسن. بش مری را از اب میکشه بیرون و دستور به دستگیری کاترین میدن.
خلاصه داستان فصل دوم سریال سلطنت قسمت دوازدهم ( قسمت ۳۳ سلطنت ) :
در این قسمت می بینیم که مری برای کلاریسا یک ماسک می گیره که نصفی از صورتش را بپوشونه و دیگه خجالت نکشه. بش می خواد دو برادر کوچکش را از پاریس دور کنه چون مردم به خاطر مادرشون کاترین می خوان بهشون اسیب بزنن. مری قبول نمی کنه .
بش یک مهمانی بالماسکه برای بچه ها ترتیب میده و طی این مهمانی بچه ها را از پاریس خارج میکنه تا اونها را به اسپانیا بفرسته که کلاریسا هم باهاشون میره. در این میان برادر لولا دوست مری در یک شرط بندی باخته بوده که لولا براش پول میبره اما میگن اون تقلب کرده و باید یک کار دیگه ای هم انجام بشه.
در این میان فرانسیس میرسه و سر ازادی لولا شرط میبنده که در اول میبازه و بعد برنده میشه. لولا به فرانسیس راجع به وضعیت مادرش میگه و فرانسیس برمیگرده به قصر.
ملکه کاترین طی یک اعدام سوری توسط نوستراداموس نجات پیدا میکنه و میخواد به ایتالیا فرار کنه که میفهمه دو بچه اش دزدیده شدند.
ملکه برای نجاتشون میره ( ده دقیقه ی اخر این قسمت به دلایل مشکلاتی که در فیلم نویسنده وجود داشته دیده نشده و خلاصه نشده ) اما در اول قسمت بعد نشون داده میشه که کلاریسا از بالای یک صخره سقوط کرد و مرد).
مادر مری وارد قصر میشه و کلا کل کلش با ملکه کاترین دیدنی است. نوستراداموس تصویری میبینه که مری و فرانسییس کنار هم خوابیدن و دارن راجع بچه هاشون صحبت میکنن.
نوستراداموس فکر میکنه که توی پیشگویی امده بوده که اولین فرزند کاترین میمیره که اولین فرزند کلاریسا بوده و میره این خبر را به کاترین میده.
بش و مری می خواستن با هم فرار کنن که کاترین همه چیز را به فرانسیس میگه و فرانسیس میره با بش دعوا میکنه و مری برمیگرده.
کاترین همه چیز را به مری میگه اما مری باور نمیکنه. دستش را میبره و میگه که ببین مرگم برام بهتر از بدبختی بچه ام است و مری باور میکنه. مری به کاترین میگه من هر دوی بش و فرانسیس را دوست دارم.
مادر مری به دروغ میگه که ملکه انگلیس مرده و هنری میگه امشب باید با یکی از پسران من ازدواج کنی. کاترین یک نامه به مری میده و میگه از طرف پاپ هست که مشخص میکنه بش میتونه مشروع بشه یا نه اما قبلش تصمیمت را بگیر.
مری فرانسیس را انتخاب میکنه و بعد نامه را باز میکنه میبینه یک کاغذ سفیده. میگه مادرت بهم کمک کرد که انتخابم را بکنم و انتخابم تویی فرانسیس.
عقد برگزار میشه و مری بسیار زیبا و دوست داشتنی شده بود. کاترین میفهمه که مادر مری به دروغ خبر مرگ ملکه انگلیس را داده بوده و وقتی مری میفهمه قاطی میکنه و میگه مامان از اینجا برو.
شب ازدواج برگزار می شه . اینا کلا رسم دارن که کشیش ها ، خود پادشاه و نزدیکان عروس توی اتاق باشن. که هنری میره بش را هم به اتاق عروس میبره و بش عشقولانه ی این دو تا را میبینه و حالش بد میشه. مری هم یکم ازش خجالت می کشه اما چاره ای جز ادامه نداره.
فرانسیس به بش میگه که باید از کشور بری و بش میفهمه که نقشه ی قتلش را کشیدن و افراد را تهدید میکنه که چه کسی حکم قتل را داده فرانسیس یا ملکه کاترین؟
کنا هم معشوقه ی رسمی هنری میشه و قراره هنری براش یک شوهر پولدار پیدا کنه و نکته ی اخر تصویر ذهنی نوستراداموس کامل میشه فرانسیس در بستر مرگ است و اون حرفهاش با مری درباره ی بچه های اینده شون بوده و خون از گوش فرانسیس میاد و می میره.
این تصاویر را نوستراداموس بعد از عقد میبینه که دیگه کار از کار گذشته و دیگه به کاترین چیزی نمیگه. در ضمن مشخص می شه که وقتی که کلاریسا از صخره افتاده بوده زنده مانده بوده.
خلاصه داستان فصل دوم سریال سلطنت قسمت چهاردهم و پانزدهم ( قسمت ۳۴ و ۳۵ سلطنت ) :
بش میره پیش مری و بهش میگه که شوهرت با کاترین میخواستن من را بکشن که مری تحقیق میکنه که این به گوش فرانسیس میرسه و فرانسیس میگه که تو به من اعتماد نداری وقتی تو گفتی که مادرم میخواد تو را از سر راه برداره من بدون هیچ حرفی تو را باور کردم.
لولا که یک شب با فرانسیس در قلعه بوده میفهمه که بارداره و به کمک یکی از خدمه پیش یک ماما میره تا سقط کنه. مری متوجه میشه و با بش میره به کلبه ی زن ماما و میگه نمیخواد بچه را سقط کنی و اونجا میفهمه که بچه ی لولا مال شوهرشه و ناراحت میشه .
لولا میگه که من نمیخوام به فرانسیس بگم و برام یک شوهر پیدا کن. از طرفی بش توی جنگل با دختری اشنا می شه و اونجا اولوویا همون دختری که عشق اول فرانسیس بوده را پیدا میکنه که توسط پگن ها یا همان کافران درون جنگل زخمی شده بوده و به قولی روح شیطان واردش شده بوده.
بش پنهانی اولویا را به نزد نوستراداموس میبره . اونجا نوستراداموس براش یک کشیش میاره که اولویا با دیدن صلیب کشیش قاطی میکنه و صلیب را توی قلب کشیش میکنه و اون را میکشه.
از طرفی یک دوک با خواهرش وارد قصر میشن که هنری به کنا میگه برو مخش را بزن تا باهاش ازدواج کنی. هنری هم با خواهر دوک می ریزه روی هم که در حال رابطه اون را از پنجره می اندازه بیرون و خواهر دوک میمیره. میره به کاترین میگه و با کمک اون خواهر دوک را میبرن بالا توی اتاقش و از اونجا می اندازنش پایین.
کاترین خودش از جانب خواهر دوک نامه خودکشی مینویسه. دوک میگه خواهرم نمی تونست بنویسه که سریع کاترین میگه اون کشیش معشوقه خواهرت بود و خواهرت بعد از دست دادن دوشیزگی اش خودش را کشت .
دوک هم میگه که به کسی نگید که خواهرم خودکشی کرده و میره. کنا هم بی شوهر میمونه.
هنری حسابی قاطی کرده و یک دختر به علاوه به کنا به اتاقش میاره و در اخر اون دختر را خفه میکنه. کنا این موضوع را به کاترین میگه و کاترین متوجه میشه که هنری داره کنترل روانی خود را از دست میده.
روز جشنی است که مردان به زنان مورد علاقه شون یک شمع میدن و بعد زن اگر اون شمع را پشت پنجره اش روشن کنه یعنی درخواست عشق مرد را قبول کرده. یکی از اشراف زاده ها به لولا پیشنهاد میشه ولی فرانسیس به مری میگه که این مرد مشکل داره و بیشتر به مردان گرایش داره تا زنان و به خاطر تهدید پدرش می خواد ازدواج کنه .
فرانسیس جریان رابطه ی یک شبش را با لولا میگه و از مری عذرخواهی میکنه و میگه اون موقع تو نامزد بش بودی و من ناامید. بعد توی اتاق را پر از شمع می کنه و برای مری جشن می گیره.
مری به لولا میگه که نمیخواد با این مرد ازدواج کنی بهتره با عشق ازدواج کنی اما سریع تر. از طرفی دوست کنا و مری هم که با اشپز دوست بود با اون مرد تاجر فلفل قرار میگذاره ناگهان استین مرد اتش می گیره که پسر اشپز نجاتش میده و اون به پسر پیشنهاد میکنه که باهاش به اسپانیا بره و به این طریق اونها هم از هم جدا میشن.
حالات جنون وار هنری به چشم می خوره و گرایش های شدیدی که اون پیدا کرده که باعث نگرانی کاترین شده. نوستراداموس هم اولویا را میبره توی جنگل و یک اب مقدس روی سرش می ریزه تا اون ارواح شیطانی از ذهنش بره بیرون.
بش هم با همون دختره که توی جنگل بوده دوست می شه که فردا صبحش در خونه اش با خون نشان گذاری میشه دختر یک داروی خواب اور به بش میده و بعد دست و پاش را میبندن.
اون شب اون عامل شیطانی وارد کلبه میشه اول یک بره را میکشه و خونش را میپاشه بعد اون دختر به صورتش نگاه می کنه که دختر را میکشه و با خودش میبره.
خلاصه داستان فصل دوم سریال سلطنت قسمت شانزدهم و هفدهم ( قسمت ۳۶ و ۳۷ سلطنت ) :
یک جشن در قصر برگزار می شه به نام جشن لوبیا. هر خدمتکاری که یک لوبیا در کیکش پیدا کنه برای یک روز می تونه ملکه قصر بشه.
دختر اشپزی به نام پنه لوپه اون لوبیا را پیدا می کنه که بعدا مشخص میشه یواشکی از اشپزخونه برداشته.
کاترین میبینه که هنری حسابی قاطی کرده و نوستراداموس بهش یک دارو میده که هنری برای مدتی بخوابه. کاترین این دارو را به پنه لوپه میده ولی پنه لوپه دارو را داخل نوشیدنی کاترین میریزه و حسابی شاه را مجنون خودش میکنه که هنری میگه اون ملکه ی منه و نمیگذاره که کاترین تاجش را ازش بگیره.
از طرفی نوستراداموس از کمر اولویا یک دندان در میاره و مشخص میشه که اون هیولایی که در جنگل است یک انسان است.
بش به قصر برمیگرده و اول زندانیش می کنن که مری میخواد نجاتش بده که فرانسیس میرسه. بش می گه باید هیولای جنگل را نابود کنیم و برای اثبات حرفش اون را پیش اولویا و نوستراداموس میبره که نوستراداموس دندان را بهش نشون میده.
اونها به جایی میرن که اولویا ادرس داده بود. فرانسیس یک دست روی قسمت یخ زده می بینه و وقتی نزدیک میشه یخ میشکنه و اون میافته توی اب. بش با بدبختی اون را نجات میده.
هنری که دیگه کلا قاطی کرده به بش میگه که به یک شرط تو را نمی کشم و اون را به زور با کنا عشق خودش عقد میکنه و بهش مسئولیت اسب های سلطنتی را میده تا سمتی در قصر داشته باشه.
کنا حسابی از این کار شوکه شده اما بش میگه که ما دیگه ازدواج کردیم و باید شروع کنیم که عاشق هم بشیم.
بچه ی لولا داره بزرگ میشه. خانواده ی گریر یا همون دوستی که با اشپز دوست بود برای خواستگاری مردی را نزدش می فرستند اما موقع بوسه ی گریر و اشپز لیث اون لرد اونها را میبینه و از ازدواج صرف نظر می کنه.
مری قضیه را به دوستاش میگه و تصمیم میگیرن که لرد با لولا ازدواج کنه. لولا مخ لرد را می زنه و بعد لرد می گه من قبلا دو بار ازدواج کردم که هر دو زنم موقع زایمان مردن. میخوام تو باردار نشی ولی بعدا لولا بهش می گه بارداره ولی نمیگه پدرش کیه که لرد قبول میکنه باهاش ازدواج کنه و گریر هم با همون تاجر فلفل نامزد میشه و اون تاجر کاری می کنه که اشپز جریمه نشه و به ارتش ملحق بشه.
کاترین یک سری خدمتکار مخصوص داشته که اونها را با افراد مهم هم بستر میکرده تا اطلاعات بگیره. یکی از اون دخترها در ازای فراری دادنش توسط مری رازی را افشا میکنه.
توی قرارداد ازدواج مری نوشته شده بوده که در صورت مرگ مری بدون وارث سلطنت اسکاتلند به مری می رسه. مری قاطی می کنه و یک مهمانی با اسکاتلندی ها می گیره و جریان را به گروهی که مخالف مادرش هستند اطلاع میده.
کاترین با یکی از اون اسکاتلندی ها رابطه برقرار می کنه و از دهنش حرف می کشه و بعد اون را میکشه. افراد اسکاتلندی به یک می خانه می روند که به دستور مری همه را می کشن و انجا را اتش میزنن.
مری قاطی میکنه و به کاترین سیلی میزنه و بعد میگه که اگر تو ان نامه را نسوزانی من کاری می کنم که همه ی فرانسه بفهمن که شاه هنری دیوانه شده و کاترین مجبور میشه اون عهد نامه را بسوزونه.
فرانسیس میگه که من فهمیدم که داشتی بلوف می زدی که فرانسه را به اشوب میکشی که مری گفت بلوف نمی زنم و اگر قرار باشه بین فرانسه و اسکاتلند انتخاب کنم قطعا انتخابم اسکاتلند است. در ضمن قبل از گرفتن عهدنامه مری ، کنا را می فرسته تا اون را اتاق هنری بدزده که هنری میرسه و کنا یک کپی را میاره.
بش خیلی ناراحت میشه و کنا میگه که هنری دیوانه شده و من را با کارهاش ازار میده.
خلاصه داستان فصل دوم سریال سلطنت قسمت شانزدهم ( قسمت ۳۶ سلطنت ) :
قسمت سیزدهم ۱۳ و چهاردهم ۱۴ سریال سلطنت ۲ ( قسمت ۳۵ و ۳۶ سلطنت ) :
کاترین روی دست هاش و بدنش یک سری لک می بینه که فکر میکنن بیماری سفلیس است و کاترین از شوهرش گرفته. نارسیس به کاترین میگه که شاید واقعا تو به یک وسیله ی سمی دست زدی که کاترین می فهمه که انجیل شوهرش سمی شده بوده و حتی جنون شوهرش هم به خاطر سمی بوده که به انجیل زده شده بوده و به تدریج باعث مرگ شوهرش شده. دستور تحقیق میدن.
از طرفی برادر لویی به نام انتوان به فرانسه امده و میگه که همه ی پروتستان های فرانسوی ریختن توی کشور من و من نیاز دارم که فرانسه به من کمک مالی کنه.
از طرفی نارسیس به فرانسیس میگه که ملکه الیزابت انگلیس میخواد انتوان و کشورش را به سمت خودش بکشه و شما باید زودتر وارد عمل بشید که فرانسیس کمک می کنه که به برادر لویی کمک مالی بشه.
از طرفی انتوان به لویی می گه که بش به دستور پدرش باعث زخمی شدن و قتل برادر بزرگشون شده و باید از اون انتقام بگیره و برای حرص دادن بش سعی میکنه به کنا نزدیک بشه که این باعث خشم بش میشه.
یک فرد در روستا میگن که از گور بیرون امده و مردم به دنبالش هستند که بش اون مرد را پیدا می کنه که به دورش کفن پیچیده و تعریف میکنه که بیهوش شده و یک زن اون را رهایی داده و از قبر بیرون کشیده. مردم بهش حمله می کنن و اون مرد را می کشن.
دایی مری به دیدنشون میاد و می خواد یک جوری مخ کاترین را بزنه و خودش را بهش نزدیک کنه.
فرانسیس و اطرافیانش به لویی مشکوک هستند که اون شاه هنری را با انجیل مسموم کرده و مری به لویی نزدیک میشه و میگه که نمی خوام دیگه با لولا در ارتباط باشی و لویی را به عشق خودش امیدوار می کنه. بعد تصمیم می گیرن که همه چیز را رو کنن و میگن که ما به تو لویی مشکوک هستیم.
بعد نارسیس با مدرکی میاد که دایی مری مسئول کشتن شاه هنری است و به دستور کاترین دایی مری کشته میشه. اما بعدا مشخص میشه که همه ی اینها نقشه ی برادر لویی بوده تا انتقام برادرش را از شاه هنری بگیره.
مری کمی به فرانسیس نزدیک میشه ولی نمی توانه این نزدیکی را زیاد تحمل کنه و به فرانسیس میگه که من دیگه نمی تونم به تو نزدیک بشم و یک خانواده معمولی بشیم و تو میتونی یک رابطه ی باز داشته باشی مثل همه ی پادشاه ها.
فرانسیس به نزد لولا میره و میگه که میخوام پیش تو و پسرم باشم و برای پسرم پدری کنم و کم کم گویی داره زمینه ی نزدیکی فرانسیس به لولا فراهم میشه. از طرفی لولا و کنا میرن توی شهر دنبال گریر که همه ی ثروتش را دربار گرفته و اون را داخل یک میخونه پیدا می کنن و بهش پول میدن و میگن بهتره تو ندیمه ی یک زن خارجی بشی که گریر قبول می کنه.
یک مرد توی میخانه به گریر پیشنهاد میده که گریر یکی از زنان انجا را بهش پیشنهاد میکنه. فردا صبح گریر میره پیش یک لیدی خارجی تا بانوی همراهش بشه که اون زن میره و میگه مردی که تو به من پیشنهاد دادی تمام موهای من را کوتاه کرد و من دیگه نمی تونم کار کنم. اون لیدی هم گریر را به عنوان بانوی همراهش قبول نمیکنه.
از طرفی لویی دوباره به مری ابراز عشق میکنه و مری میگه من یک ملکه هستم و نمی تونم مثل پادشاه روابط بازی داشته باشم و باید به وظایفم عمل کنم. بش هم تصمیم میگیره که یک جوری به کنا فرصت بده تا اون عشقش را ثابت کنه.
قسمت پانزدهم ۱۵ و شانزدهم ۱۶ سریال سلطنت ۲ ( قسمت ۳۷ و ۳۸ سلطنت ) :
مادر مری برای خاکسپاری برادرش به فرانسه میاد. توی نوشیدنی اش چیزی می ریزه که لولا میرسه. مادر مری با لولا دعوا می کنه که تو ندیمه ی دخترم بودی و با شوهرش بهش خیانت کردی. بعد از رفتن مادر مری، لولا نوشیدنی را سر میکشه و حسابی قاطی می کنه.
فرانسیس میخواد پسرش را نامزد دختر یکی از دوک ها بکنه. لولا که حسابی قاطی کرده به بچه نوزاد دوک گیر میده که چقدر زشته و چه قیافه و گوش هایی داره و اونها ناراحت میشن واز طرفی به نارسیس پیشنهاد میده که باهاش باشه که نارسیس قبول نمی کنه.
مادر مری اصرار داره که مری بچه دار بشه ولی مری نمی تونه با فرانسیس باشه و به فرانسیس میگه که تو ازادی که هر رابطه ای داشته باشی من نمی تونم با تو باشم.
مادر مری هم رو به مرگه و مری تصمیم می گیره با لویی به اسکاتلند بره و اونجا حکومت کنه.
از طرفی انتوان برای زن بش نقشه می چینه بهش پول میده تا جشنی را تدارک ببینه دیر میشه و کنا نمی تونه برگرده خونه بهش میگه من یک پیک می فرستم و به بش خبر میدم بیاد پیشت که این پیک را نمی فرسته.
بش قاطی می کنه و در جشن کنا را در حال رقص با انتوان می بینه و قاطی میکنه. انتوان به کنا میگه زنم بیماره داره می میره و میخوام بعد از مردنش با تو ازدواج کنم .کنا هم وسوسه میشه و او را می بوسه اما بعد ناراحت میشه و عقب میکشه.
کنا در نامه ای به زن انتوان اون را دعوت به فرانسه می کنه و می بینه زن انتوان بارداره و همه ی اینها نقشه ای برای ازار بش و انتقام از او بوده.
از طرفی یک مهمانی ترتیب دادن و همه ی اشراف زاده ها دخترهاشون را اوردن تا به فرانسیس نشون بدن. در این میان خواهر زاده نارسیس به بهانه ای فرانسیس را به اتاقی می کشه و می بوسش و باهاش عشقولانه میشه.
مری هم به بهانه ی رفتن به صومعه با لویی میره توی یک کلبه و هم را می بوسن. فردا صبح یک زن این دو را می بینه که مشخص میشه از طرف برادر لویی است.
در واقع ملکه الیزابت انگلیس هم از لویی خواستگاری کرده و انتوان میگه اگر به سمت اون نری من ، رابطه تو و مری را به فرانسیس میگم تا گردن شما زده بشه. به لویی میگه که مری زنی بی وفا است که یک سال نشده به شوهرش وفا نکرده و دم دمی مزاجه و سرت را به باد میده.
مری به قصر برمیگرده و فرانسیس بهش میگه که تو را ازاد می کنم که با لویی باشی اما اگر کسی بفهمه تو اعدام میشی مواظب باش. مری و لویی دیدار می کنن و مری حرف فرانسیس را میگه و لویی به مری شک می کنه و به حرف برادرش میرسه که مری دم دمی مزاجه و ممکنه هر لحظه ولش کنه و به فرانسیس برگرده.
فرانسیس هم که به پیشنهاد لولا به مری گفته بوده که دیگه ازاده می خواد به لولا نزدیک بشه که لولا قبول نمی کنه و میگه ما هر دو دوستان مری هستیم و تو هنوز مری را دوست داری.
از طرفی لویی با نماینده ی الیزابت دیدار میکنه و میگه که من شنیدم ملکه ی شما بسیار زیبا است و در واقع به انگلیس چراغ سبز نشون میده. انتوان برای تلافی کار کنا که زنش را انجا کشیده بود نامه ی کنا را روی میز بش می گذاره و کنا به بش اعتراف می کنه که قصد داشته با انتوان بره و زنش بشه. بش هم میگه دیگه رابطه ی ما تمامه.
گریر هم به زنان توی میخانه اصول روابط با مردان و پول دراوردن را یاد میده که لیث پیداش می کنه و بهش میگه شوهرت تا اخر عمرش زندان میمونه و بعد لیث و گریر هم عشقولانه میشن.
قسمت هفدهم ۱۷ و هجدهم ۱۸ سریال سلطنت ۲ ( قسمت ۳۹ و ۴۰ سلطنت ) :
مری یک نامه نوشته که به دنبال یک اسکله ی امن برای فرار به اسکاتلند بوده. فردی که پیک این نامه بوده کشته میشه و مری نگرانه که به فرار و خیانت محکوم بشه وباید زودتر فرار کنه.
نامه به دست نارسیس میرسه و اون هم به دست کاترین میرسونه. کاترین میگه من نمیخوام مری را نابود کنم فقط میخوام جلوی رفتنش را بگیرم.
لویی به مری میگه که ملکه الیزابت هم بهش پیشنهاد داده و مری به هم میریزه و میگه تو میخوای به من خیانت کنی اما لویی میگه من تو را انتخاب میکنم. مری بعد از مدتی با لویی اشتی میکنه.
کاترین میره این موضوع را به فرانسیس میگه و فرانسیس میافته و از گوشش خون میاد. دقیقا همون صحنه ای که نوستراداموس توی عروس مری دیده بوده که از گوش فرانسیس خون میاد و میمیره.
بش بعد از اینکه با زنش دعوا میکنه میگذاره میره. اونجا یک مرد زنش را اذیت میکنه که بش اون مرد را میزنه و همه ی مقامش را میگیره و به زنش پناه میده. بعد اون مرد بش را زخمی میکنه که اون زن روحانی شفاگر بش را پیدا میکنه.
در قسمت قبل نشان داده شده بود که اون زن درمانگر دست بش را میگیره و اینده ی بش را که توش یک مرگ هست را میبینه. اون زن به بش کمک میکنه خوب بشه اما این خوب شدن بهایی خواهد داشت.
بش کلاریسا خواهرش ر اپیدا میکنه و مجبور میشه برای اینکه پیشگویی درست باشه کلاریسا را بکشه تا اینکه فرزند اول کاترین بمیره و جان فرانسیس نجات پیدا کنه.
جالب اینکه فرانسیس داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه و مری توی کلبه با لویی در حال عشق و حاله و بعد لولا میاد دم کلبه و بهش میگه که فرانسیس چی شده.
اسکاتلند با مشکل برخورده و از طرف انگلیس داره تهدید میشه و لشکر فرانسه را سرخود به کمک اسکاتلند میفرسته.
فرانسیس به هوش میاد و دستور میده که سپاهش به کمک اسکاتلند بره و به مری میگه این تنها کاریه که از دستم برمیاد و دیگه از من توقع نداشته باش.
مری تصمیم میگیره فعلا به اسکاتلند نره و این لویی را عصبی میکنه و مری میگه من فقط میتونم قلبم را به تو بدم و کاری نمیتونم برات انجام بدم.
از طرفی کلود همش بی ابرویی در میاره و کاترین ، لیث را مامور مستقیم کلود میکنه. از طرفی لیث از فرانسیس میخواد ازدواج گریر را باطل کنه که فرانسیس میگه فقط مقامات کلیسا میتونن.
لیث پیش یکی از مقامات میره و اون میگه اگر برام چند کار انجام بدی بهت کمک میکنم. و لیث مجبور میشه پیش افرادی بره که پول کاردینال را نمیدن و اونها را مجبور کنه که پول های کلیسا را پس بدن. یک بار هم کلود را با خودش میبره که کلود میره توی میخونه و حسابی اونجا شلوغ میکنه و میرقصه.
گریر از نزدیکی کلود و لیث ناراحته. از طرفی هم لرد نارسیس به کاترین نزدیک میشه و میگه اگر فرانسیس بمیره من بهت کمک میکنم نایب السلطنه بشی و تا بزرگتر شدن فرزندانت فرانسه را اداره کنی و بعد کاترین را میبوسه.
قسمت نوزدهم ۱۹ سریال سلطنت ۲ ( قسمت ۴۱ سلطنت ) :
یک عده بچه را در کلیسا گروگان میگیرن و فرانسیس و بش سعی در نجات شون دارن.
بیشتر ارتش به اسکاتلند رفتن. لویی برای یک مدت مری را ترک میکنه اما برمیگرده.
نارسیس با کاترین خیلی صمیمی شده و طبق دستور نارسیس لباس افراد لویی را تن شورشیان میکنن.
بش با دلاوری بچه ها را نجات میدهد. لویی به مری میگه بیا بریم اسکاتلند اما مری قبول نمیکنه. لویی با ملکه انگلیس عقد میکنه و یکی از دختران دربار نماینده ملکه است.
فرداش اون دختر و کشیش را میکشن و نماینده انگلیس میگه ازدواج ابطال شده و سندی وجود نداره و لویی فعلا نرفته انگلیس.
کاترین و فرانسیس با خبر میشن و مری میگه قبلا راجع ملکه به من گفته بود و فرانسیس عصبی میشه که چرا مری بهش نگفته.
گریر هم رییس زنان میخانه شده و برای خودش دم و دستگاهی به هم زده که دوستاش گاهی به دیدارش میرن .
قسمت بیستم ۲۰ سریال سلطنت ۲ ( قسمت ۴۲ سلطنت ) :
اوضاع لویی حسابی به هم ریختن وفرانسیس به مری میگه که نمیتونه براش کاری بکنه و پیداش کنن اعدامه. لویی با مری به وسیله ی یک نامه قرار میگذاره . مری میره باهاش خداحافظی میکنه و بعد بهش یک نامه میده که در پوشش دباغ دربار بتونه فرار کنه. اما یکی از افسران اون را میشناسه و دستگیرش میکنه. افراد ملکه الیزابت میرن و لویی را نجات میدن و میگن تو باید برای گرفتن حکومت فرانسه ادعا کنه و اطرافیان لویی اون را شاه لویی میخوانند. فرانسیس متوجه شد که دست لویی یک نامه سلطنتی بوده تا با پوشش دباغ فرار کنه و میره برای مری قاطی میکنه که تو کشور من فرانسه را به خطر انداختی. مری ناراحته و میره به فرانسیس میگه که دیگه رابطه ی من و لویی تمام شده. فرانسیس میگه هر لحظه ممکن است شورش بشه و اون به پشتوانه ی انگلیس حکومت من را بگیره و همه چیز در خطره. حالا بشنوید از کاترین که حسابی با نارسیس صمیمیشده و برای دور کردن لولا و امتحان وفاداری نارسیس دستور میده که نقاشی لولا در هنگام حمام کردن در قصر پخش بشه ولولا هم میبینه که نارسیس میگه سر زیبایی تو و زیبایی زن یکی از درباریان شرط بستم و عکست را پخش کردم نباید به من اعتماد میکردی. کنا هم که کلا به بش خیانت میکنه وبا یکی از درباریان دوست میشه. لیث برای باطل کردن ازدواج گریر به نزد کشیش میره و اون میگه که باید یکی از غلاف های جواهرکاری شده دربار را برام بدزدی و بیاری تا حکم ابطال را بگیرم. وقتی لیث میره این کار را بکنه کلود میبینش و ازش باج میگیره و میگه تو را لو نمیدم به شرطی که به من کمک کنی تا عشقم را در شهر ببینم و برای من کار کنی. کلود میره پیش عشقش اما اون مرد هم ولش میکنه و کلود دلشکسته میشه. به لیث میگه باید گریر را ول کنی ولی لیث از خوبی های عشق واقعی میگه. کلود گوشواره ی جواهرنشانش را به لیث میده و میگه برو به عشقت برس. لیث اون را میفروشه و با پولش میره پیش گریر و میگه که میتونم ابطال ازدواجت را بگیرم و با من ازدواج کنی. اما گریر نمیخواد از کار و کسب اش با زن های بد شهر دست برداره و لیث بی چاره دلشکسته میشه که گریر قبول نمیکنه زنش بشه و یک زندگی معمولی داشته باشه.
جالبه توی این فیلم این زنها هستند که خون به دل مردها میکنن و مردهاشون به نظر مهربون و عاشق میرسن. اینجا همه چیز دست زنان است.
قسمت بیست و یکم ۲۱ سریال سلطنت ۲ ( قسمت ۴۳ سلطنت ) :
کاترین به شدت عاشق نارسیس شده و به عنوان هدیه اسبی که نارسیس گم کرده بوده را بهش میده. کنا عاشق یکی از فرمانده ها به نام رینود شده و رینود یک پسر داره که دست انگلیسی ها اسیره و نگرانه پسرشه. توی جنگل افراد لویی، رینود را گیر میاندازن و بهش میگن که به ما ملحق شو و بعد پسرش را بهش نشون میدن و اون هم قبول میکنه. فرانسیس میخواد مری را به جای دیگه ای بفرسته که توی راه افراد رینود میخوان مری را دستگیر کنن که مری در میان درگیری افرادش با افراد لویی فرار میکنه و میره قصر و میگه که رینود خائن است. از طرفی رینود و افرادش وارد قصر میشن که فرانسیس دستور میده بقیه ی افرادش وارد نشن و دروازه ها را میبندن و خلاصه اینکه بش رینود را میگیره و او تسلیم میشه. کنا میره پیشش و میگه بهم خیانت کردی که اون میگه به خاطر پسرم مجبور شدم. از طرفی کلود هم میفهمه که گریر قرار نیست با لیث ازدواج کنه. افراد لویی میرسن و قصر محاصره میشه. لویی و فرانسیس تنها با هم حرف میزنن و لویی میگه اگر تسلیم بشی تاج و تخت به من میرسه و من با مری ازدواج میکنم و بعد از مری محافظت میکنم. فرانسیس میگه که الیزابت دشمن مری است و بهش این اجازه را نمیده. نارسیس برای خداحافظی لولا را میبوسه و میگه که نمیخوام خاطره ی بدی داشته باشی که یکی از جاسوس های کاترین میبینه و بهش میگه. کاترین یک غذا برای نارسیس درست میکنه و بعد از خوردن میگه که این گوشت همون اسب محبوبت بود و این سزای کسی است که به من خیانت کنه و تو باید همیشه به من وفادار باشی. از طرفی بش اون زن ساحره که خوبش کرده بود را به قصر میاره و در جایی که بش زخمیشده اون زن لباس خونی بش را برمیداره و به یکی از پسرهای قصر میگه روی خون بخواب و بعد میخواد گویی جادو کنه که نشون نمیده و ظاهرا قسمت بعد مشخص میشه. شبانه مری به نزد لویی میره و میگه لویی من را نجات بده من عاشقت هستم. من مدت ها با فرانسیس نبودم و من باردارم اگر بفهمن من را میکشن.
قسمت بیست و دوم ۲۲ سریال سلطنت ۲ ( قسمت ۴۵ سلطنت ) :
یک عده از زن های بد به دستور مری و گریر کنار مردان سپاه لویی میرن و صبح روز بعد شایعه میکنن که طاعون امده که بعد مشخص میشه دروغه. مری به دروغ به لویی میگه که فرانسیس توی قصرش توپ های جنگی داره و لویی مجبور میشه تا امدن سلاح ها صبر کنه که مری داخل چادرش یک چاقو در شکم لویی میکنه. از طرفی همه چیز به هم ریخته . لویی میگه تو دیگه من رو دوست نداری ایا حاملگی ات هم دروغ بود که مری میگه اره و من باید یکی ار انتخاب میکردم که اون فرانسیسه. افراد فرانسیس هم حمله میکنن و پیروز میشن و لویی را گروگان میگیرن. کاترین میگه لویی را بکش اما فرانسیس قبول نمیکنه. کاترین دستور میده که لولا وبچه ی فرانسیس را موقع برگشت به قصر بدزدن و یک سر الکی برای فرانسیس میفرستن وفرانسیس فکر میکنه که پسرشه. میخواد لویی را بکشه که نمیکشه. نارسیس مامور پیدا کردن لولا میشه و افراد کاترین را تعقیب میکنه و به لولا میرسه و متووجه میشه که پسرش زنده است. اونها را به قصر میبره و مری همه چیز را به فرانسیس میگه و فرانسیس مادرش را تبعید میکنه. از طرفی کنا از رینود بارداره و با بش اشتی میکنه تا بگه بچه ی بشه. بش میره به اون جادوگر میگه که با کنا اشتی کردم که اون میگه وقتی دست کنا را گرفتم اون باردار بود. بش میره با کنا قاطی میکنه که تو میخواستی به من کلک بزنی. در نهایت کنا تصمیم میگیره به یک کشور دیگه بره و یک والدین سوئدی اسم خودشون را روی بچه اش بگذارن. در راه کنا با یک مرد جوان اشنا میشه که قراره پادشاه یک کشور بشه. فرانسیس هم مری را میبخشه و به نوستراداموس که اون را نجات داده بوده میگه که منتظرم که مری باردار بشه و من دارم میمیرم که نوستراداموس هم تایید میکنه. از طرفی کاترین به نزد ملکه الیزابت میره و میگه میخوام باهات متحد بشم و مری ملکه ی اسکاتلند را نابود کنم. اون جادوگر را هم در قصر میگیرن زیرا بالای سر یک جسد بوده. در خواب بش میبینه که اون جادوگر میگه روح من در بدن تو است و روح تو در بدن ما و ما از هم جدا نمیشیم. اون زن را میخوان بسوزونن که بش به یکی از ملازمان میگه که من هم احساس میکنم دارم میسوزم. جادوگر دست و پای خود را باز میکنه و به سمت جنگل میدوه و سربازان که شوکه شدن نمیتونن جلوش را بگیرن.
قسمت اول ۱ فصل سوم سریال سلطنت ( قسمت ۴۶ سلطنت ) :
داستان از دربار انگلیس شروع میشه که کاترین پیش ملکه الیزابت ماندگار شده و برای نابودی مری بهش مشاوره میده . او یک گروه از فرانسویان را به نزد پاپ در رم میفرسته تا شهادت بدن که مری با لویی در ارتباط بوده و واتیکان دست از حمایتش از مری بکشه و بعد به الیزابت پیشنهاد میده که با پسر نوجوانش چارلز ازدواج کنه. الیزابت عاشق مردی متاهل به نام رابرت است و کاترین میگه که پسر من بچه است و تو چند سال میتونی راحت با رابرت زندگی کنی . الیزابت به دربار فرانسیس نامه مینویسه و راجع ازدواجش با برادر فرانسیس میگه. مری هم میگه فعلا با این کار میتونیم با انگلیس صلح کنیم که فرانسیس ماجرای بیماری اش را به مری میگه و میگه وقت زیادی ندارم و در این مدت میخوام با تو خوش باشم. فرانسیس یک قایق ساخته و با مری به دریا میرن و خوش میگذرونن. منابع مالی فرانسه کمه و از یک دزد دریایی به نام مارتین میخوان که بهشون کمک کنه. مارتین از گریر خوشش میاد و یک شب را با گریر میگذرونه و فرداش به گریر میگه که یکی از بارون های هلند به من پیشنهاد داده با دخترش ازدواج کنم و گریر رامیپیچونه. لولا به گریر میگه که اون همیشه با دختر اشراف این کار را میکنه و میگه من قراره با یک نفر دیگه باشم. لولا همچنان عاشق نارسیس است اما فرانسیس نمیگذاره با هم ازدواج کنن. یک شب لولا به اتاق نارسیس میره و میخواد خودش را بهش عرضه کنه که نارسیس میگه تا ازدواج نکردیم نه. کاترین یک بدل به جای خودش گذاشته بوده و وقتی اون بدل با یک مرد بوده یک سانجه اتفاق میافته و اون مرد میمیره و بدل کاترین هم خودکشی میکنه. خبر به مری میرسه و مری میخنده و میگه اون حتما بدلش بوده و کاترین برای کسی خودکشی نمیکنه. نارسیس خبر میاره یک عده رفتن روم و علیه مری شهادت دادن و بعد همه کشته شدن و در اتاقشون یک نامه بوده که اونها درامنیت به انگلیس برگردن. مری میفهمه کاترین در انگلیسه. با الیزابت قرار میگذاره الیزابت با همه ی سپاهیانش میاد ولی مری نمیاد سر قرار و مشخص میشه افراد رفتن توی قصر و کاترین را کت بسته اوردن. مارتین کاترین را دزدیده و او یک ببر وحشی دارد که در قفس است کاترین را در فقس کناری ان ببر میاندازن و مری با این کار میخواد یکم حال کاترین را بگیرد. عجب عروسی.
قسمت دوم ۲ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۴۷ سلطنت ) :
عشق ملکه الیزابت را میخوان به نمایندگی به فرانسه بفرستن که الیزابت این را نمیخواد و در انتها به شورا میگه که اون تجربه ی کافی برای این کار را نداره و این رابرت را به شدت عصبی میکنه. از طرفی شورا به الیزابت گیر داده که چرا کاترین را به دربارش راه داده که الیزابت با یکی از دوستاش صحبت میکنه که بگه من کاترین را اوردم و الیزابت نمیدونست که اون کاترین ملکه ی مادر فرانسه است. همه ی ثروت و مقام دوستش را میگیرن و الیزابت اون را به خیانت محکوم میکنه. از طرفی فرانسیس به مری میگه که باید بعد از مرگم با برادرم چارلز ازدواج کنی مری هم مجبور میشه قبول کنه. فرانسیس همه ی خانواده را جمع میکنه و جریان را میگه اما چارلز موافق نیست. خلاصه اینکه چارلز پیش مادرش در زندان میره و مادرش میگه که بهشون بگو قبول میکنی و بعد از مرگ فرانسیس همه چیز برعکس میشه. به چارلز میگه که به یک نفر پیام بده و اون پیام باعث قتل افراد زیادی از طایقه ی بوربون ها میشه. فرانسیس به برادرش میگه با از سلول بغلی یک اجر را برداشته بودیم و متوجه شدیم که تو با مادرت چی گفتی. چارلز هم کم کم تحت تاثیر مری قرار میگیره و قبول میکنه ازدواج کنه. از طرفی کلود نگرانه که برادر کوچکش اون را مجبور به ازدواج کنه و لیث هم این مکالمه را میشنوه و میفهمه فرانسیس داره میمیره. لیث میره به کلود دلداری میده وباهاش صحبت میکنه. از طرفی رابطه ی لولا و نارسیس جدی تر شده که مری به لولا میگه که فرانسیس داره میمیره. حالا بشنوید از اون دختر جادوگر به نام دلفین. اگر یادتون باشه گفتم که خونش با بش تلفیق شده بود و اون هر احساسی داشت بش هم همان احساس را داشت مثلا در یک جا زندانی بود و به دور دستش زنجیر بود که لکه ی کبودی به دور دست بش هم بود. یک شب در خواب به سراغ بش میاد و میگه من بی گناهم و برای اینکه بش باور کنه با چاقو پاش را زخمیمیکنه که بش مطمئن بشه که خواب نیست. خلاصه اینکه دو نفر دیگه هم در شهر به قتل میرسن و به دلفین مشکوک هستند اما بش مطمئنه که اون بی گناهه.
قسمت سوم ۳ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۴۸ سلطنت ) :
کاترین توی زندان سر وصورت خودش را زخمیمیکنه که به دیدن فرانسیس بره اما مری نمیگذاره. چارلز هم از یکی ازدخترهای دوک ها خوشش اومده. پزشکان برای تسکین درد های فرانسیس براش تر یا ک میارن که اون قبول نمیکنه و چارلز یواشکی برمیداره و با او دختر میخورن که دختر حالش بد میشه. چارلز پیش کلود میره و کلود هم نارسیس را خبر میکنه نارسیس هم با تنقیه و با بدبختی دختر را به هوش میاره. فرانسیس این قضیه را میفهمه و میگه توی نارسیس اندکی جوانمردی هست و بالاخره راضی میشه پسرش ولولا را به اون بسپره و براشون عروسی میگیره. برادر لویی، انتوان به دیدن فرانسیس میاد و فرانسیس حالش بد میشه روی پله ها و مری میگه سریع ببریدش داخل تا کسی نفهمه شاه مریضه. نیکولاس نماینده ی انگلیس ها با انتوان دیدار میکنه انتوان میگه برادرم لویی در جایی گیر کرده که تحت نظارت سربازان فرانسه است و نیکولاس میگه ادعای پادشاهی فرانسه را بکن و بی خیال برادرت شو. مری دست به دامان کاترین میشه و کاترین میره پیش نیکولاس و میگه اگر عقب نشینی نکنید و دست از سر انتوان برندارید افشا میکنم که من و الیزابت با هم میخواستیم علیه فرانسه توطئه کنیم و رابطه های پنهانی الیزابت را افشا میکنم حتی اگر به قیمت گردن زدن خودم تمام بشه. فرانسیس با انتوان دیدار میکنه و میگه باید دست از ادعای سلطنتت برای فرانسه برداری که ناگهان از گوش فرانسیس خون میاد و انتوان میفهمه فرانسیس داره میمیره. فرانسیس با شمشیر همراه انتوان را میکشه و میگه من همین الان هم میتونم بکشم پس این نامه را امضا کن و دست از سلطنت فرانسه بکش که انتوان قبول میکنه. مری به دستش یک نامه رسیده که پادشاه جدید اسپانیا به دنبال همسر میگرده و به فرانسیس میگه که من نمیخوام با چارلز ازدواج کنم چون فهمیدم که چیزی که من را نجات میده تو هستی نه پیمان اتحادت با اسکاتلند و بعد از مرگ تو ما بی دفاع میشیم. تنها یک راه داری که مادرت کاترین را نایب السلطنه چارلز کنی کاترین با چنگ و دندان از بچه هاش مواظبت میکنه. فرانسیس کاترین را میخواد و بهش میگه پیشنهاد مری اینه و کاترین قبول میکنه و مری هم میگه تو پیشنهاد شاه اسپانیا را به من دادی و کاترین میگه من تو را مثل بچه های خودم بزرگ کردم و نمیتونم بگذارم کشورت بی پناه بمونه. بعد از عروسی کاترین با نارسیس و لولا روبرو میشه و در واقع یک جوری تهدیدشون میکنه چون نارسیس با کاترین هم بوده. از دلفین بشنوید که همه فکر میکنن که قاتلی که قلب های مردم را در میاره اونه که یکی از قربانی ها زنده میمونه و میگه اون یک مرد بوده. بش به افرادش دستور میده که همه جا را بگردن و دلفین را پیدا کنن و با کمک دلفین این قاتل شناسایی بشه و خطر برطرف بشه. لیث هم با یک از زنان دربار داشته خوش میگذرونده که کلود میاد و ناراحت میشه. لیث به دنبالش میره و میگه من این کار را کردم تا از فکر دیگران بیام بیرون. من یک بار عاشق زنی شدم که از طبقه ی بالاتر بود و حسابی زجر کشیدم و این بار نمیخوام این طوری بشه. به نظر لیث داره عاشق کلود میشه.
قسمت چهارم ۴ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۴۹ سلطنت ) :
لولا راجع اون موشی که توی وان اش بود به کاترین میگه و کاترین این کار را انکار میکنه. لولا و نارسیس به ماه عسل میرن و در اونجا نارسیس با کلک اسناد زمین یک فرد را به نام خودش میزنه و این لولا را اشفته میکنه که نارسیس اون را اماده میکنه و میگه ما باید در مقابل کاترین قوی باشیم. توی بازگشت کاترین به نارسیس میگه که این موش کار خودت بود که لولا زودتر با تو ازدواج کنه و ما خیلی شبیه به هم هستیم . شاهزاده ی اسپانیا میره پیش الیزابت و ازش خواستگاری میکنه. گفته بودم که رابرت عشق الیزابت متاهله. زنش یک شایعه درست کرده بود که الیزابت اصلا زن نیست و یک مرده. شاهزاده ی اسپانیا از الیزابت میخواد که بهش ثابت کنه که اون زنه. الیزابت قاطی میکنه و از اتاق میاد بیرون و میگه من میخوام اولین ملکه ای باشم که زیر بار زور یک مرد نمیره و میخواد خودش همه کاره باشه . وقتی من ازدواج کنم زیر سلطه ی یک مرد میرم که من این را نمیخوام. حال فرانسیس کمیبهتره شده و با مری به گردش و قایق سواری میره. اما دوباره حالش بد میشه. یک سری علائم روی بدن بش حک میشه و بش میفهمه که دارن دلفین را با صلیب داغ میسوزونن تا به اصطلاح روح شیطان از بدنش خارج بشه. بش اون را از دست راهبه ها نجات میده و چارلز میرسه و به بش دستور میده که اون را برای بهبود حال فرانسیس ببره. بش به چارلز و مری هشدار میده که ممکنه این امر به بهای عمر یک نفر باشه. مری قبول میکنه و میگه حتی اگر به بهای زندگی من است باید اون را نجات بده. قبل از رسیدن دلفین و بش و چارلز، فرانسیس با مری با هم مرور میکنن که دوست دارن دو بچه یکی دختر و دیگر پسر داشته باشن و بعد فرانسیس از گوشش خون میاد و تمام میکنه. جالبه دقیقا صحنه ای که نوستراداموس دیده بود که بعدش دلفین میرسه. دلفین باعث میشه که فرانسیس به هوش بیاد ولی بعدش خودش میافته و بش اون را بغل میکنه و میگه نجات جان پادشاه به قیمت زندگی خودت تمام شد. از طرفی هم در صحنه ی اخر نشون میده که مادر مری میافته و میمیره و ظاهرا مری باید برگرده به اسکاتلند چون دیگه کسی نیست که حکومت کنه. وای فوق العاده هیجان انگیز شده.
قسمت پنجم ۵ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۴۹ سلطنت ) :
توی این قسمت مشخص میشه که تاوان نجات فرانسیس مرگ مادر مری بوده و دلفین دوباره به هوش میاد. دلفین اول با یک سری وردها اون روح مشترکی که در بدن بش داشته را خارج میکنه وبا بش به دنبال قاتل میرن و به کلبه ای میرسن که توش سه تا قلب انسان داخل بطری است ولی اون قاتل متوجه بش و دلفین میشه و فرار میکنه. نوستراداموس به نزد کاترین میره و میگه من باز دیشب یک خواب دیدم و چند وقت است که این خواب را میبینم. زیر یک درخت برگ های رز سفید میافته و خون فرانسیس بر زمین میریزه. کاترین خیلی وحشت زده شده و به فرانسیس میگه یک مدت بیرون نرو که فرانسیس قبول نمیکنه. ملکه الیزابت برای مری پیام میفرسته که با تو صلح میکنم به شرطی که نامه ای را امضا کنی که نسبت به سلطنت انگلیس هیچ ادعایی نداری و مری این نامه را امضا میکنه. مری وفرانسیس خیلی عشقولانه هستند و با هم میخوان به پاریس برن که بین راه مری میگه اینجا یک برکه اب هست بریم شنا که فرانسیس به افرادش میگه نیاید و دو تایی میرن. بعد از شنا مری میره تا جایی که یک سری افراد مری را میگیرن که فرانسیس میرسه و جان مری را نجات میده یکی از افراد مهاجم سر فرانسیس را چند بار به زمین میکوبه و فرانسیس بعد از نجات مری گیج میشه و میافته. مری میگه دوباره به دلفین میگم بیاد که فرانسیس میگه مرگ سرنوشت منه و دیگه نمیخوام زندگی کنم . فقط قول بده مراقب پسرم باشی و تا وقتی که برادرم به سلطنت نرسیده فرانسه را ترک نکنی مری قول میده و فرانسیس میمیره. وای غمگین ترین قسمت این سریال. بش مییاد به کاترین خبر میده و کاترین و نوستراداموس میرن و دقیقا همون صحنه ی خواب نوستراداموسه. کاترین از نوستراداموس میخواد بمونه که اون قبول نمیکنه. مری قاطی میره پیش نماینده ی انگلیس و اون نامه را پاره میکنه و میگه این کار انگلیس بوده. روز تشیع جنازه به مری میگن که کار پروتستان های اسکاتلند بوده. مری میره پیش کاترین تاجش را پس میده و میگه من باعث مرگ فرانسیس شدم و حاضر بودم همه چیزم را بدم که این طور نشه. کاترین هم دلداری اش میده و میگه فرانسیس عشق تو را انتخاب کرده بود.
قسمت ششم ۶ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۵۰ سلطنت ) :
داستان به سه هفته بعد از مرگ فرانسیس برمیگرده و کاترین حسابی خودش را باخته و در جلسه های شورای سلطنت شرکت نمیکنه. یکی از افراد شورا خیلی موش میدوانه که کاترین نایب السلطنه نشه که مری به کمک افراد گریر علیه اش اتو پیدا میکنه و اون مرد فراری میشه. از طرفی نارسیس زیاد از رابطه اش با لولا راضی نیست و این راه را برای کاترین باز میکنه تا از این ضعف نارسیس استفاده کنه . نارسیس به دلیل اینکه پسر فرانسیس فرزند خوانده اش است و بچه زمین های زیادی دارد صاحب یکی از کرسی ها شورا شده و همش کاترین را تهدید میکنه که نمیگذارم تو نایب السلطنه بشی که کاترین از ضعف نارسیس در رابطه استفاده میکنه. کلود به لیث میگه که برات یک زن از طبقه ی خودم انتخاب کردم و میخواد به لیث رقص درباری یاد بده که لیث خنگ بازی در میاره و بعد لیث رقص دهاتی را بهش یاد میده. اینجا خیلی باحال بود. در نهایت لیث میفهمه که دختری در کار نیست و کلود به لیث میگه که گریر تو را برای یک شوهر پولدار ول کرد اما من شاهزاده ام و احتیاجی به کسی ندارم و هم را میبوسن. چارلز از مری میخواد که تا زمان انجام خواستگاری توی فرانسه بمونه و به متحدان جدیدش این پیام را بده که همیشه با فرانسه متحد خواهد بود. از طرفی عشق الیزابت با زنش مشکل داره و زنش با کلی کلک و با استفاده از پزشک به شوهرش میگه که مریضه و باید به شهر دوری برای مداوا بره که رابرت هم میخواد زنش را همراهی کنه. از طرفی الیزابت به یکی از افرادش دستور میده که مری را عاشق خودش کنه. مری هم یک نقاشی اش را برای پادشاه اسپانیا میفرسته تا برای خواستگاری بیاد. رابطه ی کاترین و مری خیلی خوب شده و همش مری گریه میکنه که من عاشق فرانسیس بودم و چطور یک شوهر دیگه پیدا کنم.
قسمت هفتم ۷ و هشتم ۸ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۵۱ و ۵۲ سلطنت ) :
اول از همه بگم که قسمت هفت خیلی باحال بود. پرنس کارلوس پرنس اسپانیا برای دیدار با مری میاد و میگه یک بازی است که دوست دارم گروهی انجام بدیم و یک گروه سگ شگاری و گروه دیگر خرگوش میشن و اگر سگ ها اونها را پیدا کنن باید هرکاری که گروه سگ شکاری میگن انجام بدن و من از شما یک بوسه میخوام. مری اول قبول نمیکنه . انگلیسها از کارلوس اتو دارن و میگن اگر سریع از فرانسه نرید بیچاره ات میکنیم که کارلوس سراسیمه میخواد بره که مری دستور میده وسایلش را پنهان کنن. مری میره پیشنهاد بازی را به کارلوس میده و کارلوس میگه که این بار ما مردها خرگوش میشویم و شما زنها سگ شکاری. از طرفی کاترین از یکی از پسرهای خدمتکار خوشش امده و توی جنگل با اون خوش گذرانی میکنه که نارسیس میبینشون. پای مری در این بازی اسیب میبینه و نماینده ی انگلیس همون مردی که الیزابت فرستاده بوده تا مری را عاشقش کنه مری را پیدا میکنه و تاجایی مری را بغل میکنه. کاردینال موقع انتخاب کاترین به عنوان نایب السلطنه میرسه و میگه کبد فرانسیس وقتی بدنش را برای مومیایی برده بودن سیاه شده و این یعنی مسموم شده پس فعلا کاترین باید بازجویی بشه و اجازه نداره نایب السلطنه بشه. نارسیس هم از موقعیت استفاده میکنه و با اینکه شب قبل در حین عشقولانه با کاترین بهش قول داده بوده که به نایب السلطنه شدنش کمک کنه. خودش را نامزد نایب السلطنه شدن میکنه و همه به او رای میدن و کاترین رو دست میخوره. مری توی وسایل کارلوس یک وسیله ی فلزی پیدا میکنه و کارلوس میرسه و تووضیح میده که اون رابطه با درد را دوست داره و این وسیله بهش کمک میکنه. مری قبول نمیکنه پارتنرش بشه اما به اصرار کاترین برمیگرده. دست و پای کارلوس را به اون دستگاه میبنده و میگه باید چشمات را ببندم. بعد از بستن چشماش کاترین یواشکی وارد میشه و به کارلوس شلاق میزنه به جای مری. یک جا کارلوس شک میکنه چشم بند را باز میکنه و کاترین را همراه مری میبینه و میگه شما به من خیانت کردید میاد دست و پاش را باز کنه که با مغز میخوره روی یک تکه فلزی. وای این قسمت خیلی خوب بود بازی مگان فالو در نقش کاترین فوق العاده بود. خلاصه کاترین سریع مری را از طریق راه های زیرزمینی دور میکنه و توی اتاق کاترین لباس هاشون را درمیارن و میریزن تو اتیش. کاترین سم هاشم میاد در بیاره که ماموران کاردینال میرسن ولی کاترین سریع اون سمیکه باعث سیاهی کبد میشه را برمیداره و به مری نشون میده و میگه این مال من نیست. تحقیقات صورت میگیره . کاترین کلود را قانع میکنه که علیه اش شهادت نده اما نارسیس دفتر خاطرات کلود را رو میکنه که توش نوشته بود مادرم من را مسموم میکرده. مری با یک لباس مردانه کاترین را فراری میده و کاترین لحظه اخر بهش میگه تنها کارت ازدواج با کارلوسه. کارلوس به هو ش میاد اما چیزی یادش نمیاد و فقط مری را میشناسه و یک جوری قاطی کرده و مری مجبور به تحملشه. بش و کاترین میرن توی جایی که جسد فرانسیس را برده بودن و میفهمن که جسد سالمه و کبد مال فرد دیگری بوده . جسد را به قصر میارن و همه چیز ثابت میشه. انگلیس ها برادر و پدر لولا را گروگان گرفتن و انگلیس از لولا خواسته شخصا به انگلیس بره. لولا به یکی از کاتب های نارسیس میگه براش نامه ای بنویسه و بعد اون نامه را با نامه ای که همراه موش داخل وانش بوده مقایسه میکنه و میفهمه دستخط یکی است و به شوهرش شک میکنه. نارسیس اون مرد کاتب را میکشه ولی لولا این را میفهمه و به نارسیس میگه عشق من به تو تمام شد. از مری اجازه میگیره تا به انگلیس بره و به اعضای خانواده اش کمک کنه. از طرفی دلفین همش احساساتی راجع قاتل داره و میگه قاتل امشب میخواد بره سراغ گریر و زنانش که بش و افرادش میرن اونجا تا نزدیک صبح خبری نمیشه. افراد بش دارن میرن که لیث کت اش را جا میگذاره و گریر سنجاق سینه ی کلود را میبینه و لیث میگه این یک رابطه ی جدیده. گریر میخواد بره بیرون که یک مرد بهش حمله میکنه که بش نجاتش میده اما اون قاتل نبوده. بعد قاتل به دلفین حمله میکنه و خشمش را به دلفین انتقال میده . دلفین یک ان به بش حمله میکنه که بش کنترلش میکنه و اون ارام میشه. دلفین میگه من ممکنه به تو اسیب بزنم و بهتره من برم اما بش نمیگذاره و میگه باید کنارم بمونی. یک سری از سران اسکاتلندی بچه های اسکاتلند را میارن پیش مری که دارن از قحطی میمیرن و مری سریع ترتیب ازدواجش با کارلوس را میده و برای هدیه ی ازدواج از کارلوس غلات برای کشورش میخواد و کارلوس هم این را اعلام میکنه. کلا قاط زده این کارلوس. از طرفی مشخص میشه که پشت قضیه متهم کردن کاترین همون کاردینال بوده که در لحظه ی اخر نشون داد ولی کسی نمیدونه. نکته ی بعدی اینکه گریر بارداره اما لباس های گشاد میپوشه و فعلا نگذاشته کسی بفهمه و ظاهرا بچه ی لیث است.
قسمت نهم ۹ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۵۳ سلطنت ) :
ملکه الیزابت میفهمه که بارداره و سریع دنبال رابرت میفرسته که همراه همسرش بیرون قصره. رابرت اول قبول نمیکنه با الیزابت ازدواج کنه اما بعدا میپذیره همسرش را طلاق بده و الیزابت را بگیره. میره به همسرش میگه و همسرش سریع میفهمه که الیزابت بارداره. رابرت زنش را زندانی میکنه و پیش الیزابت میره و الیزابت میگه که به زنت اتهام جنون بزنیم و طلاقت را بگیریم. زن رابرت با شی ای در را میشکنه و خودش را پرت میکنه پایین. همه به رابرت شک کردن و الیزابت عصبانی میشه و میگه این تنها راه جدا کردن ما بود که اون قتل اش را گردن تو بیاندازه. من باید پام را از این جریان بیرون بکشم تا تاج و تختم به مشکل نخوره. از طرفی مشخص میشه که کارلوس داره خوب میشه و صحنه ای افتادنش و اینکه مری و کاترین اونجا بودن را به یاد میاره. میگه که من هم از مری سو استفاده میکنم. اول مری میاد با اسپانیا پیمان ببنده که نماینده انگلیس میگه الیزابت هم میخواد با کارلوس عروسی کنه . بعدا کارلوس اعلام میکنه پیشنهاد الیزابت را نپذیرفته و به شرط با مری ازدواج میکنه که مری تاج عروسی اش را بهش بده این به این معنی است که مری اگر بدون وارث بمیره کارلوس پادشاه میشه. مری یک ان میبینه دست کارلوس تکون میخوره و با نماینده انگلیس صحبت میکنه و میگه ثابت کن کارلوس دروغ میگه. در لحظه ازدواج مری کلک میزنه و اوراق اشتباهی میگذاره تا کارلوس امضا کنه. کارلوس متوجه میشه و با هر دو دستش اوراق را میگیره. مری میگه تو میخواستی من را توی راه اسکاتلند بکشی. کاترین هم حکم اخراج کارلوس را میده و میگه اگر بخوای پدرت را علیه ما بکنی اون وسیله ی رابطه ی وحشیانه ات را نشونش میدیم و حکم ارتدادت را میگیریم. از طرفی دولفین فکر میکنه که خشم اون قاتل به خودش منتقل شده و قاتل یک نامه به بش مینویسه که من دیگه نمیخوام کسی را بکشم. دلفین میگه احساس میکنم در جایی قراره یک حادثه اتفاق بیافته وباید برای کمک برم. لیث و کلود هم عشقولانه میشن و بعد خبر میرسه که چون فرانسه نتونسته با اسپانیا پیمان ببنده دچار مشکل مالی شده. نارسیس هم به عنوان نایب السلطنه به کلود دستور میده با یک دوک ازدواج کنه. و درانتها نشون میده که قاتل یک نفر دیگه رو هم میکشه.
قسمت دهم ۱۰ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۵۴ سلطنت ) :
طلاهای دوکی که میخواست با کلود عروسی کنه دزدیده میشه و لی نارسیس اونها را مجبور به ازدواج میکنه. دوک از دست کلود عصبی میشه و توی صورتش میزنه و کلود با تکنیک های دفاع شخصی که لیث بهش یاد داده دوک را کتک میزنه خیلی باحال بود اینجاش. مری طلاها را پیدا میکنه و میفهمه کار کاترین بوده از طرفی در رمزگشایی نامه هایی که به نماینده انگلیس میامده متوجه میشه که اونها قصد دارن تا نماینده مری را گول بزنه تا عاشقش بشه. مری میگه میدونم که برای نجات دختر کوچکت از دست الیزابت مجبور شدی پس بیا جلوی جاسوس ها وانمود کنیم که تو موفق شدی و هم را میبوسن. خلاصه کلود فرار میکنه میاد پاریس و از اونجا میآرنش قصر. چارلز عصبی میشه و ازدواج را کنسل اعلام میکنه و نایب السلطنه بودن نارسیس را میگیره و به کاترین میده. کاترین حسابی ذوق مرگه و بعد مشخص میشه همه ی اینها از اول نقشه ی کاترین بوده. توی چای الیزابت دارویی میریزن و اون بچه اش را سقط میکنه و الیزابت خیلی غمگین و ناراحته. از طرفی گریر میخواد بچه اش را به خواهرش و شوهرش بده و درازاش به اونها خانه و ملک و املاک بده. از طرفی مشخص شد که بچه گریر مال اون دزد دریایی مارتین است و اون دزد به گریر گفت که میتونی بچه را خودت بزرگ کنی. لیث هم میره پیش کلود و میگه میخوام باهات ازدواج کنم و میخواهم به مقام بالا برسم و کلود ازش استقبال میکنه.
قسمت یازدهم ۱۱ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۵۵ سلطنت ) :
قراره برای چارلز جشن تاجگذاری بگیرن. مری و نماینده ی انگلیس به هم نزدیک شدن و اون همش به مری مشاوره میده دخترنماینده ی انگلیس که از دست الیزابت نجات داده شده با مری و پدرش همراه میشه. یک قصاب به قصر میاد تا برای جشن گوشت ها را اماده کنه. توی دالان قصر یک جسد پیدا میکنن. کریستوفر همون مردی که با کاترین هستش ارتقاع درجه گرفته و به عنوان یکی از مسئولین سربازان به بش کمک میکنه اون به بش میگه که قصاب یک بشکه نمک دزدیده ووقتی بشکه را پیدا میکنن توش یک سر بریده است و قصاب دستگیر میشه. بش به کاترین میگه درب اون اتاق که جنازه پیدا شده دو نفر کلیدش را داشتن نانوا و قصاب. کاترین میدونست که کریستوف با زن نانوا در ارتباط بوده. شبانه کلید را از لباسش برمیداره و میره به اونجا کریس هم پشتش میاد و کاترین را تهدید میکنه که اگر لو بدی منو من هم میگم که تو دستور دادی اون مرد دخترت را کتک بزنه تا نارسیس از نایب السلطنه ای بیافته. مرد قصاب دار زده میشه. ریچارد به مری میگه میخوام در تاج گذاری کنارم باشی و مری دستمال فرانسیس را بهش بده تا در دستش بگیره. افراد پروتستان در اسکاتلند شورش کردن و مری میخواد بره از پاپ کمک بگیره. نماینده ی انگلیس اون را از جنگ کاتولیک و پروتستان میترسونه که مری قبول نمیکنه.
قسمت دوازدهم ۱۲ و سیزدهم ۱۳ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۵۶ و ۵۷ سلطنت ) :
مری از رم برمیگردن و به دروع به گیدن نماینده ی انگلیس میگه که رم قبول نکرد همکاری کنه اما پیش کاترین میره و میگه رم گفت که با من همکاری میکنه و ارتش و پول میده تا اسکاتلند را پس بگیرم. رابرت در یک خانه ی دور افتاده زندگی میکنه و لولا و الیزابت به دیدنش میرن. مردم اون منطقه رابرت را شناختن و رابرت را به دوئل دعوت میکنن که رابرت پیروز میشه. به الیزابت فشار میارن که جانشین انتخاب کنه و الیزابت هم میگه مری را جانشین خودم میکنم به شرطی که حق انتخاب شوهرش را به من بده. واتیکان به مری میگه این پیشنهاد را قبول کن و وقتی تو جانشین الیزابت شدی ما الیزابت را میکشیم و تو حکمران اسکاتلند و انگلیس میشی. مری این موضوع را به گیدن میگه و اون هم شگفت زده میشه . مری میگه باید کاری کنیم که بدون کشتن الیزابت من به سلطنت در اسکاتلند برسم. یکی دیگر ازجاسوس های انگلیس متوجه این موضوع میشه که گیدن اون را میکشه. الیزابت به رابرت یک لقب اشرافی میده و اون را برای ازدواج با مری میفرسته و میگه بهتره عشق زنده باشه و با یکی دیگه تا بمیره. رابرت میره فرانسه. مری و گیدن رابطه اشون عشقولانه شده و میفهمن که کلیسا نقشه داره یکی از اقوام دور مری به نام فامیلی تودور را به سلطنت انگلیس وفرانسه برسونه. گیدن میره و تودور را میدزده ولی مامورین کلیسا دستگیرش میکنن. رابرت در زندان به دیدن گیدن میره و میگه برو انگلیس و اون تودور را هم با خودت ببر تا الیزابت از نقشه کلیسا مطلع بشه. رابرت میره انگلییس و همه چیز رو میشه و همه ی شورا مجبور میشن به افتخار رابرت بلند بشن و الیزابت مسئله ی جانشینی مری را ملغی میکنه و میگه بعد از من هر گس شایسته بود پادشاه میشه. از گریر بشنوید که یک نفر میخواد ازش باج بگیره سر بچه که اون از لیث کمک میخواد. لیث ماجرا را به کلود میگه و با هم برای کمک میرن و متوجه میشن این باج گیری کار خود شوهرخواهر گریر بوده که گریر میخواسته بعد از به دنیا امدن بچه را به خواهرش بده. خواهرش میگه این نقشه ی من بود چون تو همش میخواستی توی کارهای بچه دخالت کنی و من نمیخواستم پرستار بچه باشم بلکه میخواستم مادرش باشم. کلو دتصمیم میگیره از روابطش به عنوان یک شاهزاده به لیث کمک کنه تا اون بتونه تجارت کنه و پول دار بشه. یک گروه از ایتالیا برای نمایش میان و وسط نمایش یک مرد با نقاب میاد و راجع جرایمیکه کاترین انجام داده صحبت میکنه. کاترین به بش و بعد به چارلز راجع سیزده نفر شوالیه ی قرمز میگه که شوهرش هنری اون ها را برای اینکه نمیخواست پول هاشون را بده کشته بود و بهشون تهمت ارتداد زده بوده. این شوالیه ها یک شب نزدیک قصر حاضر میشن و کریستوفر به کمک کاترین میاد. بش تحقیق میکنه و میفهمه که یکی از شوالیه ها از یکی از زن های بار بچه داشته که اون زن بچه اش را در جنگل رها میکنه و حالا اون بچه بزرگ شده. بش به دیدن اون مرد میره و اون میگه مردی که دستش انگشتر یاقوت بود به من پیشنهاد داد که برای انتقام خون پدرم بلند شم ولی این کار را نکردم همون مرد میاید و به پسرشوالیه تیر میزنه که بش هم با یک تیر گیرش میاندازه و به نزد کاترین میبره. کاترین و کریستوفر شکنجه اش میدن اما اون مرد اعتراف نمیکنه و در نهایت کریستوفر میکشش. خلاصه این که کریستوفر دوباره با کاترین عشقولانه میشن. کلیسا میخواد سر گیدن را جدا کنه که کاترین یک نامه برای الیزابت مینویسه و میگه که ما گیدن را با یکی از مردانمان که در دست شماست و پدرخوانده فرانسیس بوده عوض میکنیم که گیدن با مری خیلی عاشقانه خداحافظی میکنه و به انگلیس میره. مری میگه امیدوارم تو را یک روز به عنوان نماینده ی انگلیس در اسکاتلند ببینم.
قسمت چهاردهم ۱۴ و پانزدهم ۱۵ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۵۸ و ۵۹ سلطنت ) :
چارلز به شدت به پول نیاز داره تا پول ارتشی که به اسکاتلند فرستاده بوده را بده. میره با نارسیس توی یک قما ر خانه و اول یک مقدار زیادی پول میبره و بعد میبازه. نارسیس وارد عمل میشه و میره توی یک مبارزه ی تن به تن شرطی بازی میکنه و بازی را میبره و ارتش را تامین میکنه. همه ی ژنرال ها به قصر دعوت شدن که برای کاترین یک پیام میاد میره به اتاقش و پیام این بود که تاریخ دوباره تکرار میشود و نقاب شوالیه سرخ. کاترین میدوه به سمت اتاق میفهمه که همه ی ژنرال ها مسموم و کشته شدن و فقط چارلز زنده بوده. دستور میده اونها را پنهانی دفن کنن اما بعد از یک روز سرهای این ژنرال ها روی دیوار قلعه قرار میگیره و ارتش شورش میکنه. حالا از الیزابت بشنوید که میخواهد جشن ۵۰ سالگی حکومت پدرش را بکشه و زنی دعوته که علیه مادرش ان بولین شهادت داده بوده که اون با برادرش در ارتباط بوده و به این خاطر سر آن بولین زده شده بود. اگر سریال تودورها را به یاد داشته باشید نشون داده بود. از لولا میخواد که یک گردنبند در لباس این زن بگذاره ولی لولا موقع گذاشتن سوتی میده و هر دو دستگیر میشن. دوست مادر الیزابت به لولا میگه شاه هنری از اون خواسته بود شهادت بده و اصل ماجرا را یکی از خدمه دیده بود. الیزابت اون خدمه را میاره و اون میگه ان برای اینکه باردار بشه دست به دامن برادرش شده بود چون به شخص دیگه ای نمیتوانست اطمینان کنه اما نتونسته بود این کاررا انجام بده. الیزابت بعد از سه روز لولا را ازاد میکنه و اون زن را با گرفتن اموال مادرش عفو میکنه. هنری بعد از اعدام آن همه ی زمین های او را به این زن که علیه اش شهادت داده بود بخشیده بود که الیزابت این زمین ها را پس گرفت. لولا پشت در الیزابت میشنوه که برای یک مدت میخواد کشتی ها را از دریای شمال دور کنه تا تعمیربشن و لولا یک نامه ی رمزی برای نارسیس مینویسه و نارسیس نامه را به مری میده. مری میفهمه باید فورا به اسکاتلند برگرده ازطرفی کاترین درگیر شورش ارتش است. کاترین بهش میگه برو من خودم قضیه را حل میکنم . بش موقع رفتن مری بهش پیشنهاد میده که همراهش بره اما مری میگه حضور تو برای فرانسه لازمه. بش بهش هدیه ی فرانسیس را میده. مری در راه جعبه را باز میکنه فرانسیس براش یک نامه ی عاشقانه نوشته بود و بعد یک شمشیر بهش هدیه کرده بود. ارتش به قصر کاترین حمله کرده و میخوان کاترین تسلیم شه که مری میرسه و براشون حرف میزنه و میگه حمله به کاترین حمله به فرانسه است و خلاصه انها را ارام میکنه. از طرفی کریستوفر دلفین را که اون را شناخته بوده میکشه. دلفین قبلا به بش گفته بود که قاتل هنوز زنده است و گلوی یک زن را گرفته ولی اون را نمیکشه. کریستوفر گلوی کاترین را گرفته بود. بش کبودی را روی گردن کاترین میبینه و میره سراغ کریستوفر. کریستوفر میگه من همه ی مدارکی که علیه کاترین دارم را در نامه ای نوشتم ادرس نامه را میده ولی بش بهش رحم نمیکنه و میکشش. بش نامه را پیدا میکنه و میره سراغ کاترین. میفهمه که کاترین برای گرفتن نایب السلطنه گی چه کارهایی کرده و باعث ازدواج کلود و کتک خوردنش شده. و بعد میفهمه که مادرش را کشته و به دریا انداخته کاترین میگه مادر تو دو فرزند نوزاد من را کشته بود. بش میگه من دیگه هیچ مسئولیتی دراین قصر ندارم و میره. قبل از رفتن اون نامه را به کلود و چارلز میده و اونها حسابی با مادرشون قاطی میکنن. نارسیس هم به مری ملحق میشه تا لولا را نجات بده و بش هم در لحظه ی اخر میرسه و میگه من هم همراه شما میام دیگه تو فرانسه کاری ندارم. به نظر میرسه که عشق بش به مری دوباره داره شعله ور میشه. در مورد گریر هم باید بگم مری فهمید بارداره و دستور داد شوهرش را از زندان نجات بدن. شوهرش با دیدن بارداری او شوکه شد و اول قبول نکرد بعد راضی شد و به یک شهر دور رفتند با هویت تازه .
قسمت شانزدهم ۱۶ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۶۰ سلطنت ) :
کشتی مری دچار طوفان میشه و اون به ساحل اسکاتلند میرسه و نجات پیدا کنه. نارسیس اون را نجات میده اما افراد اسکاتلندی که به اسم گرگینه هستند بسیاری از افراد زنده را میکشن. اونها میخوان بش را هم بکشن که یک گروه دیگه میرسن. مری و نارسیس وارد پایگاه اونها میشن. در اونجا یک طبیب و درمانگر وجود داره که با محصولی از مارها بش را نجات میده. اون میفهمه که مری ملکه اسکاتلنده. اما باز گرگینه ها حمله میکنن و این مرد درمانگر را زخمیمیکنن. بش با فکری خوب دست و پاش را میبنده و به اونها میگه ما اسیر این افراد بودیم. نارسیس هم بعد از رسوندن مری به بش میزاره میره. خلاصه اینکه اون مرد درمانگر در لحظه ی مرگش به بش میگه تو قدرت جادوگری داری. مری روی لباس اون گرگینه ها ارم افرادی را میبینه که تو جنگل فرانسیس را کشته بودن و میگه میخوام از رییس اینها انتقام بگیرن وبا اون گروه همراه میشه. میگه مردم این منطقه نقاشی چهره ی من را ندیدن. توی انگلیس اونها با شروع زمستان گاو هاشون را دارن از دست میدن و میخوان از دانمارک گاو بیارن و الیزابت میخواد با پادشاه دانمارک ازدواج کنه که خیلی مرد خودخواه و مغروری است و همش میگه کشور ما بهتره که الیزابت به خاطر لولا و حرفاش کوتاه میاد. یک جا با عصبانیت بلند میشه و میره و به لولا حرف بدی راجع دانمارکی ها میزنه که پادشاهشون میشنوه. لولا میگه این جرف را من زدم نه الیزابت و شاه دانمارک میگه تا اخر عمرت حق نداری بیای دانمارک لولا و باعث خنده و مزاح اونها میشه. الیزابت به لولا میگه که من میدونم که تو به مری خبر دادی که به اسکاتلند بره ولی الان کشتی شون غرق شده و مری مرده. اما بهت پیشنهاد میدم که خودت و پسرت شهروند انگلیس بشید. چارلز هم با کمک خواهرش و لیث میخواد جای اسلحه ی شوالیه های سرخ را پیدا کنه و با پیگیری اونجا را پیدا میکنه و در یک شب انجا را به اتش میکشن که مشخص میشه اسلحه ها را بردن و اونها انبار غله ی مردم را اتش زدن که مردم براش قاطی میکنن. ارتش سرخ جلوی چارلز ظاهر میشه و اون فردی که لوش داده بوده به چارلز ضربه میزنه. اینها یک بار بدون کاترین کاری کردن و افتضاح شد.
قسمت ۱۷ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۶۱ سلطنت ) :
جان ناکس که میخواد علیه مری اقدام کنه و کلا سلطنت مری را ملغی کنه که خودش همه چیز را به دست بگیره بهش خبر میرسه که مری زنده است اما به جیمز برادر مری میگه که اون مرده و باید خودمان همه چیز را دست بگیریم. مونرو همان شورشی که دستور قتل مری را داده بود وفرانسیس به خاطرش کشته شد وارد داستان میشه و شورشیان مری و بش را به نزد او میبرن. اون از مری خوشش میاد و مری را به اتاقش میبره بهش یک گردنبند میده و مری شمشیری را میبینه که فرانسیس بهش هدیه داده بود و میگه من از اون شمشیر خوشم امده. مونرو شمشیر را میاره و بهش میگه من میدونم تو مری هستی. به خاطر تو خانواده ام مردن. مری میگه این مدت مادر کشور را اداره میکرد و بعد گردنبندش را فرو میکنه توی گردن مونرو و شمشیر را در قلبش فرو میکنه. بش یکی از محافظین را میکشه و یک جا را اتش میزنه وقتی حواس شورشیان پرت میشه با مری فرار میکنه. جان ناکس شورا تشکیل داده تا سلطنت مری را از بین ببره و خودش زمام امور به دست بگیره که مری میرسه و همه تعظیم میکنن. از لولا بشنوید که فکر میکنه مری مرده و الیزابت میگه من میخوام برای گرفتن حکومت اسکاتلند اقدام نظامیکنم و تو هم باید حمایت خانواده ات را برام بگیری. نارسیس در قالب لباس یک کشیش به نزد لولا میاد و لولا میفهمه مری زنده است. در قالب یک نامه ناشناس این خبر را به الیزابت میدن اما الیزابت میگه ممکنه این خبر درست نباشه و من نباید سربازانم را عقب بکشم. لولا به شوهرش میگه که الیزابت نمیخواد از حکومت اسکاتلند دست بکشه و من با تو فرار میکنم. یک نامه سری به دست لولا میرسه که ازش میخواد که الیزابت را بکشه. در فرانسه هم شاه چارلز را گروگان گرفتن و میخوان کاترین خودش را تسلیم کنه که کاترین با لیث و افرادش میره سر قرار و افراد شورشی را غافل گیر میکنه اما هنوز جای چارلز را پیدا نکرده.
قسمت ۱۸ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۶۲ سلطنت ) :
لولا طبق اون نامه عمل میکنه و یک اسلحه را در صحنی که الیزابت میخواد رد بشه جاسازی میکنه قبلش با نارسیس دیدار میکنه و پسرش را به اون میسپره. طرف اسکاتلندی به الیزابت شلیک میکنه اما تیرش به هدف نمیخوره و به لولا هم مشکوک میشن و زندانی اش میکنن . توی زندان الیزابت به دیدن لولا میره و لولا میگه من باید یک ملکه را انتخاب میکردم و تو تا اخر عمرت تنها خواهی ماند. لولا را برای گردن زدن میبرن که نارسیس هم اونجا است و چند نفر را میزنه و به لولا میرسه لولا باهاش خداحافظی میکنه و پسرش را به اون میسپره و کشته میشه. ناراحت کننده ترین جای این قسمت. خبر به مری میرسه و مری قاطی میکنه . از طرفی یک کشیش کاتولیک بوده که پروتستان ها را اعدام میکرده . اون کشیش توی زندان خودکشی میکنه. مری صحنه سازی میکنه که مثلا خودش اون را دار زده و به مردم میگه من نه یک ملکه ی پروتستان هستم و نه یک کاتولیک . من ملکه ی اسکاتلند هستم و قول میدم با همه برابر رفتار کنم و به دین شخصی کار نداشته باشم. هیئت انگلیس به رهبری گیدن هم اونجا هستن اونها میخوان که سران اسکاتلند را با الیزابت همراه کنن که مری مخ گیدن را میزنه که یک روز معطل کن که این سخنرانی را میکنه و مردم با مری خوب میشن. از فرانسه بشنوید که چارلز از دست شورشیان فرار کرده و خیلی ترسیده و میگه که میخوام دیگه پادشاه نباشم که کاترین قاطی میکنه. چارلز به نزد شورا میره ومیگه به خاطر شجاعتم در فرار از دست شورشیان میخوام سن من را قانونی اعلام کنید و دیگه نیاز به نایب السلطنه نداشته باشم که قبول میشه. کاترین هم برادر کوچکتر چارلز را میاره و به قولی یک جوری تهدیدش میکنه که برادر های دیگر تو هم هستند. لیث و کلود قراره بعد از برگشت لیث با شورشیان ازدواج کنن که یکی از شورشیان لیث را میکشه. وای این صحنه با لحظاتی میکس شده بود که کلود داشت لباس عروسی اش را اماده میکرد خیلی ناراحت کننده بود. یک پیرزن توی قصر همش به بش میگه که تو قدرت ماورایی داری و باید به نزد پگن ها بری و از تعالیم انها بهره ببری که بش میره با مری خداحافظی میکنه و میگه من میخوام برم تا بیشتر دانش کسب کنم من توانایی یک پیشگو شدن را دارم و بعدا میتونم به تو بهتر کمک کنم و میره. مری هم با گیدن خداحافظی میکنه و میگه که میخوام به الیزابت نزدیک بشی و همون طور که من را عاشق خودت کردی اون رو هم عاشق خودت کنی و از نزدیک برام جاسوسی کنی من میخوام حکومتش را ازش بگیرم. در ضمن عشق الیزابت ، رابرت هم دوباره ازدواج کرده که باعث خشم الیزابت میشه و اون را از مقامش خلع میکنه و یاد حرف لولا میافته که گفته بود تو همیشه تنها هستی.
فصل چهارم سریال سلطنت :
قسمت اول ۱ فصل چهارم سریال سلطنت ( قسمت ۶۳ سلطنت)
گیدیون میره انگلیس و به الیزابت میگه که به نظرم فرمان قتل تو را مری نداده و میره با نارسیس در زندان صحبت میکنه و ادرس پرستار بچه را میگیره و با یک گروه میره سراغش و میفهمه که جان ناکس رهبر پروتستان اسکاتلند دستور قتل را داده بوده و بچه ی فرانسیس ر ا میبره قصر الیزابت و الیزابت را قانع میکنه که مری مقصر نیست وطی نامه ای این خبر را به مری میده. مری برای عزاداری برای لولا مراسمیگرفته و گریر هم میاد که کشیش به مری شیرینی مسمومیمیده و مری وارد کالسکه میشه حالش بد میشه و اون را میدزدن و میبرن پیش حاکم شمال که اون میخواد مری با پسرش ازدواج کنه. پسره مثل عقب افتاده ها است و خیلی استرسی است و مری به اتاقش دعوت میکنه و میگه بند پشت لباسم را ببند که پسره هل میشه و بعد هم غش میکنه. مری فرار میکنه و به برادرش ملحق میشه. به برادرش دستور میده که اون حاکم شمال را بکشه تا خونش گردن مری نیوفته و مری حمایت کاتولیک ها را از دست نده. به فرانسه بریم که یک لرد میخواد با کلود ازدواج کنه ویک نامه برای کلود میاره و میگه که این نامه ی عاشقانه ی تو به لیث بود که توی جنازه ی سوخته بوده و اون جنازه برای لیث بوده. کلود تیز میفهمه و به مادرش میگه این نامه تا چند روز پیش توی اتاق لیث بود و خود این لرد گیز مقصر مرگ لیث است. لیزا دختر بزرگ کاترین وارد قصر میشود. اون کارلوس که نامزد مری بود حسابی قاطی کرده وبدون لباس به سمت لیزا که همسر پدرشه میدوه و میگه من عاشقتم. وای خیلی بامزه بود. لیزا اصرار داره کلود با لرد گیز ازدواج کنه که کلود با کاترین نقشه میکشه و به راهروی قصر میرن و ناگهان جسد اویزان لرد از بالا میافته و کاترین میگه لرد خودکشی کرده. لیزا باور نمیکنه و فعلا میخواد بمونه فرانسه. یک لرد با خون پادشاهی به نام لرد دارنلی است که مری میخواد باهاش ازدواج کنه. خود این لرد عاشق یک زن دیگه است به نزد الیزابت میره و میگه که این دختری که من عاشقش هستم نامزد داره اگر کاری کنی نامزدی اش باطل بشه من با مری ازدواج نمیکنم و تو دیگه نباید از قدرت مری بر اثر ازدواج با من بترسی.
قسمت دوم ۲ فصل چهارم سریال سلطنت (قسمت ۶۴ سلطنت)
مری برای یک منطقه ی مرزی که به انگلستان نزدیکه غذا و ملزومات نظامیمیفرسته اما هر سه بار انگلیسی ها اون محموله را میگیرن. مری با برادرش جیمز مشورت میکنه و اون میگه که فرمانده های ما قابل اعتماد هستند. مری در یک مهمانی زنان این فرماندهان را دعوت میکنه و کلک میزنه و میگه که محموله ی ما این بار سمیهستند و این محموله دیگه جلب نمیشه و با این کلک به ان منطقه اذوقه میرسه و مری با بررسی زن یکی از فرماندهان را که خبرچینی میکرده را دستگیر میکنه. مری به گریر میگه که چون لولا در سو قصد به جان ملکه الیزابت دست داشته باید املاک خانواده اش را بگیرم از تو و شوهرت میخوام بیاین اینجا و سرپرستی این اموال را به عهده بگیرید که به خانواده ی لولا سخت نگذره. گریر تردید داره چون بچه اش هیچ شباهتی با شوهرش نداره و پوست تیره تری داره و میگه ممکنه برام اینجا داستان بشه با این حال هنوز به مری جواب قطعی نداده. جان ناکس یک زن جوان داره که مری میخواد از طریق زنش از جان ناکس اطلاعات بگیره و دستش را رو کنه. به همین دلیل به برادرش پیشنهاد میده که مخ این زنه را بزنه که جیمز قبول نمیکنه اما مری از جانب جیمز برای این زن یک هدیه میفرسته که این زن برمیگردونه. جیمز برای مری قاطی میکنه که چرا این کار را کردی که مری میگه من و تو تنها اعضای خانواده هستیم و باید پشت هم باشیم و خلاصه قانعش میکنه که باهاش همکاری کنه. از جان ناکس بشنوید که به انگلیس رفته و الیزابت به نارسیس میگه که بهش نزدیک شو و دستش را برای سو قصد به من رو کن و انتقام لولا را بگیر. جان ناکس وقتی به دیدن بچه ی لولا میره میفهمه که دایه ی بچه که مامور او بوده را کشتن و سریع از قصر خارج میشه و با پنجاه نفر از بزرگان انگلیس قصد شورش داره که الیزابت دستور قتل این پنجاه نفر را میده ولی نمیتونه به دلایل سیاسی جان ناکس را بکشه. از دربار فرانسه بشنوید که چارلز به امور حکومتی بی اهمیته و لیزا خواهرش که زن شاه اسپانیا است همش توی قصر مراسم مذهبی میگیره و همه را خسته کرده و میگه من نارسیس را به کمک اسپانیا ازاد میکنم اما باید صدراعظم فرانسه یک اسپانیایی باشه. لرد دارنلی که مری میخواد باهاش ازدواج کنه به کمک پولی که الیزابت میخواد به نامزد عشقش بده عشقش را از نامزدی با یک لرد خلاص میکنه. نارسیس برای تلافی به نزد مادر لرد دارنلی میره و میگه الیزابت پول داده که نامزدی معشو ق ه پسرت به هم بخوره و اگراونها ازدواج کنن پسرت نمیتونه با مری ازدواج کنه و شاه بشه و نشون میده سربازی که داره پول ها را میبره کشته میشه. از طرفی نشون میده که چارلز ظاهرا زخمیاست و از دستش خون میاد اما این قضیه را از مادرش مخفی کرده.
قسمت سوم ۳ فصل چهارم سریال سلطنت (قسمت ۶۵ سلطنت)
نارسیس با پسر لولا برمیگرده و کاترین استقبال گرمیاز اونها میکنه. نارسیس میگه نمیخوام زیاد نزدیک پسر لولا باشم اون چشمهای لولا را داره و من وقتی میبینمش یاد لولا میافتم. لیزا اصرار داره که کاردینال اسپانیایی صدراعظم فرانسه بشه. نارسیس و کاترین نقشه میکشن که با سم بیماری نقرس او را شدت بدن و او به اسپانیا برگرده. خدمتکاری که قرار بود سم را داخل لیوانش بریزه اون را هم نمیزنه و سم باعث کوری کاردینال میشه. کلود همش برای روح لیث دعا میخونه و یک روز که در صومعه با کاردینال تنها بوده کاردینال داره تعادلش را از دست میده که کلود میگیرش و اشک چشمش روی صورتش میریزه و بینایی کاردینال برمیگرده. کاردینال شوکه میگه که کلود یک قدیسه است و کاترین هم از این فرصت استفاده میکنه و به کلود میگه که به کاردینال بگه که به اسپانیا برگرده و این خواست خدا است. خواهرش لیزا هم کلود را تهدید میگنه که اگر باز این کار را انجام بده و یا اتفاقی بیافته مردم میتونن نیروهای اون را به شیطان نسبت بدن و کلود میگه این بار اخره. نارسیس پیشنهاد میده که یک زن به چارلز معرفی کنن و اونها دختر یکی از اشراف به نام بیانکا را به اون پیشنهاد میکنن. چارلز به خاطر دوستانش که جلوی او سوخته بودن ناراحته و چند روز بعد پدر بیانکا میاد و میگه که از دخترم خبری نیست. کاترین هم نمیتونه از چارلز اطلاعاتی بگیره. لرد دارنلی و مادرش عازم اسکاتلند میشن. گیدین به الیزابت پیشنهاد میده که من میرم به مری میگم با من ازدواج کنه و از سلطنت کنار بکشه و در انگلیس زندگی کنه و بچه ی ما پادشاه دو کشور بشه که الیزابت قبول میکنه. گیدین با این پیشنهاد به نزد مری میره و اون را با پیشنهاد ازدواجش سورپرایز میکنه و با قایق اون را به روی یک تخت روان بر روی اب میبره. خلاصه مری قبول میکنه و در یک مهمانی با گیدیون میرقصه تا مردم بفهمن که اونها عاشق هم هستن که همون موقع لرد دارنلی و مادرش میرسن. لرد قاطی میکنه به انگلیس برمیگرده. مادرش با مری صحبت میکنه و میگه که الیزابت داره تو را گول میزنه و اون قصری که به تو پیشنهاد کرده در واقع یک زندانه. مری هم با اشک و اه به گیدین میگه که داستان چی بوده و گیدین برمیگرده انگلیس و موضوع را به الیزابت میگه و میگه تو من را یک طعمه کردی. الیزابت میگه که تا وقتی که مری زنده است این جدال ادامه داره و مردم به سمتش میرفتن و این قلعه از او محافظت میکرد اما در نهایت یک نفر از ما باید زنده بمونه که میخوام اون من باشم. مادر لرد دارنلی یک نامه جعلی برای عشق او میفرسته که لرد اون را فراموش کرده و اون هم با نامزدش ازدواج میکنه و حالا لرد دارنلی دل شکسته مانده و مری.
قسمت چهارم ۴ فصل چهارم سریال سلطنت (قسمت ۶۶ سلطنت)
قسمت پنجم ۵ فصل چهارم سریال سلطنت (قسمت ۶۷ سلطنت)