دلنوشته همسر یک آتشنشان |شوهرم یه آتش نشان بود…

دلنوشته همسر یک آتشنشان |شوهرم یه آتش نشان بود…

دلنوشته همسر یک آتشنشان |شوهرم یه آتش نشان بود…

دلنوشته همسر یک آتشنشان:

شوهرم یه آتش نشان بود
یادمه روز اولی که دیدمش تو ایستگاه آتش نشانی نشسته بود و داشت با همکارش حرف میزد
داشتم از اونجا رد میشدم ک پاشنه کفشم شکست و خوردم زمین
تا دید افتادم زمین سریع دوید و بلندم کرد
بعدم پاشنمو درست کرد و تشکر کردم و رفتم
راستشو بخوای همون موقع بود که عاشقش شدم…
از اون به بعد هر روز که از اونجا رد میشدم ، بهش سلام میکردم ….
گاهی وقتام که شیرینی درست میکردم براش میبردم
،اونم کلی از دستپخت بدمزه من تعریف میکرد و خوشش میومد
میدونی؟
راستشو بخوای انگار دیدنش عادتم شده بود
یه روز اگه نمیدیدمش میریختم به هم…
بعد از یه مدت با هم صمیمی شده بودیم
یه بار ازش پرسیدم چرا ازدواج نمیکنه
یه لبخند تلخی زد و بندای کفششو محکم کرد و گفت
بابام آتشنشان بود … روزی که مرد مامانم از عالم و آدم شاکی بود و همه رو مقصر سوختن بابام میدونست …میترسم زن منم مثل مامانم شه و عذاب بکشه….

فهمیدم ک به خاطر شغلشه …
ولی به نظرم احمقانه بود
به خاطر ترس یه ترس به این کوچیکی!!
خندیدم و چیزی نگفتم …

روزی که اومد خواستگاری
زل زد تو چشمام و گفت ببین خانم ریزه
باید بهم یه قولی بدی
قول بدی هر اتفاقی که تو زندگیمون افتاد صبور باشی …
قول بدی نذاری چیزی که همیشه ازش فرار میکردم و میترسیدم اتفاق بیوفته …
قول بدی اگه یه روز رفتم و برنگشتم از اینکه زن یه آتش نشانی شاکی نشی و به خدا گلایه نکنی…
قول بدی اگه یه روز مجبور شدم برم جایی که مطمئن بودم برگشتی در کار نیست نه نیاری و مانعم نشی….
قول بدی خانوم بمونی …

دلنوشته همسر یک آتشنشان |شوهرم یه آتش نشان بود…

هی روزگار
چه زود گذشت ..
امشب سالگرد ازدواجمونه…
فکر کنم چهارمین سالگرد …
امشب قراره حمید زودتر بیاد خونه و کیک بپزه
من و زهرا هم میز رو تزئیین کنیم
زهرا دخترمه …
یک سال و نیمشه
تازه بابا گفتن رو یاد گرفته
وقتی حمید رو صدا میکنه انگار دنیا رو بهش میدی
حسودیم میشه بهش ….
دو روزه از حمید خبری نیست ، همه فامیلا ریختن تو خونمون و لباس مشکی پوشیدن و گلایل میارن
نمیدونم معنی این کاراشون چیه …ولی خب مهمون حبیب خداست …
لباسای قشنگ زهرا رو کردم تنش
خودمم یه لباس سفید گل دار پوشیدم
همون که حمید دوست داره … این مزاحما نمیرن خونشون …نمیفهمن میخوام با شوهرم و دخترم تنها باشم…
توهم زدن میگن حمیدم تو عملیات شهید شده …
میگن اونروز ظهر تو ساختمون پلاسکو بوده ….
رفیق احمقش میگه سوختن حمید رو با چشم خودش دیده …
زهرا باباشو صدا میکنه …. نا آرومه
رفتم پلاسکو اجتماع جمعیت نذاشت برم جلو
تو رو خدا به حمید بگید بیاد
بگید من قولمو شسکتم …
بگید من قوی نیستم
بگید من اونقدر صبور نیستم که بتونم بدون اون زندگی کنم
بگید بچمون باباشو میخواد
بگید قول دادی امشب زود بیای کیک بپزی
به اینایی که شمع روشن میکنن و دعا میکنن بگید برا حمید منم دعا کنن
بخدا حمید از شوهراشون و پسراشون چیزی کم نداره …

حمید فقط عاشق بود
عاشق هموطناش
عاشق شغلش
عاشق همه ….
سزای یه عاشق مرگ نیست بخدا

داستان اموزنده,داستان زیبای عاشقانه,داستان غم انگیز,داستان های کوتاه,داستان همسر آتش نشان,دلنوشته همسر یک آتشنشان,داستانک
عکسی دردناک از انتظار کشیدن خانواده آتش نشانان محبوس شده در حادثه پلاسکو.

 

 

دلنوشته همسر یک آتشنشان |شوهرم یه آتش نشان بود…

منبع: مهر و مراحم

دلنوشته همسر یک آتشنشان |شوهرم یه آتش نشان بود…,فان جو, داستان اموزنده,داستان زیبای عاشقانه,داستان غم انگیز,داستان های کوتاه,داستان همسر آتش نشان,دلنوشته همسر یک آتشنشان,داستانک

پارس وی دی اس

درباره‌ی فان جو

منو به حال من رها نکن تو که برای من همه کسی اگه هنوزم عاشق منی چرا به داد من نمی رسی....

حتما ببینید

کشف حجاب الهام عرب مانکن ایرانی مهمان برنامه ماه عسل

کشف حجاب الهام عرب مانکن ایرانی مهمان برنامه ماه عسل کشف حجاب الهام عرب مانکن …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *