قسمت اول ۱ فصل سوم سریال سلطنت ( قسمت ۴۶ سلطنت ) :

داستان از دربار انگلیس شروع میشه که کاترین پیش ملکه الیزابت ماندگار شده و برای نابودی مری بهش مشاوره میده . او یک گروه از فرانسویان را به نزد پاپ در رم میفرسته تا شهادت بدن که مری با لویی در ارتباط بوده و واتیکان دست از حمایتش از مری بکشه و بعد به الیزابت پیشنهاد میده که با پسر نوجوانش چارلز ازدواج کنه. الیزابت عاشق مردی متاهل به نام رابرت است و کاترین میگه که پسر من بچه است و تو چند سال میتونی راحت با رابرت زندگی کنی . الیزابت به دربار فرانسیس نامه مینویسه و راجع ازدواجش با برادر فرانسیس میگه. مری هم میگه فعلا با این کار میتونیم با انگلیس صلح کنیم که فرانسیس ماجرای بیماری اش را به مری میگه و میگه وقت زیادی ندارم و در این مدت میخوام با تو خوش باشم. فرانسیس یک قایق ساخته و با مری به دریا میرن و خوش میگذرونن. منابع مالی فرانسه کمه و از یک دزد دریایی به نام مارتین میخوان که بهشون کمک کنه. مارتین از گریر خوشش میاد و یک شب را با گریر میگذرونه و فرداش به گریر میگه که یکی از بارون های هلند به من پیشنهاد داده با دخترش ازدواج کنم و گریر رامیپیچونه. لولا به گریر میگه که اون همیشه با دختر اشراف این کار را میکنه و میگه من قراره با یک نفر دیگه باشم. لولا همچنان عاشق نارسیس است اما فرانسیس نمیگذاره با هم ازدواج کنن. یک شب لولا به اتاق نارسیس میره و میخواد خودش را بهش عرضه کنه که نارسیس میگه تا ازدواج نکردیم نه. کاترین یک بدل به جای خودش گذاشته بوده و وقتی اون بدل با یک مرد بوده یک سانجه اتفاق میافته و اون مرد میمیره و بدل کاترین هم خودکشی میکنه. خبر به مری میرسه و مری میخنده و میگه اون حتما بدلش بوده و کاترین برای کسی خودکشی نمیکنه. نارسیس خبر میاره یک عده رفتن روم و علیه مری شهادت دادن و بعد همه کشته شدن و در اتاقشون یک نامه بوده که اونها درامنیت به انگلیس برگردن. مری میفهمه کاترین در انگلیسه. با الیزابت قرار میگذاره الیزابت با همه ی سپاهیانش میاد ولی مری نمیاد سر قرار و مشخص میشه افراد رفتن توی قصر و کاترین را کت بسته اوردن. مارتین کاترین را دزدیده و او یک ببر وحشی دارد که در قفس است کاترین را در فقس کناری ان ببر میاندازن و مری با این کار میخواد یکم حال کاترین را بگیرد. عجب عروسی.

قسمت دوم ۲ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۴۷ سلطنت ) :

عشق ملکه الیزابت را میخوان به نمایندگی به فرانسه بفرستن که الیزابت این را نمیخواد و در انتها به شورا میگه که اون تجربه ی کافی برای این کار را نداره و این رابرت را به شدت عصبی میکنه. از طرفی شورا به الیزابت گیر داده که چرا کاترین را به دربارش راه داده که الیزابت با یکی از دوستاش صحبت میکنه که بگه من کاترین را اوردم و الیزابت نمیدونست که اون کاترین ملکه ی مادر فرانسه است. همه ی ثروت و مقام دوستش را میگیرن و الیزابت اون را به خیانت محکوم میکنه. از طرفی فرانسیس به مری میگه که باید بعد از مرگم با برادرم چارلز ازدواج کنی مری هم مجبور میشه قبول کنه. فرانسیس همه ی خانواده را جمع میکنه و جریان را میگه اما چارلز موافق نیست. خلاصه اینکه چارلز پیش مادرش در زندان میره و مادرش میگه که بهشون بگو قبول میکنی و بعد از مرگ فرانسیس همه چیز برعکس میشه. به چارلز میگه که به یک نفر پیام بده و اون پیام باعث قتل افراد زیادی از طایقه ی بوربون ها میشه. فرانسیس به برادرش میگه با از سلول بغلی یک اجر را برداشته بودیم و متوجه شدیم که تو با مادرت چی گفتی. چارلز هم کم کم تحت تاثیر مری قرار میگیره و قبول میکنه ازدواج کنه. از طرفی کلود نگرانه که برادر کوچکش اون را مجبور به ازدواج کنه و لیث هم این مکالمه را میشنوه و میفهمه فرانسیس داره میمیره. لیث میره به کلود دلداری میده وباهاش صحبت میکنه. از طرفی رابطه ی لولا و نارسیس جدی تر شده که مری به لولا میگه که فرانسیس داره میمیره. حالا بشنوید از اون دختر جادوگر به نام دلفین. اگر یادتون باشه گفتم که خونش با بش تلفیق شده بود و اون هر احساسی داشت بش هم همان احساس را داشت مثلا در یک جا زندانی بود و به دور دستش زنجیر بود که لکه ی کبودی به دور دست بش هم بود. یک شب در خواب به سراغ بش میاد و میگه من بی گناهم و برای اینکه بش باور کنه با چاقو پاش را زخمیمیکنه که بش مطمئن بشه که خواب نیست. خلاصه اینکه دو نفر دیگه هم در شهر به قتل میرسن و به دلفین مشکوک هستند اما بش مطمئنه که اون بی گناهه.

قسمت سوم ۳ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۴۸ سلطنت ) :

کاترین توی زندان سر وصورت خودش را زخمیمیکنه که به دیدن فرانسیس بره اما مری نمیگذاره. چارلز هم از یکی ازدخترهای دوک ها خوشش اومده. پزشکان برای تسکین درد های فرانسیس براش تر یا ک میارن که اون قبول نمیکنه و چارلز یواشکی برمیداره و با او دختر میخورن که دختر حالش بد میشه. چارلز پیش کلود میره و کلود هم نارسیس را خبر میکنه نارسیس هم با تنقیه و با بدبختی دختر را به هوش میاره. فرانسیس این قضیه را میفهمه و میگه توی نارسیس اندکی جوانمردی هست و بالاخره راضی میشه پسرش ولولا را به اون بسپره و براشون عروسی میگیره. برادر لویی، انتوان به دیدن فرانسیس میاد و فرانسیس حالش بد میشه روی پله ها و مری میگه سریع ببریدش داخل تا کسی نفهمه شاه مریضه. نیکولاس نماینده ی انگلیس ها با انتوان دیدار میکنه انتوان میگه برادرم لویی در جایی گیر کرده که تحت نظارت سربازان فرانسه است و نیکولاس میگه ادعای پادشاهی فرانسه را بکن و بی خیال برادرت شو. مری دست به دامان کاترین میشه و کاترین میره پیش نیکولاس و میگه اگر عقب نشینی نکنید و دست از سر انتوان برندارید افشا میکنم که من و الیزابت با هم میخواستیم علیه فرانسه توطئه کنیم و رابطه های پنهانی الیزابت را افشا میکنم حتی اگر به قیمت گردن زدن خودم تمام بشه. فرانسیس با انتوان دیدار میکنه و میگه باید دست از ادعای سلطنتت برای فرانسه برداری که ناگهان از گوش فرانسیس خون میاد و انتوان میفهمه فرانسیس داره میمیره. فرانسیس با شمشیر همراه انتوان را میکشه و میگه من همین الان هم میتونم بکشم پس این نامه را امضا کن و دست از سلطنت فرانسه بکش که انتوان قبول میکنه. مری به دستش یک نامه رسیده که پادشاه جدید اسپانیا به دنبال همسر میگرده و به فرانسیس میگه که من نمیخوام با چارلز ازدواج کنم چون فهمیدم که چیزی که من را نجات میده تو هستی نه پیمان اتحادت با اسکاتلند و بعد از مرگ تو ما بی دفاع میشیم. تنها یک راه داری که مادرت کاترین را نایب السلطنه چارلز کنی کاترین با چنگ و دندان از بچه هاش مواظبت میکنه. فرانسیس کاترین را میخواد و بهش میگه پیشنهاد مری اینه و کاترین قبول میکنه و مری هم میگه تو پیشنهاد شاه اسپانیا را به من دادی و کاترین میگه من تو را مثل بچه های خودم بزرگ کردم و نمیتونم بگذارم کشورت بی پناه بمونه. بعد از عروسی کاترین با نارسیس و لولا روبرو میشه و در واقع یک جوری تهدیدشون میکنه چون نارسیس با کاترین هم بوده. از دلفین بشنوید که همه فکر میکنن که قاتلی که قلب های مردم را در میاره اونه که یکی از قربانی ها زنده میمونه و میگه اون یک مرد بوده. بش به افرادش دستور میده که همه جا را بگردن و دلفین را پیدا کنن و با کمک دلفین این قاتل شناسایی بشه و خطر برطرف بشه. لیث هم با یک از زنان دربار داشته خوش میگذرونده که کلود میاد و ناراحت میشه. لیث به دنبالش میره و میگه من این کار را کردم تا از فکر دیگران بیام بیرون. من یک بار عاشق زنی شدم که از طبقه ی بالاتر بود و حسابی زجر کشیدم و این بار نمیخوام این طوری بشه. به نظر لیث داره عاشق کلود میشه.

قسمت چهارم ۴ سریال سلطنت ۳ ( قسمت ۴۹ سلطنت ) :

لولا راجع اون موشی که توی وان اش بود به کاترین میگه و کاترین این کار را انکار میکنه. لولا و نارسیس به ماه عسل میرن و در اونجا نارسیس با کلک اسناد زمین یک فرد را به نام خودش میزنه و این لولا را اشفته میکنه که نارسیس اون را اماده میکنه و میگه ما باید در مقابل کاترین قوی باشیم. توی بازگشت کاترین به نارسیس میگه که این موش کار خودت بود که لولا زودتر با تو ازدواج کنه  و ما خیلی شبیه به هم هستیم . شاهزاده ی اسپانیا میره پیش الیزابت و ازش خواستگاری میکنه. گفته بودم که رابرت عشق الیزابت متاهله. زنش یک شایعه درست کرده بود که الیزابت اصلا زن نیست و یک مرده. شاهزاده ی اسپانیا از الیزابت میخواد که بهش ثابت کنه که اون زنه. الیزابت قاطی میکنه و از اتاق میاد بیرون و میگه من میخوام اولین ملکه ای باشم که زیر بار زور یک مرد نمیره و میخواد خودش همه کاره باشه . وقتی من ازدواج کنم زیر سلطه ی یک مرد میرم که من این را نمیخوام. حال فرانسیس کمیبهتره شده و با مری به گردش و قایق سواری میره. اما دوباره حالش بد میشه. یک سری علائم روی بدن بش حک میشه و بش میفهمه که دارن دلفین را با صلیب داغ میسوزونن تا به اصطلاح روح شیطان از بدنش خارج بشه. بش اون را از دست راهبه ها نجات میده و چارلز میرسه و به بش دستور میده که اون را برای بهبود حال فرانسیس ببره. بش به چارلز و مری هشدار میده که ممکنه این امر به بهای عمر یک نفر باشه. مری قبول میکنه و میگه حتی اگر به بهای زندگی من است باید اون را نجات بده. قبل از رسیدن دلفین و بش و چارلز، فرانسیس با مری با هم مرور میکنن که دوست دارن دو بچه یکی دختر و دیگر پسر داشته باشن و بعد فرانسیس از گوشش خون میاد و تمام میکنه. جالبه دقیقا صحنه ای که نوستراداموس دیده بود که بعدش دلفین میرسه. دلفین باعث میشه که فرانسیس به هوش بیاد ولی بعدش خودش میافته و بش اون را بغل میکنه و میگه نجات جان پادشاه به قیمت زندگی خودت تمام شد. از طرفی هم در صحنه ی اخر نشون میده که مادر مری میافته و میمیره و ظاهرا مری باید برگرده به اسکاتلند چون دیگه کسی نیست که حکومت کنه. وای فوق العاده هیجان انگیز شده.