عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۱ سریال ملکه شب

کارتال میاد بالا و اسرا و عثمانو میبینه که باهم بازی میکنن و میره پیششونً.اسرا میگه چرا ناراحتی؟ تو بچه می خوای، شاید دختر شد سلین میاد و‌اونا رو میبینه ، کارتال میگه عثمان بیا بریم ولی سلین میگه نه موقع خوابشه و عثمان میره تو اتاق. اسرا:سلین فردا روز بزرگیه پدرتو‌میبینی، سلین:البته فقط یه احتماله اسرا:خیلی خوبه نه کارتال؟ کارتال:احتمالشم قشنگه ولی درباره من و عثمان حتی اونم نیست و می خواد بره سلین:ببخشید ، فکر کردم بین شما قرار گرفتم ولی خب از وقت خوابش گذشته بود کارتال:مهم نیست سلین:هر وقت بخوای میتونی باهاش بازی کنی البته اگه بخوای کارتال:می خوام، ممنون و‌میره ..اسرا میگه تو چقدر مهربونی و خیلی خوب شد اومدی تو زندگیمون
عزیز از اون فرد(وورال) می خواد که ببرتش جایی که عثمانو کشته و براش توضیح بده، اورال همه چیو میگه و یه نفرم داره نگاهشون میکنه …عزیز بعد از اینکه وورال تعریف میکنه که چجوری عثمانو کشته، وورالو میکشه …
صبح سلین و عزیز و صادق میرن همون هتل تا باباشونو ببین ولی نمیاد و عزیز میگه صزر کنین شاید اومد و خیلی منتظر میشن، صادق میره ولی سلین خیلی ناراحت میشه و عزیز دلداریش میده و سلینم میگه چقدر خوبه تو اینجایی و بعدش می خواد تنها باشه و میره
کارتال و امره باهم حرف میزنن و کارتال میگه که عثمان پسرش نیست و نمیدونم سلین بخاطر چی اومده، شاید بخاطر عزیزه…و فواد حرفاشونو گوش میکنه و چند تا چیز یادداشت میکنه هما بهش زنگ میزنه و فواد میگه خبرای خوبی دارم و وقتی اطلاعاتم کامل شدمیگم و از هما اسم شهری که سلین تو فرانیه زندگی میکرده رو میپرسه
اسرا میره بیمارستان برای چکاب که ببینه مادر میشه یا نه و سلین هم داره میاد بیمارستان که نتیجه آزمایش عثمان و کارتالو بگیره
اسرا تو بیمارستان با یه خانومه دعواش میشه و اونا زنگ می زنن به کارتال که بیاد اسرا رو ببره ..سلین تو اتاق دکتره و کارتال دنبال اسرا میگرده و در اتاقی که سلین توش هست رو باز میکنه ولی سلین رو نمیبینه و فقط سلین میفهمه که کارتال بوده ،همون لحظه اسرا صداش میکنه و بر میگرده کارتال:تو اینجا چیکار میکنی؟ اسرا:اومده بودم برای چکاب و با یه زنه دعوام شد (سلین هم نگاهشون میکنه) دکتر میاد و میگه شما میتونی مادر بشی و اسرا خوشحال میشه ولی کارتال خوشحال نمیشه ، اسرا داد‌ و بیداد میکنه که چرا منو دوست نداری و من بچه می خوام الان چند ساله ازدواج کردیم ولی بچه نداریم و کارتال سعی میکنه آرومشکنه و بغلش میکنه ولی میگه من زنتم به من ترحم نکن و میره .. ادامه در پست بعد

کارتال هم بعد اون میره و سلین از اتاق میاد بیرون
مرت پیش زرین(وکیل خانوادگی) هستش و زرین درباره سلین میپرسه ومرت میگه به نظرم واسه خوشگذرونی خوبه ولی به نظر بابام باید باهاش زندگی کنی و خیلی خطرناکه ، عزیز به اسرا زنگ میزنه و میگه همگی جمع شین می خوام یه خبر بهتون بدم
مرت و هما و هاکان و اسرا منتظرن که عزیز خبرشو بگه، عزیز:تصمیم گرفتم با سلین ازدواج کنم و فقط اسرا خوشحال میشه ولی همه تبریک میگن و اسرا و عزیز میرن تا کارای حلقه رو بکنن
الیف معلم کلاس شیرینی پزیه امرست و امره ازش خواهش میکنه که کاپ کیک بهش یاد بده و اونم به عنوان درس اول کاپ کیک یاد میده
مرت میگه خیلی بد شد یعنی نصف مالمون مال اون میشه وباید به زرین خبر بدیم تا جلوی اینکارو بگیره و زنگ میزنه به زرین میگه برنامه امشبتو (تولدش با دوستاش) رو کنسل کن من کار دارم خیلی مهمه و از هما میخواد که یه کیک برای زرین بگیره و شب بفرسته براش.

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۲ سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۲ سریال ملکه شب

کارتال تو راه برگشت از بیمارستانه و تو فکره
یکی که همیشه به سلین زنگ میزنه، بازم باهاش تماس میگیره:دوستمونو تو بیمارستان دیدی(همون فردی که تو آزمایش دست برده بود) سلین:آره، کار غیر ممکن رو برام انجام دادن
و اون فرد بهش میگه عزیز داره یه کارایی انجام میده و سلین میگه هر قدمی که برداره به قبرش نزدیکتر میشه
هما به شیرینی فروشی که الیف اونجا کار میکنه زنگ میزنه و اشپز اصلیه با هما حرف میزنه و به الیف میگه یه کیک تولد برای امشب میخوایم و فقط کار خودته
امینه به صادق زنگ میزنه و میگه باباتو دیدی ؟ صادق میگه نه و سرکارمون گذاشتن… کارتال میاد و به صادق میگه بیا بریم استانبولو نشون بدم بهت
عزیز و اسرا برای سلین حلقه انتخاب میکنن و اسرا میگه من بچه می خوام ولی کارتال مایل نیست،عزیز:تو خونه عزیز آلکان تو رگ هاته و هر چی که میخ.ای رو باید بدست بیاری ،عزیز برای اسرا هم یه انگشتر میگیره و میگه اینم هدیه من به تو
کارتال و صادق میرن تو یه کافه و کارتال میگه تو و سلین برادر خواهرین ولی تو دو دنیای متفاوتین صادق:بابام فرار میکنه میره فرانسه و با مامان سلین آشنا میشه کارتال:تا حالا از بابات خبر نداشتی صادق:فکر میکردم مرده، فرقی هم نداره فقط یه قبر باشه کارتال:با عزیز چطور آشنا شدی؟ صادق:بابام و عزیز آقا و عمو مصطفی با هم دوست صمیمی بودن کارتال:عمو مصطفی؟ صادق:بابای تو کارتال:من نمیدونستم صادق عکس سه نفره باباهاشونو نشون میده و میگه خدا از عزیز اقا راضی باشه خیلب بهمون کمک کرد ..اول به بابای تو شلیک شده و بعد بابای من گم شده کارتال:پس فقط عزیز مونده…
امره از الیف میپرسه چرا اینجا میای(شیرینی پزی) الیف:من نصف روز تو خونه کار میکنم و بعدش میام اینجا،امره میگه اگه کارتال بفهمه حمایت میکنه ولی الیف میگه نمی خوام کسی بفهمه
فواد میره پیش یکی از دوستاش و میخواد بفهمه که کارتال۴سال پیش به فرانسه رفته یانه
شب سلین عثمانو آورده تو حیات که غذاشو بخوره ولی عثمان غذا نمیخوره ،صادق و کارتال میان و صادق عثمانو میبره تا بهش غذا بده… کارتال به سلین میگه پدرامون دوست بودن و سلین میگه چه جالب و من میدونستم کارتال میگه خیلی جالبه چه تصادفی سلین:شاید تصادف نباشه کارتال:یعنی چی؟ سلین :این تصادفی نیست من نمیخوام فرض کنم این تصادفیه ، بعد از مدت ها من و تو زیر سقف عزیز همدیگه رو دیدیم این مربوط به گذشته ماست و سرنوشت ماست …عزیز میاد و به سلین میگه برات سورپرایز دارم و با سلین میره و از کارتال خداحافظی میکنن

مرت پیشه زرینه و بهش میگه نمیشه این میخواد ازدواج کنه زرین:اگه ازدواج کنه نصف ثروت مال اون میشه مرت:نه باید راهی داشته باشه زرین:قرار داد ازدواج طرح میکنیم و هر وقت که امضا کنه از ثروت هیچی بهش نمیرسه
عزیز سلینو میاره شرکت و به سلین میگه چشماتو ببند و میارتش تو اتاق و میگه چشماتو باز کن. عزیز تمام وسایل عطر ساختن سلینو براش مهیا کرده و سلین خیلی خوشحال میشه و میگه کاملا شبیه آتلیه ام تو فرانسست و عزیز رو بغل میکنه و بهش میگه کاش تو هم انقدر خوشحال باشی و عزیز میگه به جواب تو بستگی داره و حلقه رو درمیاره و سلین شوکه میشه ، عزیز حالا که نمیری با من ازدواج من… سلین مونده چی بگه و میگه من باید ب مامانم بگم و عزیز میگه فردا مامانت و زن و دختر صادق میان استانبول سلین که راه فرار دیگه ای نداره میگه خب پس اونا بیان بعد جواب بدم و عزیز میگه هر چی تو بگی
اسرا میاد تو اتاق و کارتال میگه معذرت می خوام و اسرا میگه چرا ، اصلا امروز چی شد؟ بگو و کارتال میگه ادامه نده اسرا میگه من امروز رویا ساختم و رفتم بیمارستان ولی تو اون رویا رو نمی خوای، من هرچی به این آدم بدم کمه، دیگه چی کم نیست؟ چرا تو بچه نمیخوای؟ کارتال:من خیرم به خودم نمیرسه اسرا:تو خودتو یکم جمع و جور میکنی … کارتال:خسته شدم،از بابات از عمه ات از شوهر عمه ات از داداش بی مصرفت خسته شدم ازین خونه خسته شدم اسرا:خب بریم یه جای دیگه ،من همه رو میزارم و میام تو چرا نمیتونی،تو بخاطر چی موندی؟ کارتال:معذرت میخوام ، و میره
مرت و زرین دارن روی اون قرار داد کار میکنن مثلا و الیف میاد و کیک زرین رو میاره ولی بعد از دیدن مرت تو خونه زرین نارحت میشه و مرت می خواد بهش انعام بده، قبول نمیکنه و میره و توراه گریه میکنه (الیف مرت رو‌دوست داره)

هاکان و برجو و هما برای شان به رستوران رفتن ، فواد به هما زنگ میزنه و ازش اسم شهری که سلین تو فرانسه زندگی میکرده رو می پرسه و هما میگه شهر گرس … فواد یادداشت میکنه و به بردش که پر از اطلاعات درباره همه ی افراد خانواده عزیز و سلینه میچسبونه
هما میره داخل دستشویی و یه نفرو پشتش میبینه … اوکتای
هما تعجب میکنه و میگه تو اینجا چیکار میکنی ؟ اوکتای:دیدم هنوز چیزایی هست که دلم براشون تنگ بشه و میره بیرون هما: البته که بر میگردی اوکتای:نه …اوکتای از دور به برجو نگاه میکنه :خانمی شده واسه خودش چقدر دلم براش تنگ شده بود
هما:اینکارو نکن اوکتای:انسان دلش برای فرزندش تنگ میشه

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۳ سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۳ سریال ملکه شب

الیف میاد خونه و تو آشپزخونه گریه میکنه و فاطما میاد و میپرسه چی شده و اونم میگه با یکی از همکارا دعوام شد و میره بخوابه، فاطما بعد رفتنش میگه آی دختر من که میدونم چرا ناراحتی
هاکان به بورجو میگه مامانت رفت که برنگرده و برجو میره دنبالش، هما به اوکتای میگه تو قبلا پول برادرمو به دخترت ترجیح دادی اونم میگه الان وضعیت فرق کرده .برجو میاد و اوکتای میگه من از دوستای سابق مامانتم و برجو میگه مامان بریم ،بابا منتظره
کارتال و عمره باهم حرف میزنن ، کارتال میگه عزیز می خواد با سلین ازدواج کنه امره:خب کیک عروسی باید درست کنم کارتال:اسرا بچه می خواد امره:کیکای کوچیکی هست که برای بچه ها تزئین میکنن،تو ۹ماه باد میگیرم کارتال:اون خیلی دوستم داره، ولم نمیکنه مگر اینکه بمیرم امره:خب اینم یه حلواست آسونه … کارتال:واقعا من چرا با سلین نمیرم؟ هر روز بایه سنگ پایین تر میرم امره:چون الان بجای اسرا گفتی سلین ، بخاطر اینه …
صبح صادق و خانوادش میان و امینه و یشیم از دیدن خونه خیلی هیجان زده میشن و صادق میگه داد نزنین شاید خواب باشن
الیف برای مرت آب پرتقال میبره و اونم میگه کیک دیشبت عالی بود تو خونه هم بپز ،به سلین بگو مرت خان تو اتاق کار باهاش کار داره
سلین به پاش کرم میزنه و الیف میاد میگه مرت باهاتون کار دارن
سلین میاد از اتاق بیرون و کارتال رو میبینه کارتال:خوب بنظر میای سلین:آره پام خوب شده مشکلی ندارم کارتال: دیشب که مه چی خوب شد داری ازدواج میکنی سلین:آره دارم فکر میکنم کارتال:چند وقت دیگه می بینی اون دختر ساده که تو فرانسه بود نیستی و بازم گریه میکنی سلین:اشتباه نکن وقتی اون دختر فرانسوی گریه می کرد همه می خندیدن ،حالا همه گریه میکنن و اون میخنده و میره
امینه و یشیم داخل یخچالو نگاه میکنن ،از صادق میپرسن صادق میگه حمامه و امینه میگه اینجا حمام داره و خیلی خوشحال میشه ?
دوست فواد میره پیشش و میگه کارتال ۴سال پیش رفته فرانسه و شهر گرس و فواد عکس کارتالو کنار سلین میزاره و عکس عثمانو هم زیر اون دو تا ، دوستش(که بهش میگه رئیس) میگه مال این دوتاست؟ فواد:اول مشخص بشه این دوتا باهم بدون بعدش میرم سراغ بچه رئیس:موضوع چیه فواد:عشق مخفی ، اوکتای به فواد پیام میده و میخواد ببینتش
عزیز رفته دنبال مامان سلین(شارلوت) وشارلوت با هواپیمای اختصاصی اومده
سلین میره پیش مرت و مرت بهش قرار داد ازدواح رو میده حالا که میگی بخاطر پول نیومدی،خب امضاش کن و سلین میگه باید فکر کنم
و صادق میاد میگه مامانت اومده

شارلوت میاد داخل و عزیز به هما معرفیش میکنه و سلین میاد و مامانشو بغل میکنه و میرن بالا ، اسرا و کارتال دارن صبحانه میخورن ، کارتال میگه چه خبره و اسرا میگه یه مهمون از فرانسه داریم بابام میخواست سلینو سوپرایر کنه ، اسرا میره و میگه سلام شارلوت خانم …کارتال تازه میفهمه مامان سلینه …عزیز میاد و میگه و دامادم کارتال و شارلوت جا میخوره … کارتال هم بهش نگاه میکنه و میاد جلو و دست میده ،سلین هم میبینه اوضاع خوب نیست میگه مامان خسته ای بریم تو اتاقت و میرن
شارلوت به سلین میگه کارتال داماده عزیزه ،بابای بچه ات…تو اینجا چیکار میکنی سلین:همه چی تحت کنترله و خودم میدونم شارلوت:نکنه اومدی انتقام بگیری از کارتال؟ سلین: نه به من اعتماد کن و مامانش حالش بد میشه و سلین قرص هاشو میده تا بهتر بشه، سلین:مامان خوبی؟ شارلوت :تا نگی چرا اینجایی بهتر نمیشم سلین:هر موقع زمانش رسید میگم و عزیز میاد میگه حاضر بشین و بیاین
امینه و یشیم تو حموم اند و صادق میگه بیاین دیر شد و اونا هی لفتش میدن
هاکان با بورجو رفته پاساژ تا برای دوست بورجو کادو بگیرن که هاکان اوکتای رو میبینه
همه بالا جمع شدن تا عزیز سلین رو از مادرش خواستگاری کنه، شارلوت میگه از قلبتون بپرسین که واقعا دلباخته هستید ،از من
نپرسید …همه میرن تو فکر و سلین از برادرش میپرسه و صادق هم میگه دخترمونو دادیم رفت و همه بلند میشن و همدیگه رو بغل میکنن، شارلوت هم میره
فواد زنگ میزنه به اوکتای و میگه ازت درباره عزیز آلکان یوال دارم و اوکتای هم میگه باشه
کارتال داره عثمانو نگاه میکنه و شارلوت میاد میگه آرزوهای دخترمو خراب کردی، همیشه به روزی ک با تو آشنا شد لعنت میفرستم کارتال:ولی دخترتون بعد من عاشق شد و بچه دار شد شارلوت:تو اصلا دخترمو نشناختی
کارتال خیلی تعجب میکنه و میره پیش عثمان و بهش نگاه میکنه و تو فکر حرفه مامان سلینه
سلین از عزیز بابت رفتار مادرش معذرت خواهی میکنه و عزیز و اسرا میگن نه درباره عشق گفت
مرت میره دنبال سلین میگه تو مثل مامانت نشدی،اون عمرشو پای عشقش گذاشته ولی تو و سلین میگه اگه میخوای عشقمو ببینی امشب سر شام منتظر باش

هما عکس دوتاییشونو با اوکتای نگاه میکنه و هاکان میاد و میگه اوکتای رو دیدم و هما حوری برخورد میکنه که انگار نمیدونه که اوکتای برگشته ولی هاکان خیلی بد نگاش میکنه
هما میره هتل اوکتای و میره تو اتاقش و میگه برو و هر چی بخوای بهت میدم اوکتای میگه دخترم و زنی که عاشقش شدم تورو میخوام میتونی بهم بدی هما:نکن اینکارو اوکتای:میگیرمشون و میره هما میشینه و گریه میکنه
شب اوکتای میره پیش فواد و ازش میپرسه چه مشکلی داری و فواد میگه درباره کارتال ، اوکتای:تنها آدمه تو خونه کارتاله و هر چی میخوای بپرس همه چیزشونو میدونم و برای فواد تعریف میکنه که ۴ سال پیش عاشق یکی تو فرانسه شده
همه سر میز شام هستند ،عزیز از سلین میپرسه مامانت چرا نیومد و اونم میگه خسته بود و خوابید و صادق و خانوادش هم رفتند پیش فامیلاشون و سلین میگه من همینو میخواستم
بعد از شام سلین به عزیز میگه من به پیشنهادی که دادی فکر کردم ….
من قبول می کنم باهات ازدواج می کنم

خلاصه قسمت ۱۴ سریال ملکه شب

خلاصه قسمت ۱۴ سریال ملکه شب

الیف میاد خونه و تو آشپزخونه گریه میکنه و فاطما میاد و میپرسه چی شده و اونم میگه با یکی از همکارا دعوام شد و میره بخوابه، فاطما بعد رفتنش میگه آی دختر من که میدونم چرا ناراحتی
هاکان به بورجو میگه مامانت رفت که برنگرده و برجو میره دنبالش، هما به اوکتای میگه تو قبلا پول برادرمو به دخترت ترجیح دادی اونم میگه الان وضعیت فرق کرده .برجو میاد و اوکتای میگه من ازز دوستایی سابق مامانتم و برجو میگه مامان بریم ،بابا منتظره
کارتال و عمره باهم حرف میزنن ، کارتال میگه عزیز می خواد با سلین ازدواج کنه امره:خب کیک عروسی باید درست کنم کارتال:اسرا بچه می خواد امره:کیکای کوچیکی هست که برای بچه ها تزئیننن میکنن،تو ۹ماه باد میگیرم کارتال:اون خیلی دوستم داره، ولم نمیکنه مگر اینکه بمیرم امره:خب اینم یه حلواست آسونه … کارتال:واقعا من چرا با سلین نمیرم؟ هر روز بایه سنگ پایین تر میرم امره:چون الان بجای اسرا گفتی سلین ، بخاطر اینه …
صبح صادق و خانوادش میان و امینه و یشیم از دیدن خونه خیلی هیجان زده میشن و صادق میگه داد نزنین شاید خواب باشن
الیف برای مرت آب پرتقال میبره و اونم میگه کیک دیشبت عالی بود تو خونه هم بپز ،به سلین بگو مرت خان تو اتاق کار باهاش کار داره
سلین به پاش کرم میزنه و الیف میاد میگه مرت باهاتون کار دارن
سلین میاد از اتاق بیرون و کارتال رو میبینه کارتال:خوب بنظر میای سلین:آره پام خوب شده مشکلی ندارم کارتال: دیشب که مه چی خوب شد داری ازدواج میکنی سلین:آره دارم فکر میکنمم کارتال:چند وقتت دیگه می بینی اون دختر ساده که تو فرانسه بود نیستی و بازم گریه میکنی سلین:اشتباه نکن وقتی اون دختر فرانسوی گریه می کرد همه می خندیدن ،حالا همه گریه میکنن و اون میخنده و میره
امینه و یشیم داخل یخچالو نگاه میکنن ،از صادق میپرسن صادق میگه حمامه و امینه میگه اینجا حمام داره و خیلی خوشحال میشه ?
دوست فواد میره پیشش و میگه کارتال ۴سال پیش رفته فرانسه و شهر گرس و فواد عکس کارتالو کنار سلین میزاره و عکس عثمانو هم زیر اون دو تا ، دوستش(که بهش میگه رئیس) میگه مال ایننن دوتاست؟ فواد:اول مشخص بشه این دوتا باهم بدون بعدش میرم سراغ بچه رئیس:موضوع چیه فواد:عشق مخفی ، اوکتای به فواد پیام میده و میخواد ببینتش
عزیز رفته دنبال مامان سلین(شارلوت) وشارلوت با هواپیمای اختصاصی اومده
سلین میره پیش مرت و مرت بهش قرار داد ازدواح رو میده حالا که میگی بخاطر پول نیومدی،خب امضاش کن و سلین میگه باید فکر کنم
و صادق میاد میگه مامانت اومده

شارلوت میاد داخل و عزیز به هما معرفیش میکنه و سلین میاد و مامانشو بغل میکنه و میرن بالا ، اسرا و کارتال دارن صبحانه میخورن ، کارتال میگه چه خبره و اسرا میگه یه مهمون از فرانسه داریم بابام میخواست سلینو سوپرایر کنه ، اسرا میره و میگه سلام شارلوت خانم …کارتال تازه میفهمه مامان سلینه …عزیز میاد و میگه و دامادم کارتال و شارلوت جا میخوره … کارتال هم بهش نگاه میکنه و میاد جلو و دست میده ،سلین هم میبینه اوضاع خوب نیست میگه مامان خسته ای بریم تو اتاقت و میرن
شارلوت به سلین میگه کارتال داماده عزیزه ،بابای بچه ات…تو اینجا چیکار میکنی سلین:همه چی تحت کنترله و خودم میدونم شارلوت:نکنه اومدی انتقام بگیری از کارتال؟ سلین: نه به من اعتماد کنن وو مامانش حالش بد میشه و سلین قرص هاشو میده تا بهتر بشه، سلین:مامان خوبی؟ شارلوت :تا نگی چرا اینجایی بهتر نمیشم سلین:هر موقع زمانش رسید میگم و عزیز میاد میگه حاضر بشین و بیاین
امینه و یشیم تو حموم اند و صادق میگه بیاین دیر شد و اونا هی لفتش میدن
هاکان با بورجو رفته پاساژ تا برای دوست بورجو کادو بگیرن که هاکان اوکتای رو میبینه
همه بالا جمع شدن تا عزیز سلین رو از مادرش خواستگاری کنه، شارلوت میگه از قلبتون بپرسین که واقعا دلباخته هستید ،از من
نپرسید …همه میرن تو فکر و سلین از برادرش میپرسه و صادق هم میگه دخترمونو دادیم رفت و همه بلند میشن و همدیگه رو بغل میکنن، شارلوت هم میره
فواد زنگ میزنه به اوکتای و میگه ازت درباره عزیز آلکان یوال دارم و اوکتای هم میگه باشه
کارتال داره عثمانو نگاه میکنه و شارلوت میاد میگه آرزوهای دخترمو خراب کردی، همیشه به روزی ک با تو آشنا شد لعنت میفرستم کارتال:ولی دخترتون بعد من عاشق شد و بچه دار شد شارلوت:توو اصلاا دخترمو نشناختی
کارتال خیلی تعجب میکنه و میره پیش عثمان و بهش نگاه میکنه و تو فکر حرفه مامان سلینه
سلین از عزیز بابت رفتار مادرش معذرت خواهی میکنه و عزیز و اسرا میگن نه درباره عشق گفت
مرت میره دنبال سلین میگه تو مثل مامانت نشدی،اون عمرشو پای عشقش گذاشته ولی تو و سلین میگه اگه میخوای عشقمو ببینی امشب سر شام منتظر باش

هما عکس دوتاییشونو با اوکتای نگاه میکنه و هاکان میاد و میگه اوکتای رو دیدم و هما حوری برخورد میکنه که انگار نمیدونه که اوکتای برگشته ولی هاکان خیلی بد نگاش میکنه
هما میره هتل اوکتای و میره تو اتاقش و میگه برو و هر چی بخوای بهت میدم اوکتای میگه دخترم و زنی که عاشقش شدم تورو میخوام میتونی بهم بدی هما:نکن اینکارو اوکتای:میگیرمشون و میرهه هماا میشینه و گریه میکنه
شب اوکتای میره پیش فواد و ازش میپرسه چه مشکلی داری و فواد میگه درباره کارتال ، اوکتای:تنها آدمه تو خونه کارتاله و هر چی میخوای بپرس همه چیزشونو میدونم و برای فواد تعریف میکنه که ۴۴ سالل پیش عاشق یکی تو فرانسه شده
همه سر میز شام هستند ،عزیز از سلین میپرسه مامانت چرا نیومد و اونم میگه خسته بود و خوابید و صادق و خانوادش هم رفتند پیش فامیلاشون و سلین میگه من همینو میخواستم
بعد از شام سلین به عزیز میگه من به پیشنهادی که دادی فکر کردم ….
من قبول می کنم باهات ازدواج می کنم. بعد قراردادی که مرت به سلین داده بوده رو در میاره و میگه من ازت پولی نمیخوام و یه جوری نقش بازی میکنه و جریان قراردادو به عزیز میگه که عزیز از دستت مرتت عصبانی میشه و پامیشه بزنه تو گوشش که کارتال دست عزیزو میگیره و نمیذاره مرت رو بزنه. عزیز میگه دستمو ول کن که پشیمون میشی و کارتال میگه اگه دستمو بکشم تو پشیمون میشی و خلاصه سلین میاد وسط و میگه لطفا کوتاه بیاین و همه چی تموم میشه. مرت از خونه میزنه بیرون و سلین عذرخواهی میکنه و جوری وانمود میکنه که همه تقصیرارو گردن بگیره و خلاصه خودشو عزیزتر میکنه. عزیز به کارتال میگه نباید دستمو میگرفتی ولی کارتال میگه اگه دستتو نمیگرفتم پسرتو میزدی. پسر همون زنی که میگفتی هیچکس نمیتونه جاشو بگیره که عزیز شرمنده میشه و کوتاه میاد.

هما و هاکان دارن بحث میکنن و هما میگه عزیز نباید این کارو میکرد ولی هاکان میگه تقصیر خود مرته و توی چاهی افتاد که خودش کنده بود. هما میگه اطلاعاتی که تا الان بدست آوردمو میدم عزیز ولی هاکان میگه نباید عجله کنی و فعلا باید صبر کنیم.

سلین پیش اسرا نشسته و خودشو مظلوم جلوه میده و میگه همه چی تقصیر منه و اسرا هم میگه نه تو تقصیری نداری و ازش دفاع میکنه.

عزیز و کارتال با هم دارن حرف میزنن که کارتال میگه عزیز عجله کردی ولی عزیز میگه آدم وقتی عاشق میشه نباید صبر کنه و کارتال میگه پس خانوادت چی میشن؟ باید به اونا هم فکر کنی. (دقیقا همون حرفی که عزیز ۴ سال پیش بهش زده بود).

سلین زنگ میزنه به اون فرد ناشناس و میگه داریم ازدواج میکنیم و اون طرف خط میگه پس بزودی همه چی تموم میشه و سلین هم میگه آره.

عزیز میره پیش سلین و سلین میگه ببخشید پدر و پسرو با هم دشمن کردم ولی عزیز که گوشاش دراز شده میگه اون مهم نیست همین که غم تو چشمای تو نباشه بقیه چیزا اهمیتی نداره و سلین خوشحال و مغرور از عزیز خداحافظی میکنه و میره.

توی راه کارتال جلوی سلینو میگیره و میگه امیدوارم متوجه اشتباهی که میکنی شده باشی چون داری خودتو میندازی توی چاه…

کارتال میگه بستگی به تصمیم تو داره

سلین میگه من خیلی وقته تصمیم خودمو گرفتم

کارتال هم میگه باشه و …

خلاصه کارتال و سلین بحث میکنن و کارتال به سلین میگه من نمیتونم بذارم کسی به تو ضرر بزنه و یه جوری ناامید نگاهش میکنه و راهشو میکشه و میره و سلین هم گریه میکنه.

سلین صبح زود سوار ماشین میشه بره جایی و کارتال دنبالش میره و یه جایی تو راه سلینو بزور سوار ماشین خودش میکنه و میرن. عزیز هم دنبال سلین میگرده ولی پیداش نمیکنه. اسرا میگه به سلین زنگ بزن ببین کجاست و بعد در مورد کار مرت صحبت میکنن.

کارتال داره سلینو میبره که عزیز بهش زنگ میزنه و سلین میگه رفتم خرید و عزیزو میپیچونه و میگه زود برمیگردم.

هما به حرف هاکان گوش نمیکنه و میاد پیش عزیز و میگه نباید انقدر با مرت بد رفتاری کنی و باید بجای یه غریبه به پسرت اعتماد کنی و عکسهای سلین و امره رو بهش نشون میده و عزیز میره تو فکر… یهو بجای اینکه بگه اون با امره چکار میکنه میگه تو به چه حقی زن منو تعقیب کردی و با هما بدجوری دعوا میکنه. هما میاد پیش هاکان و میگه به حرفم گوش نکرد و هاکان میگه نباید انتظار بیشتر از این داشته باشی ازش.

کارتال سلینو از ماشین پیاده میکنه و بزور میبرش قبرستون و سنگ قبر یکی به اسم ابراهیمو نشون سلین میده و میگه این آدم بیست سال برای عزیز خدمت کرد و بعد یه بار از عزیز دزدی کرد و عزیز ازش پرسید چرا دزدیدی ابراهیم گفت چون نمیخوام بچه هام تو بدبختی بزرگ بشن. عزیز بجای اینکه ابراهیمو بکشه گفت تو ابراهیمی پس یه اسماعیل انتخاب کن تا قربانی بشه و دوتا بچ ابراهیمو آورد پیشش و گفت یکیو انتخاب کن. ابراهیم یکیو انتخاب کرد. بعد عزیز تفنگو داد به اون پسری که ابراهیم اونو برای مرگ انتخاب کنه و گفت باباتو بکش ولی اون نتونست و تفنگو انداخت.

سلین میگه بعد عزیز ابراهیمو کشت؟

کارتال میگه نه اون یکی پسره که ابراهیم اونو برای زنده موندن انتخاب کرده بود تفنگو برداشت و باباشو کشت و گفت این امروز برادرمو انتخاب کرده فردا منو انتخاب میکنه پس بهتره بمیره.

سلین ناراحت میشه ولی بخاطر هدفش میگه من نمیتونم دست از اینکار بردارم ولی کارتال شروع به گریه میکنه و میگه خواهش میکنم این کارو نکن و سلین هم گریه میکنه ولی به کارتال میگه بهتره از من دور باشی چون من راهمو انتخاب کردم.( اینجا معلوم میشه که هدف سلین انتقام از عزیزه نه کارتال و برای همین از کارتال میخواد خودشو کنار بکشه)

تو همین حین فواد تند تند از اونا عکس میگیره تا مدرک جور کنه. هما زنگ میزنه به فواد که حواس فواد پرت میشه و تا برمیگرده میبینه اونا رفتن.

توی راه کارتال میگه برو به عزیز بگو همه چی تموم شده ولی سلین میگه من ادامه میدم و چون تو جسارت نداری نمیفهمی من چکار میکنم.

فواد داره خوشحال میره سمت ماشینش که کارتال از پشت میگیرش و میگه هما بهت پول میده نه؟

فواد میگه حد خودتو بدون و عصبانی میشه که یهو کارتال با کله میزنه تو بینیش و میگه اصلا میفهمی چکار میکنی؟ اگه اینا بیفته دست عزیز میدونی چه بلایی سرت میاد؟ بعد میگیره میبرش و توی راه میگه باید گور خودتو از اینجا گم کنی و میگه آدم بدی به نظر نمیای ولی بد کاری داری میکنی و میگه اگه اینجا بمونی مطمئن باش اگه اینجا بمونی عزیز زنده نمیذارت و با یه نفر فوادو میفرسته که از اونجا بره و بهش پول میده و میگه خودم حمایتت میکنم تا بتونی برای خودت یه زندگی دست و پا کنی.

سلین برمیگرده خونه و عزیز میاد جلوی راهش و میگه کجا بودی و خلاصه سلین یه جوری میپیچونش ولی ترس توی چشمای سلین موج میزنه. سلین میره تو خونه و هما جلوشو میگیره و میگه اگه من جای تو بودم وسایلمو جمع میکردم و از اینجا میرفتم ولی تو واقعا بی چشم و رویی که از اینجا نمیری. خلاصه کلی واسه هم کُری میخونن و هما میگه چیزی نمونده که عزیز بفهمه تو کی هستی و خوشحال از اونجا میره. سلین هم ترس برش میداره

کشتی که فواد توشه میره و یه جایی به فواد میگن رسیدیم و میگن برو رو عرشه کشتی که کاپیتان کارت داره و فواد با کلی غر و لند میره رو عرشه ولی از چیزی که میبینه وحشت میکنه. عزیز تو ساحل منتظر فواده که همینجا این قسمت تموم میشه…..

خلاصه قسمت ۱۵ سریال ملکه شب

فوادو میبرن پیش عزیز و دوربینشو میدن دست عزیز و عزیز عکسهایی که سلین و کارتال با هم بودن رو میبینه. عزیز به فواد میگه به هما بگو چیزی راجع به سلین پیدا نکردم و پرونده مختومه شده و دیگه من با شما کار نمیکنم و فواد هم عین همین حرفارو به هما میزنه و میگه دیگه به من زنگ نزن. هما ماجرا رو برای هاکان تعریف میکنه و چیزایی که فواد گفته رو به هاکان میگه و هاکان میگه بهتره بیخیال همه چی بشی وگرنه جونمون به خطر میفته. اون بخاطر سلین زد تو گوش پسرش پس فکرشو بکن با ما چه کاری میکنه. تو همین حین اکتای به هما زنگ میزنه و هما میره بیرون از اتاق و میگه بیا بیرون همدیگرو ببینیم و هما میگه نمیام و اکتای تهدیدش میکنه اگه نیای میرم دم در مدرسه دخترمون و هما مجبور میشه پیشنهادشو قبول کنه. بعد برمیگرده تو اتاق که طبیعیش کنه ولی هاکان میگه که من میدونم با کی حرف زدی و هما مجبور میشه برای لاپوشونی قضیه با عصبانیت برخورد کنه و از اتاق بره بیرون.

سلین و مامانش با هم حرف میزنن و سلین میخواد مامانشو در مورد ازدواجش قانع کنه و میگه عزیز منو دوست داره که مامانش میگه عزیز آره ولی تو چی؟ تو هم عزیزو دوست داری؟ تو به همه میتونی دروغ بگی حتی به خودت ولی به من نمیتونی دروغ بگی. بهتره هنوز دیر نشده حلقه رو پس بدی و برگردیم خونه ولی سلین میگه نمیتونم و مامانش میگه پس حالا که میخوای خودتو بدبخت کنی من اینجا نمیمونم که بدبخت شدنتو ببینم.

کارتال و امره در مورد حادثه ای که افتاده صحبت میکنن و کارتال میگه فواد داشت جاسوسی منو میکرد و فرستادمش به یونان که عزیز دستش بهش نرسه و عکسهارو هم انداختم توی آب ولی نمیدونه که آدمهای توی کشتی همه افراد عزیز بودن و همه مدارکو دادن دست عزیز و فواد هم گیر عزیز افتاده. کارتال به امره میگه من طاقت ندارم سلین و عزیزو پیش هم ببینم و سلین هم از تصمیم خودش برنمیگرده پس مجبورم با اسرا از اینجا برم یه جای دور ولی امره میگه این آخرین فرصتته و اگه بری دیگه سلینو از دست دادی. خلاصه امره میخواد جلوی کارتالو بگیره که کارتال بمونه و برای عشقش بجنگه ولی کارتال میگه امروز میرم و همه چیو به عزیز میگم و خیال خودمو راحت میکنم.

عزیز به فواد میگه پاشو برو و فواد میپرسه کجا و عزیز میگه تو کارتو کردی حالا هر جا میخوای برو و فواد تعجب میکنه و پا میشه که بره و عزیز ازش میخواد برای آخرین بار جواب سوال عزیزو بده و میگه آیا سلین و کارتال همدیگرو دوست دارن و فواد مجبور میشه بگه آره و عزیز عصبانی میشه و تفنگشو در میاره و فوادو میکشه و میگه اونا نمیتونن همدیگرو دوست داشته باشن چون سلین مال منه و من دوستش دارم. نفرت تو نگاه عزیز موج میزنه.

اسرا میره خونه دوست دختر مرت که با مرت حرف بزنه و به مرت میگه چرا انقدر سرکش شدی؟ چرا از خونه رفتی؟ همه ما میدونیم بابا خیلی جدی و خشکه ولی بالاخره بابامونه. اون تنهاست و میخواد بعد مرگ مامان خوشبختی رو حس کنه اگه داره اشتباه میکنه بذار خودش به این نتیجه برسه تو خودتو این وسط قاطی نکن چون بابا از تو ناراحت میشه. مرت میگه من و بابا همیشه بحث میکنیم ولی اینبار همه چی خراب شد. خلاصه کلی با هم حرف میزنن و اسرا هرجور که هست مرتو راضی میکنه برگرده خونه و از عزیز معذرت خواهی کنه.

مامان سلین میخواد سوار ماشین بشه بره که کارتال میاد و میگه اون روز که گفتی من سلینو خوب نشناختم منظورت چی بود؟ مادر سلین میگه من همچین حرفی نزدم و سوار ماشین میشه و میره. عزیز به کارتال میگه بیا همون جای همیشگی و کارتال میفهمه که عزیز ناراحته و میخواد بره که سلین میپرسه چی شده و کارتال براش توضیح میده و سلین میگه من هم میام. خلاصه جفتشون پا میشن میرن.

عزیز داره هی مش روب میخوره و به حرفای کارتال فکر میکنه. سلین و کارتال میرسن به محل قرار و دارن واسه خودشون فکر میکنن که چی شده و چی نشده. خلاصه سوار آسانسور میشن و میرن پیش عزیز. عزیز میخواداز ساختمون بپره پایین که کارتال و سلین میرسن و کارتال میگه بابا عزیز نپر بذار با هم بپریم( به شوخی اینو میگه).

خلاصه عزیز شروع میکنه به چرت و پرت گفتن و در همون حین میخواد تفنگشو دربیاره و کارتال و سلینو بکشه که یهو اسرا سر میرسه و عزیز مجبور میشه که تفنگشو غلاف کنه. کارتال میگه من به اسرا گفتم بیاد اینجا چون یه چیز مهم میخوام بهتون بگم. من و اسرا میخوایم برای همیشه از اینجا بریم یه کشور دیگه و اونجا زندگی کنیم و بچه دار بشیم. سلین و عزیز شکه میشن و عزیز از تصمیمی که گرفته بود پشیمون میشه. ( کارتال خیلی به موقع و شانسی جون خودش و سلینو نجات میده) بعد میرن سر میز میشینن سلین بهشون تبریک میگه. بعد اسرا به عزیز میگه من با مرت صحبت کردم که امروز بیاد خونه و عزیز که یه خورده نرم و اروم شده میگه باشه دخترم هرچی تو بگی و …. پایان قسمت ۱۵

خلاصه قسمت ۱۶ سریال ملکه شب

سلین پیش اسرا نشسته و دارن با هم صحبت میکنن که سلین معلومه از شنیدن رفتن کارتال و اسرا ناراحته. عزیز رستوران مخصوصی رو میگه برای شام آماده کنن و میگه هیچکس غیر ما اونجا نباشه. اسرا داره با دستای کارتال ور میره و خیال بافی میکنه از خوشحالی و سلین هم هی لجش میگیره. اسرا میگه بیاین بریم خرید ولی سلین میگه سرم درد میکنه و از کارتال میخواد که برسونش خونه. کارتال هم به اسرا میگه تو برو خرید من سلینو میبرم خونه. خلاصه راه میفتن و توی راه سلین از کارتال میپرسه واقعا میخواین برین و اینکه واقعا میخواین بچه دار بشین که کارتال میگه آره و به سلین میگه به طو ربطی داره؟ سلین هم میگه نه فقط میخواستم بدونم که از شرت راحت میشم(البته معلومه که از لجش اینو میگه)

مرت برمیگرده خونه عزیز و وقتی میرسه به حیاط خونه بچگیهای خودش و اسرا یادش میفته و ناخودآگاه اشکاش جاری میشه و گریه میکنه چون یادش میاد که اون موقع هم عزیز بهش بی محلی میکرد. میره توی اتاقش و عکس مامانشو در میاره و نگاه میکنه و یه آهنگ غمگین هم گذاشته و های های گریه میکنه. دوباره رو آورده به مواد و شروع میکنه به مصرف مواد و بیهوش میشه. اسرا میره دم در اتاقش ولی هرچی در میزنه مرت درو باز نمیکنه و اسرا میره داخل و میبینه مرت بیهوش شده. معلوم میشه که مرت میخواسته خودکشی کنه. اسرا داد و بیداد میکنه و کارتالو صدا میکنه.

کارتال توی اتاقش خوابه که عثمان پسرش میاد میپره روی تخت و بغلش میکنه و کارتال خیلی خوشحال میشه. سلین دوباره با اون نفر مجهول که بهش زنگ میزنه داره حرف میزنه و میگه که من نمیخوام کارتال بره و میخوام اینجا بمونه و گریه میکنه ولی یارو بهش میگه اگه جلوی احساستو نگیری شکست میخوری پس بهتره بیخیال کارتال بشی.

سلین میره از اتاق بیرون و دنبال عثمان میگرده و میره میبینه بغل کارتال خوابش برده و یه حس عاشقانه بهش دست میده.

اسرا از خرید میاد و میره در اتاقشونو باز میکنه و کارتالو میبینه که عثمان تو بغلش خوابیده. کیف میکنه و خودش هم میره بغلشون میخوابه. بعد میره بیرون و سلینو میبینه و میگه که پدر شدن خیلی به کارتال میاد بعد میره. بعد که میره سلین میدوه تو اتاقش و شروع میکنه به گریه ( معلوم میشه خیلی کارتالو میخواد ولی بخاطر هدفش مجبوره از عشقش دست بکشه)

عزیز خیلی تو خودشه و اسلحه هاشو نگاه میکنه و هی با خودش فکر میکنه و میگه چقدر میخوای زنده بمونی و دستت به خون این و اون آلوده بشه. بدجور دیوونه شده و اسلحشو گرفته داره تمیز میکنه.

عزیز توی رستورانه و همه افراد و خدمتگارهارو از رستوران بیرون میکنه و اسلحه هم دستشه و هی ماشه رو میچکونه. بعد اسلحه رو میذاره توی ظرف مخصوص غذا و درشو میبنده. از اونور کارتال و اسرا و سلین آماده جشن شدن. سلین میاد پیش عزیز و شب خوش میگه و با هم میشینن سر میز.

…. پایان قسمت شانزدهم

خلاصه قسمت ۱۷ سریال ملکه شب

کارتال میرسه بالای سر مرت که میبینه مرده و شروع میکنه به احیای قلبی و بالاخره کارتال موفق میشه مرتو به زندگی برگردونه و سریع میبرنش بیمارستان و توی راه دائم هما به سلین نفرین میکنه. مرت دوباره تو بیمارستان قلبش از کار وای میسته و دوباره احیا قلبی میکننش که دوباره قلبش به کار میفته و دکتر میاد میپرسه قبل از رسیدن به اینجا کاری باهاش انجام دادین که اسرا میگه آره کارتال احیای قلبیش کرد و دکتر از کارتال تشکر میکنه و میگه کار درستی انجام دادی و مرت زندگیشو مدیون شماست.

عزیز و سلین دارن تو رستوران با هم حرف میزنن که سلین میخواد ظرف غذا رو باز کنه ببینه غذا چیه ولی عزیز نمیذاره و میگه صبر کن الان زوده میخوام یه شب فراموش نشدنی داشته باشیم. سلین میگه با اومدنم همه رو اذیت کردم. عزیز ازش میپرسه فکر میکنی کارتال و اسرا بخاطر تو میخوان برن؟ سلین موضوعو میپیچونه و عزیز میگه فکر میکنی کار درستی میکنن میخوان برن؟ سلین میگه تصمیم سختی گرفتن و …. اسرا زنگ میزنه به سلین زنگ میزنه ولی عزیز نمیذاره جواب بده. کارتال هم به عزیز زنگ میزنه ولی عزیز در دسترس نیست. عزیز یه آهنگ قدیمی میذاره که با سلین خوش باشن که یهو به سلین پیام میرسه و سکانس قطع میشه.

سکانس بعدی بیمارستانو نشون میده که مشخص میشه عزیز فهمیده پسرش چکار کرده و اومده بیمارستان. اسرا میره دنبال باباش که بگه حال مرت بهتره و میره میبینه باباش روی پله های بیمارستان نشسته. اسرا میشینه کنارش و میگه ما مرتو دیدیم. تو هم برو ببینش. من و تو و مرت یه خانواده ایم و هر کاری هم بکنیم نباید همدیگرو ول کنیم به امون خدا. عزیز عصبانی میشه و بلند میشه میره داخل.

سلین داره به کارتال با ناراحتی میگه من کاری نکردم(منظورش اینه که من دلیل اینکار مرت نبودم) که یهو عزیز میاد و با هم میبینتشون و یه نگاه بدی بهشون میندازه و میره داخل اتاق مرت. عزیز به مرت میگه میدونی مامانت موقع زایمان تو مرد؟ همه میدونن ولی اینطوری نیست. وقتی مامانت تو رو باردار بود دکترا گفتن فقط یه سال از عمر مادرت مونده و گفتن بچه رو سقط کن که زنده بمونی ولی سعادت گفت من میخوام این بچه رو نگه دارم. هر کاری کردم قبول نکرد تو رو سقط کنه. اون حتی حاضر نشد داروهاشو بخوره چون میترسید به تو آسیب برسه. بهم گفت این یادگاری من به توه و میخوام ازم قبولش کنی پس سعی نکن جلومو بگیری چون من بچمو دوست دارم زنده بمونه حتی به قیمت مرگ من. مرت میگه اینو هیچوقت بهم نگفته بودی. معذرت میخوام بابا ولی راهی پیدا نکردم که از اون وضع خلاص بشم. من سر راه تو و سلین قرار گرفتم. عزیز میگه معذرت نخواه پسرم.

مرت میگه وقتی کوچک بودم همیشه منتظرت میموندم که بیای خونه ولی همیشه دستت رو شونه کارتال بود. من همیشه ازش متنفر بودم ولی همونی که ازش بدم میومد دیشب جونمو نجات داد. عزیز میفهمه که کارتال نجاتش داده یکم از خشمش کم میشه.

سکانس بعد نشون میده که چند روز گذشته و مرت رو آوردن خونه. سلین میاد پیششون و مرت از سلین معذرت خواهی میکنه و میگه منو بخاطر بی ادبیم ببخش. همه جا میخورن. بعدش مرت از کارتال تشکر میکنه و کارتال میگه بزرگش نکن کاری نکردم. مرت میگه یعنی چی تو نبودی مرده بودم تو کار خیلی مهمی برام انجام دادی. عزیز از پیششون میره و زنگ میزنه به چنگیز و میگه هتلو آماده کنین هیچی کم و کسر نباشه امشب شب مهمیه. فاطیما خانم میره اتاق عزیز و در مورد مرت صحبت میکنه و بعدش یه هدیه میده به عزیز و میگه ببخشید که وسعم زیاد نیسن ولی همین از دستم بر میومد و هدیه عروسیتونه. عزیز حسابی شرمنده میشه و کلی ازش تشکر میکنه.

اکتای با رفیقش میرن خونه فواد و میبینن هنوز نیومده و مشکوک میشن که نکنه براش اتفاقی افتاده. رفیق اکتای که پلیسه بهش زنگ میزنن و میگن جسد فوادو توی ساحل پیدا کردن و دارن میبرنش پزشکی قانونی.

اسرا خبر رفتنشونو به همه میده و میگه ما فردا میریم ایتالیا. سلین که پایین داره میره تو اتاقش صداشونو میشنوه و ناراحت میشه و سریع میره توی اتاق و زنگ میزنه به شریکش و میگه من منصرف شدم. من دیگه نمیتونم ادامه بدم. من یه بار کارتالو از دست دادم دیگه نمیخوام از دستش بدم. کلی گریه میکنه و گوشیو قطع میکنه.

دوربین روی سلین و عزیز و کارتال جابجا میشه و نشون میده که هرکدومشون یه جورایی کم آوردن و داغونن. چنگیز یه جعبه کادو پیچ شده میاره میده به عزیز و میگه قربان کادو آمادست.

سلین میره پیش امره و میگه کارتالو برام پیداش کن و ازش خواهش میکنه میگه دیگه هیچی ازت نمیخوام فقط منو ببر پیشش. با گریه ازش میخواد و امره قبول میکنه. کارتال توی یه خونه نشسته و غمگینه. یه گل کنارشه و داره بهش نگاه میکنه. یادش میاد که سلین درباره این گل حرف میزد. میگفت این گل اسمش ملکه شبه و فقط یه بار و برای یه شب گلش باز میشه و صبحش از بین میره. گلو بر میداره که بکوبه زمین که یهو سلین میگه این کارو نکن. کارتال میگه سلین چرا نمیذاری زخمام التیام پیدا کنه. سلین میگه من اومدم پیشت خواهش میکنم از اینجا نرو. کارتال میگه کافیه سلین من دیگه کشش ندارم. لطفا از اینجا برو. الان چهار ساله که دارم زجر میکشم. چهار ساله که دارم به این گل نگاه میکنم و میگم خدایا پژمرده نشه و نمیره (منظورش اینه که عشقشون از بین نره). میگه تو گفتی که این گل سالی یه بار گلش باز میشه ولی الان چهار ساله شبا منتظرم گلش باز بشه ولی باز نمیشه. چون من تو رو از دست دادم. سلین میگه نه من اینجام منو از دست ندادی. همینطوری داره حرف میزنه که سلین یهو میبوستش و میگه اگه فکر میکنی این قضیه دروغه فکر کن منم دروغ بودم. بعد همدیگرو بغل میکنن و کارتال بالاخره حرف سلینو باور میکنه و بوسش میکنه.

در همون حین عزیزو نشون میده که توی هتل منتظر سلینه و اتفاقایی که بینشون افتاده فکر میکنه. یه آهنگ ملایم پس زمینه فیلمه که خیلی قشنگش کرده و حوادثی که تا بحال بین سلین و عزیز افتاده رو نشون میده. از اونور اسرا رو نشون میده که داره به خودش و کارتال فکر میکنه و داره لباساشونو جمع میکنه که فردا راه بیفتن………….پایان قسمت هفدهم

 

قسمت اخر ملکه شب

قسمت آخر
اسرا از کارتال  خداحافظی میکنه و میره و امره خبره تصادف سلین رو به کارتال میده و کارتال میره سمت بیمارستان ..پلیس میاد خونه عزیز و خونه رو میگردن پیداش نمی کنن ..اسرا از کسی که گفته بود پرسید کارو تموم کردی اونم گفت تموم شد اسرا پرسید مرده؟اونم گفت به سختی جون سالم بدر ببره امره به فاطمه خانم زنگ میزنه که بیاد پیش عثمان و میگه سلین تصادف کرده و  اون باید بره بیمارستان.. اوکتای رو هم پلیس میاد میگه صبح باید بریم زندان تا زمانه محاکمه .. کارتال میرسه بیمارستان  و سلین رو میبرن تو اتاق عمل و کارتال بیرون منتظر میمونه در حالیکه خیلی ناراحت و نگرانه ..عزیز از خونه در حالیکه اسلحه دستشه فرار کرده بود و اسرا میرسه و کارمند عزیز بهش میگه عزیز رفته و نمیدونه کجاست و اسرا میگه ولش کن و بهش میگه تو باهاش بودی تا کثافتکاری هاشو بپوشونی و برو از اینجا …امره میرسه پیش کارتال و کارتال گریه میکنه و میگه چی شد امره میگه نمیدونم پیش عثمان بودم ..کارتال:عثمان .عثمان کجاست ..امره نگران نباش اونو حلش کردم و کارتال میگه من چیکار کنم و پست اتاق عمل منتظره سلین میمونه ..عزیز میره جایی که قبلا برای خودش قبر درست کرده بوده و یادش میاد که به سلین گفته با اومدنه تو دیگه نیازی به این نیست …
کارتال و امره تو بیمارستان منتظر بودن و کارتال گریه میکنه و میگه میخواستم بچمو بردارم و بریم از اینجا فقط یه قدم مونده بود و بعدش خوشبختی  ببین چی شد ..
اوکتای از  هاکان تشکر میکنه و میگه دخترم دستت امانته مواظبش باش .. امره تو بیمارستان به کارتال میگه عثمان به همه چی اعتراف کرده و عزیز هم فرار کرده و پلیس دنبالشه مرت میره سمت بیمارستان که پیش کارتال باشه فاطمه خانم حلقه الیف رو میبینه و الیف میگه شب گذشته با مرت نامزد کرده اوکتای رو پلیسها میبرن از بیمارستان …عزیز کناره قبر نشسته و میگه وقتش که بشه باید رفت برگی از تقویم کنده بشه حتی اگه دردم داشته باشه باید ادم به راهش ادامه بده وقتش که بشه دیر یا زود باید رفت …عزیز خودشو میکشه و تو مراسمه تدفینش کارتال از دور نگاه میکرد… سلین تو بیمارستان  بوده و کارتال میرسه و دکتر بهش میگه خوبه و باید یه کم استراحت کنه کارتال میره پیش سلین و سلین حاله عثمان رو میپرسه و کارتال میگه خوبه و سلین میگه منو رها نکردی ازت ممنونم و کارتال میگه من هیچوقت رهات نکردم .کارتال میگه باید به پلیس بگی چجوری تصادف کردی اما سلین میگه هیچی یادم نمیاد و از کارتال میخواد عثمان رو بیاره پیشش امره میگه من میرم بیارمش تو اینجا باش و از کارتال میپرسه موضوع عزیز رو گفتی؟کارتال:میگم بهش الان وقتش نیست و میره عثمان رو بیاره ..اسرا تو هیالش با عزیز صحبت میکرده و میگه سلین رو کشتم اره کشتمش و میاد سر میز و  اونا متوجه میشن که اسرا تو خیالش باباشو میبینه و مرت میگه چند ساعت پیش  بابا رو به خاک سپردیم و اسرا میگه چی میگن اینا بابا اینا دیوونه شدن و تو خیالش میاد با عزیز تو خیاط و دیگه عزیز رو نمیبینه و هما بهش میگه به خودت بیا بابات مرده …کارتال عثمان رو میاره پیش سلین

دو ماه بعد رو نشون میده که سلین از بیمارستان مرخص شده و عثمان میاد میگه من تنها اومدم دنبالت و سلین میگه پس بابات کو عثمان میگه اون نیومد و سلین از امره میپرسه اونم میگه خبر ندارم
کارتال کناره ساحل منتظره سلین بوده
اسرا تو آسایشگاه بستری میشه …کارتال کناره ساحل منتظره سلین بوده و سلین میگه چقدر قشنگه و ممنونم من خیلی خوشحالم و کارتال بهش پیشنهاد ازدواج میده و سلین هم قبول میکنه و کارتال هم حلقه رو دست سلین میکنه .. اسرا با یه مردی اشنا شده بوده بهش میگه بریم بیرون بهمون اجازه نمیدن بیا فرار کنیم و فرار میکننهما به هاکان میگه از طلاق گرفتن پشیمون شده . .مرت وسایل عزیز رو جمع میکنه.. کارتال به سلین کنار ساحل میگه من برنامه ها دارم برای زندگیمون سلین میپرسه چیه؟کارتال میگه بچه میخوام اما اینبار باید دختر باشه…اسرا برمیگرده به آسایشگاه و به دکترش میگه من میترسم برای ادامه زندگی و در نورده مهمت که باهاش آشنا شده صحبت میکنه و میگه بهش علاقمند شده و میبینتش هیجانی میشه دکترمیگه تو عاشق شدی و گذشته رو ول کن به آینده نگاه کن مهمت با اسرا صحبت میکنه و بهش ابراز علاقه میکنه
اسرا از اسایشگاه مرخص میشه و تولد برجو بوده میگه به دوستش میخوام با خانوادم اشنا بشی و میرن تولد برجو ..روزه عروسی کارتال و سلین کارتال میاد پیش سلین و میپرسه هیجان داری و سلین میگه خیلی و میخوام همه چی از یادم بره کارتال هم میگه منم فراموش کردم همه چی رو جز تو  و سلین میگه خیلی دوست دارم و کارتالم میگه منم خیلی دوست دارم خیلی …اسرا با دوستش میاد تولد برجو و مهمت دوستش رو باهمه آشنا میکنه …
 هما به هاکان میگه از طلاق گرفتن پشیمون شده . .مرت وسایل عزیز رو جمع میکنه.. کارتال به سلین کنار ساحل میگه من برنامه ها دارم برای زندگیمون سلین میپرسه چیه؟کارتال میگه بچه میخوام اما اینبار باید دختر باشه…اسرا برمیگرده به آسایشگاه و به دکترش میگه من میترسم برای ادامه زندگی و در نورده مهمت که باهاش آشنا شده صحبت میکنه و میگه بهش علاقمند شده و میبینتش هیجانی میشه دکترمیگه تو عاشق شدی و گذشته رو ول کن به آینده نگاه کن مهمت با اسرا صحبت میکنه و بهش ابراز علاقه میکنه
اسرا از اسایشگاه مرخص میشه و تولد برجو بوده میگه به دوستش میخوام با خانوادم اشنا بشی و میرن تولد برجو ..روزه عروسی کارتال و سلین کارتال میاد پیش سلین و میپرسه هیجان داری و سلین میگه خیلی و میخوام همه چی از یادم بره کارتال هم میگه منم فراموش کردم همه چی رو جز تو  و سلین میگه خیلی دوست دارم و کارتالم میگه منم خیلی دوست دارم خیلی …اسرا با دوستش میاد تولد برجو و مهمت دوستش رو باهمه آشنا میکنه … هما به برجو میگه حامله هستش اوکتای از زندان آزاد شده و میاد محل تولد برجو اما جلو نمیره و از دور نگاه میکنه و میره …سلین و کارتال با هم ازدواج میکنن و میرن تولد برجو همه خوشحالن.
پایان قسمت اخر

 

 

سریال ملکه شب ,سریال ماکه شب,داستان سریال ملکه شب,سریال ترکی,ملکه شب,سینما و تلویزیون,اسامی بازیگران سریال ماکه شب,سلفی سریال ماکه شب, سریال ملکه شب, بازیگران سریال ملکه شب, داستان سریال ملکه شب, دانلود سریال ترکی ملکه شب, سریال ملکه شب, قسمت آخر سریال ملکه شب, سینما و هنر

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

سریال ملکه شب | خلاصه داستان و قسمت آخر سریال ترکی ملکه شب

سریال ملکه شب ,سریال ماکه شب,داستان سریال ملکه شب,سریال ترکی,ملکه شب,سینما و تلویزیون,اسامی بازیگران سریال ماکه شب,سلفی سریال ماکه شب, سریال ملکه شب, بازیگران سریال ملکه شب, داستان سریال ملکه شب, دانلود سریال ترکی ملکه شب, سریال ملکه شب, قسمت آخر سریال ملکه شب, سینما و هنر

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب 

سریال : ملکه شب – Gecenin Kralicesi
سریال : ملکه شب – Gecenin Kralicesi

خلاصه داستان : عزیز چلبی صاحب یکی از بزرگترین کارخانه های ساخت دارو در ترکیه است که ریشه کارادنیزی دارد. تمام اعضای خانواده او در کنار هم در یک عمارت بزرگ در استانبول زندگی می کنند. بعد از مرگ همسرش زندگی اش را به فرزندانش خصوصا دختر خود اختصاص داده و سبب ازدواج دخترش با مورد اعتمادترین کارمندش که در عین حال پسر بهترین دوست او نیز هست، شده است. کارتال پسری است که بعد از کشته شدن پدرش از سه سالگی تحت حمایت عزیز و در کنار او بزرگ شده است. عزیز مانند فرزندان خود از او نگهداری کرد و به او اعتماد بی نهایت داشت. مرت، پسر عزیز همیشه به این موقعیت کارتال حسادت داشت و انتظار داشت که خودش مورداعتمادترین کارمند پدرش باشد. از طرفی شاید عزیز پسرش را دلیل مرگ همسرش که بسیار دوستش می داشت می دانست و به همین دلیل هیچ گاه نتوانست با پسر خود ارتباط صمیمی برقرار کند. اما در ادامه روزی راه کارتال به شهری کوچک در فرانسه می افتد. او برای کار به فرانسه می رود و در آن شهر با دختری به نام سلین که کار ساخت ادکلن انجام می داد، آشنا می شود. کارتال در یک نگاه عاشق سلین می شود اما مجبور به رها کردن او در آن شهر و بازگشت به سوی زندگی اش با دختر عزیز، یعنی اسرا بود. بعد از سال ها که از زندگی هر کدام از این کاراکترها می گذرد و همه چیز وضعیتی روتین پیدا کرده، این بار راه سلین با عزیز برخورد می کند. عزیز چلبی بعد از مرگ همسرش برای اولین بار به یک زن یعنی سلین علاقه مند می شود و ماجراها از این بعد آغاز می شود.

عکس و خلاصه داستان قسمت آخر سریال ملکه شب

منبع:تاپ ناز ،فان جو

سریال ملکه شب ,سریال ماکه شب,داستان سریال ملکه شب,سریال ترکی,ملکه شب,سینما و تلویزیون,اسامی بازیگران سریال ماکه شب,سلفی سریال ماکه شب, سریال ملکه شب, بازیگران سریال ملکه شب, داستان سریال ملکه شب, دانلود سریال ترکی ملکه شب, سریال ملکه شب, قسمت آخر سریال ملکه شب, سینما و هنر,سریال ملکه شب, مریم اوزلی سریال ملکه شب, کارتال بازیگر سریال ملکه شب, عزیز سریال ملکه شب, بازیگر نقش سلین سریال ملکه شب, قسمت آخر سریال ملکه شب,

پارس وی دی اس

درباره‌ی فان جو

منو به حال من رها نکن تو که برای من همه کسی اگه هنوزم عاشق منی چرا به داد من نمی رسی....

حتما ببینید

قسمت آخر سریال پرنده خوش اقبال Erkenci Kuş پرنده سحر خیز

قسمت آخر سریال پرنده خوش اقبال Erkenci Kuş پرنده سحر خیز قسمت آخر سریال پرنده …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *